فکر کردن فقط به این معنی است که مغزمان کار کند؟ نه. فکر کردن یعنی لحظهای تأمل و اینکه به خودت نگاه کنی، به دنیایت، به آدمها، به رویاهایت. یعنی بدانی چرا غمگینی، چرا خرسندی، چرا میخواهی راهی را طی کنی یا از چیزی دست بکشی. فکر کردن مثل چراغی است که در تاریکی مسیرت را روشن میکند. هرچه بیشتر فکر کنیم، کمتر گم میشویم. کمتر تقلید میکنیم. کمتر میترسیم.گاهی احساس میکنم اندیشه همچون آینه است؛ هرچه بیشتر در آن نگاه کنی، تصویر واقعیتری از خودت میبینی اما اگر از آن فرار کنی، اگر مدام خود را در گوشی و شبکههای اجتماعی غرق کنی، کمکم تصویرت تار میشود. انگار خودت را میان همهمه دنیا گم میکنی.
وقتی فکر میکنیم، حق انتخاب پیدا میکنیم. میفهمیم چه چیز برایمان مهم است، چه چیز نیست. میفهمیم که لازم نیست همه شبیه هم باشیم؛ هرکسی جهان مختص به خود را دارد، جهان ذهنی خود را. و همین جهان درونی است که ما را تبدیل به «ما» میکند.گاهی فقط کافی است برای لحظهای چشمهایمان را ببندیم و از خودمان بپرسیم: «واقعا چه میخواهم؟ چه چیزی من را میسازد؟» همین سؤالها قدرت دارند زندگیمان را تغییر دهند.
من فکر میکنم... پس هستم. پس میتوانم انتخاب کنم. پس میتوانم خودم باشم. این بزرگترین آزادی دنیاست.