نتیجه جالب بود؛ تا حالا به اتاق ذهن فکر کردهاید؟ اتاقی که هر روز صبح درونش بیدار میشویم و دستمان برای چیدمان و رنگآمیزی و چه و چه باز است! اتاقی که با فکرهایمان شکلش میدهیم و در دنیای واقعی بر همان اساس رفتار میکنیم.
مارکوس اورلیوس میگوید: سرنوشت ما به زیبایی یا پریشانی افکارمان گره خورده است. گاهی تصور میکنم اگر اندیشه از من گرفته شود، چیزی جز یک سایه بیصدا باقی نمیماند؛ سایهای که جز زندهماندن از زندگی، تعریف درستی ندارد!
به دور از شعار، یک نگاه به افراد نامی کافی است تا قبول کنیم اندیشه و تفکرات است که باعث قدکشیدن بشر میشود. هرچه صاحب ایدهتر، سینه سپرتر!
همیشه هم قرار بر رشد اولیه نیست! گاهی باید فروریخت برای ساخت بنایی جدید. گاهی اندیشههایم آرام هستند، مثل باران ریز عصرهای پاییز که امسال اصفهانمان هنوز منتظر آمدنش است و گاهی مثل موجی که بیخبر به صخره ذهنم میکوبد و مرا مجبور میکند دوباره خودم رابسازم.هویت خود را در همین رفتوآمدهای درونی مییابم؛ در گفتوگوهایی که هیچکس نمیشنود، در بیان ایدههایی که تنها آیینهها شاهدشان هستند و در نگاه همان کسی که از پشت آئینه به من خیره شده و منتقدانه تماشایم میکند. اما اگر فکرهایم غبار بگیرند؟ اگر بگذارم تردیدها و اباطیل دیگران روی ذهنم سایه بیندازد؟ درست همان لحظه است که از درون کوتاه میشوم.باید یاد بگیرم مراقبت از فکرهایم، مراقبت از آیندهام است. هر روز که مینویسم، میاندیشم یا حتی خیال میکنم، انگار یک آجر به بنای بودنم اضافه میکنم .