از لبنان تا کارخانه پنبه پاککنی
سه ماه لبنان بودیم و اواخر سال۶۱ از لبنان برگشتیم. چند روزی ازبرگشتنمان نمیگذشت که گفتند باید معراج شهدای اندیمشک راهاندازی شود. مسئولیت معراج را گرفتم بدون هیچ حکمی. حتی نماینده سپاه هم که شدم توی پزشکیقانونی، حکم نداشتم. معراج تهران را هم که زدیم حکم نداشتیم. زمان جنگ همینجوری بود. یلخی میرفتیم کار میکردیم. آنموقع اصلا اینجوری نبود که حکم بزنند و برویم و بیاییم. توی اندیمشک حکم مسئولیتی نداشتم. ما برای خدا کار میکردیم. کسی به فکر پست و درجه و مقام و عنوان نبود. کنارمان آقای حسن سخاوت و آقای قبادی بود. مسئولیت معراج اندیمشک را بهعنوان راهاندازی پذیرفتم.
مسیر شهدا: از خط مقدم تا تهران
موقع عملیاتها خودم میرفتم خط و توی عملیات شرکت میکردم. شهدا را که میآوردند، برمیگشتم معراج. معراج تهران و اهواز هم که بودم همین کار را میکردم. شهدا میآمدند توی معراج اهواز یا اندیمشک، اینها را که آماده میکردیم، میگذاشتیم توی کانکس برای انتقال. باهاشان میآمدم تهران. تهران هم کارهایشان را میکردم و تحویل خانوادهها میدادیم. وقتی نبودم بچهها بقیه کارها را میکردند. من باز برمیگشتم معراج اهواز یا اندیمشک تا وقتی عملیات بشود. هیچ شهیدی بهجز از طریق معراج شهدا به شهرش نمیرفت. هر یگانی پشت خط مقدم یک معراج داشت. بهش معراج خط میگفتیم. توی عملیات شهدا را میآوردند آنجا جمع میکردند. میریختند توی ماشین میآوردند معراج اهواز که معراج اصلی بود یا معراج اندیمشک. آنجا ما یک کاغذهایی چاپ کرده بودیم، مشخصاتشان را مینوشتیم و میفرستادیم معراج تهران. از آنجا شهدا را میفرستادند شهرهای خودشان.
روز فاجعه: بمباران حماسی ۴ آذر ۶۵
۵۴ هواپیما بیشتر از یک ساعت و ۴۵ دقیقه شهر را با بمب کوبیدند. موقع شروع بمباران من توی معراج اندیمشک بودم. قبلا هم شهر زیاد بمباران شده بود. برای همین وقتی بمباران شروع شد، برایمان عادی بود. ولی اینبار انگار صدام هرچه بمب داشت یکجا جمع کرده بود تا شهر را با خاک یکسان کند. با اینکه توی عملیاتهای زیادی شرکت کرده بودم و حمله هوایی و حتی جنگ رودررو با نیروهای عراقی برایم چیز تازهای نبود اما بمباران آن روز آنقدر زیاد بود که به ما مجال تکان خوردن نمیداد. فقط صدای انفجار و دود و گرد وخاک بود. به هر زحمتی بود بچهها سوار آمبولانس و تویوتا شدند و راه افتادند. مردم شهدا را با کامیون و پیکان وهرچه که دستشان میرسید، میآوردند. من هم با یکی از بچهها سوار تویوتا شدم و راه افتادم، رفتم میدان راهآهن، آنجا محشر کبری بود. در و دیوار و فضا عزادار بود و گریه میکرد. میشد این را حس کرد. خیلی غمانگیز بود. حتی من که خودم هزاران هزار شهید دیده بودم تکهپارهتر از اینها، تحتتأثیر قرار گرفتم. تعدادشهدای آن روزخیلی زیادبود.مردم همه برای کمک ریخته بودندتوی شهر.با اینکه خیلی دلم میخواست توی جمعآوری شهدا کمک کنم، ولی باید برمیگشتم معراج را آماده کنم. بچهها را برای کمک آنجا گذاشتم و خودم تنها برگشتم معراج.
تلاش شبانهروزی برای شناسایی پیکرها
تا شب همینطورجنازهها را میآوردند. جنازههایی که تکههای گوشت له شده و سوخته بودند. معراج پر شده بود از دست و پای قطع شده، بدنهای نصفه و بیسر. جدا کردن این بدنهای تکهپاره از هم کار خیلی سختی بود. به زحمت میتوانستیم اجزای یک شهید را کنار هم بگذاریم و جنازه کامل را تحویل خانواده بدهیم. چند روز طول کشید تا توانستیم شهدای اندیمشک را جدا و برای تشییع آماده کنیم چون اینها رزمنده نبودند که پلاک داشته باشند، بیشترشان زن و بچه بودند. سه شبانهروز بدون اینکه فرصت استراحت داشته باشیم مشغول جابهجا کردن و نشان دادن پیکرها به خانوادهها بودیم. بعد از آن هم تاچند روزکارفرستادن بقیه شهدا به تهران ادامه داشت.شهدایی راکه دراندیمشک تحویل میدادیم، ازروی خانوادهشان خجالت میکشیدیم و شرمنده میشدیم. به جای صدام ما خجالت میکشیدیم. انگار خودمان را مجرم میدانستیم. رزمندهها با قطار میآمدند و میرفتند و مسیر عبور و مرورهمهشان از اندیمشک بود.صدام خوب میدانست که راهآهن اندیمشک نقش حیاتی در جنگ دارد و مدام اندیمشک را با هرچه که میتوانست میکوبید.هربار هم تعدادی ازمردم بیگناه و مظلوم و معصوم به شهادت میرسیدند.
تراکم شهدا: ۱۲۰ پیکر در هر کانکس یخچالدار
بیشتر از صد شهید از مردم اندیمشک توی معراج شناسایی شد. البته این تعدادی بود که به معراج آوردند. بعضی از افراد که زخمی شده بودند، وقتی توی بیمارستان شهید میشدند، خانوادههایشان از همان بیمارستان جنازه را میبردند و دیگر به معراج تحویل نمیدادند. خیلی از شهدا هم اندیمشکی نبودند. رزمندههایی بودند که از شهرهای دیگر اعزام شده و موقع بمباران در اندیمشک بودند. جنازهها آنقدر زیاد بود که مجبور شدیم برای اعزام به معراج تهران، درهر کانکس یخچالدار ۱۲۰ شهید جا بدهیم. تا پشت درِ کانکس همه را روی هم چیدیم. با این حال تعداد زیادی جنازه هنوز روی زمین مانده بود. شهدایی که مطمئن شدیم اندیمشکی نیستند را با واگنهای یخچالدار و کانکس انتقال دادیم معراج تهران. آنجا شناسایی و برای تشییع و تدفین به شهرهایشان اعزام شدند.