انجمن زیرشیروانی

برای یک گربه لاغرِ سیاه با چشم‌های ورقلمبیده، دم باریک و بلند و روحیات کسل‌کننده شانس‌های زیادی وجود ندارد. خصوصا اگر کم اشتها و بدغذا هم باشید که دیگر همان گزینه‌های محدود روی میز را هم از دست می‌دهید. نه راسته قصاب‌ها به درد شما می‌خورد نه پله‌های پاگرد هتل و رستوران و اگر گربه سفید یا خال‌خالی باشید احتمالا بین کافه‌ها پلکیدن کار و کاسبی خوبی برای شماست.
برای یک گربه لاغرِ سیاه با چشم‌های ورقلمبیده، دم باریک و بلند و روحیات کسل‌کننده شانس‌های زیادی وجود ندارد. خصوصا اگر کم اشتها و بدغذا هم باشید که دیگر همان گزینه‌های محدود روی میز را هم از دست می‌دهید. نه راسته قصاب‌ها به درد شما می‌خورد نه پله‌های پاگرد هتل و رستوران و اگر گربه سفید یا خال‌خالی باشید احتمالا بین کافه‌ها پلکیدن کار و کاسبی خوبی برای شماست.
کد خبر: ۱۵۲۷۷۴۷
نویسنده عارفه مهرابی - نوجوانه
 
مشتری‌های کافه هم نازتان می‌کنند و هم مدل اختصاصی عکاسی‌شان می‌شوید و احتمال دارد اگر به پر و پای آدمیزاد بپیچید و مظلوم نگاهش کنید خانه‌دار هم بشوید و از فردا گربه خانگی صدای‌تان کنند‌. البته بعضی بچه‌محل‌ها اصلا با خانگی شدن حال نمی‌کنند و به قول خودشان این لوس بازی‌ها چه معنی می‌دهد. گربه باید پر رو بماند و بعد از کش رفتن غذا و به هم ریختن زباله‌ها فرار کند. به عقیده این گروه از دوستان، گربه‌ای که سگ دنبالش نکرده باشد گربه نمی‌شود اما هیچ کدام از این داستان‌ها برای گربه تمام سیاه و بداخلاقی مثل من پیش نمی‌آید. لاجرم صلاح کار را در قشر فرهنگی یافته و به حیاط کافه‌کتاب‌ها و کتابفروشی‌ها بسنده کردم. 
این ادبیات سنگین را هم از آدم‌های آنجا یاد گرفته‌ام. غذای زیادی به دست نمی‌آورید و ته مانده ماچا و لاته و آیس آمریکانو هم به مذاق شما خوش نمی‌آید اما احتمالا جماعتی که بارانی بلند می‌پوشند، دامن‌های چهارخانه دارند، پسرهای‌شان با کلاه روی سر با موی بلند و عطر تلخ بین قفسه‌های تاریخ و سیاست این پا و آن پا می‌شوند و بچه‌هایی با موی کوتاه بنفش کتاب‌های فانتزی را درو می‌کنند یک گربه تمام سیاه را هم می‌پذیرند. 
البته من هم با صنف خودم حال می‌کنم هرچه نداشته باشد اطلاعاتم از تمام بچه‌های انجمن زیر شیروانی بیشتر است. کامل‌ترش این که انجمن گربه‌های خیابانی زیر شیروانی که همه از دشت تپل روز و آدم‌ها می‌گویند. بساط استخوان و شیر و ته مانده غذا را ردیف می‌کنیم و بعد قصه‌ها رو می‌شود. امشب هم نوبت قصه‌های من است هرچند هیچ کدام از گربه‌های انجمن حرف مرا جدی نمی‌گیرد‌. 
این هفته بین قفسه‌های کتاب می‌چرخیدم که فهمیدم سرانه مطالعه افراد بالای ۱۵ سال در ایران در ماه چهار ساعت است. 
این را هم تاکید کنم که اطلاعات بنده دقیق است و مو لای درزش نمی‌رود. مدت‌ها تجربه و تکنیک و تحقیق پشت حرف‌های این گربه لاغر مردنی نشسته است. به فضول بودن گربه‌ها شک نکنید. داشتم می‌گفتم اگر تمام ایرانی‌ها را در یک ظرف جا بدهیم روی هم رفته بیشتر از سه دقیقه در روز مطالعه نمی‌کنند. کتاب خواندن که نه اما سرانه خرید کتاب بد نیست‌‌. کتاب‌ها خریده می‌شوند برای عکاسی، برای کامل کردن دکور خانه، برای این‌که ترند این روز‌ها کتابخانه داشتن است یا در دنیای آدم‌ها همه‌گیر شدن، اما به قول آقای بلوری صاحب کتابفروشی، حقیقت این است که حتی نصف این کتاب‌ها هم خوانده نمی‌شود. تا اینجا که دستم آمده باید بگویم این آدم‌ها دل‌شان می‌خواهد حرف‌هایی برای گفتن داشته باشند. یک پز روشنفکر بودن یا در حالت خوشبینانه یک انقلاب درونی. قفسه‌های کتاب‌های فانتزی و انگیزشی زودتر از همه خالی می‌شود، البته یک مدتی است که بازار کتاب‌های روان‌شناسی و خودشناسی و تقویت مهارت‌های فردی هم داغ داغ است. ادبیات روسیه و فرانسه و آلمان هم خوراک آنهاست که دو کتاب بیشتر ورق زده‌اند. من پایین قفسه ادبیات ایران می‌خوابم، معمولا تا از روی این کتاب‌ها فیلمی ساخته نشود کسی زیاد این طرف‌ پیدایش نمی‌شود. حساب و کتاب سن و سال آدم‌ها با ما گربه‌ها توفیر دارد اما مشتری‌ها سه دسته می‌شوند.
 آنها که با موی کوتاه رنگ شده، عینک گرد و بند عینک‌های بافتنی و یک کوله و آل‌استار‌های خط خطی می‌آیند، بیشتر سمت قفسه‌های زبان و قفسه‌های فانتزی می‌روند‌. من به شخصه این روزها را دوست دارم چون هرچه نباشد به اندازه یک پاکت شیر و دوتا لبخند و بغل به ما می‌رسد. عصر‌های بارانی پاییز خصوصا اگر فردای آن روز تعطیل باشد نوبت عاشق‌‌هاست که معمولا کتاب خاصی نمی‌خرند و بین قفسه‌ها چرخ می‌زنند، قهوه می‌خورند، ریز ریز می‌خندند و پچ پچ حرف می‌زنند. در نهایت هم شاید کتاب قانون موفقیت یا همان کتاب که به تازگی فیلم شده را بخرند. این گروه معمولا اگر کتابفروشی کافه نداشته باشد پیدای‌شان نمی‌شود. عایدی خاصی هم برای بنده ندارد. در گزارش‌هایم باید خدمت اعضای انجمن عرض کنم که کویت جناب‌تان روزهای وسط هفته است و سر ظهر که بچه مدرسه‌ای‌ها به کتابفروشی می‌آیند‌، از چشم‌شان ستاره می‌بارد. از این قفسه به آن قفسه می‌روند، لابه‌لای انبوه کتاب گم می‌شوند اما راستش نه توصیف‌های ادبیات فرانسه نه سیاست ادبیات روسیه و نه جنگاوری ادبیات ایتالیا هیچ کدام به کار این بچه‌ها نمی‌آید‌. ادبیات ایران هم که با تمام عظمت برای این بچه‌ها آن‌طور که باید دستش پر نیست. قصه‌های نخودی و نمکی را که من هم بلدم. تمام اینها به کنار، قفسه پرفروش‌ها را بیشتر دوست دارم. همه جور آدمی در این قفسه‌ها می‌بینی. از عاشقان کتاب تا آنها که کتاب را برای عکس‌های پینترستی می‌خواهند تا کسانی که دنبال محتوای کتاب هستند‌. همین دیروز دوتا نوجوان از همان‌هایی که دست‌بند‌های بافتنی دارند و احتمالا زبان انگلیسی را بهتر از زبان مادری حرف می‌زنند بین قفسه ادبیات روسیه و ادبیات آلمان‌ گیر کرده بودند و من مطمئنم در این جدال فقط قهوه فروش سر خیابان سود می‌برد. 
 برای خودم روی دیوار پشت انبار اسم کتاب‌ها را می‌نویسم، از «چشم‌هایش» و «شوهر آهو خانم» گرفته تا «‌۴۸ قانون جذب» که از کتاب‌های همیشگی کتابفروشی است. اصلا بدون این کتاب‌ها کمیت کار لنگ می‌زند‌. چرخ مغازه پنچر است. بعضی وقت‌ها بین کتاب‌ها چرخ می‌خورم. اگر مزاحم عکس‌های پروفایلی کسی نباشم، اگر کسی جیغ نزند و از ترس سلامی به حضرت عزرائیل ندهد. از همین جا سلام به عزرائیل، داداشم. اگر بتوانم در حال خودم غرق شوم و به کتاب‌ها و آدم‌ها و قصه‌ها فکر کنم، حساب کار تازه دستم می‌آید که باز هم کافی نیست. 
بعضی برای جلد، بعضی برای اسم، بعضی برای شروع و بعضی برای آن‌ که حرف‌هایی برای زدن داشته باشند، کتاب می‌خرند. البته اشتباه نشود آنها که برای پیدا کردن حرف‌های‌شان کتاب می‌خوانند خیلی برایم قابل احترام ‌هستند. شما که خبر ندارید دوستان ولی دو سالی هست که ۱۲۰ چاپخانه تعطیل شده است. کتابفروشی‌ها هم اگر کافه کتاب نباشند، اگر کتابی چیزی نداشته باشند اگر ماگ داستایوفسکی و تابلوی عکس کافکا نفروشند باید تعطیل کنند و من هم دنبال کار تازه بگردم.   به بچه‌های انجمن نگاه می‌کنم، یکی خوابش برده، آن یکی در سطل زباله می‌پلکد، یکی دیگر خودش را لیس می‌زند و آن یکی هم می‌گوید ما که نفهمیدیم ‌چه‌شد. 
newsQrCode
برچسب ها: کتاب
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها