دکتر عبدالله غلامی، عضو هیات علمی و استادیار دانشگاه علوم پزشکی شیراز، گنجینهای از خاطرات ناب و تحلیلهای دقیق درباره رفیق شفیق خود دارد. آنچه در ادامه میخوانید، یک مصاحبه معمولی نیست؛ بلکه سفری است به عمق شخصیت مردی که حتی وقتی میخواست به لهجه بومی صحبت کند، کلامش ناخودآگاه بوی «ادبیات فاخر» میگرفت.
جناب دکتر غلامی، گفتوگو را از نقطه اوج فعالیتهای شهید گنجی آغاز کنیم؛ لاهور پاکستان. این شهر بهلحاظ استراتژیک چه اهمیتی داشت و جوانی مثل صادق گنجی چگونه توانست در برابر دیپلماتهای کهنهکار غربی قد علم کند؟
برای درک عظمت کار شهید گنجی باید مختصات میدان را بشناسیم. لاهور یک شهر معمولی نیست؛ بلکه یک موقعیت سوقالجیشی فرهنگی بسیار جدی است. در دورانی که شهید گنجی مسئولیت خانه فرهنگ ایران در لاهور را پذیرفت، ما گزارشهای موثقی داشتیم که رقبای ایشان افراد بسیار قدری بودند. مثلا نقل بود که کاردار فرهنگی انگلستان، شخصی است که سالها سابقه فعالیت در اسرائیل داشته و با کولهباری از تجربه امنیتی و فرهنگی به لاهور آمده بود تا نبض فرهنگی منطقه را در دست بگیرد. حالا در برابر چنین مهرههایی، جوانی از ایران اسلامی قرار میگیرد. نگرانی ما در ابتدا طبیعی بود؛ دعا میکردیم که در این ماموریت سنگین موفق شود اما آنچه رخ داد، فراتر از موفقیت، بلکه یک درخشش خیرهکننده بود. شهید گنجی در آن سهسال چنان عمل کرد که گویی سالها تجربه دیپلماتیک دارد. او نهتنها با شخصیتهای تراز اول مثل خانم بینظیر بوتو و مقامات پاکستانی جلسات راهبردی داشت، بلکه هنر اصلیاش جای دیگری بود: «ارتباط با قلب تپنده پاکستان، یعنی مردم.»
دقیقا چه چیزی باعث شد او در دل مردم پاکستان نفوذ کند؟ آیا صرفا بهخاطر جایگاه رسمیاش بود؟
خیر، جایگاه رسمی بهتنهایی محبت نمیآورد. امضای اختصاصی شهید گنجی در دیپلماسی، «دگراندیشی توام با انساندوستی» بود. میتوان از او به عنوان عینی آیه شریفه «وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ» نام برد؛ یعنی هرگز داشتههای فرهنگی و بومی دیگران را کوچک نمیشمرد. نگاه او به لاهور، نگاه یک مستشار از بالا به پایین نبود بلکه نگاهی جهانی و تمدنی بهشمار میرفت.آن جلسات تودیع عجیبوغریب، آن گریههای مردم پاکستان هنگام خداحافظی او و آن گلبارانشدنهای پیاپی، نشان میداد که صادق، سفیر ایران در میان «طبقات محروم و ستمدیده» بود. او با صداقت و صمیمیت در میان مردم زندگی کرد و مردم پاکستان تشنه همین صداقت بودند.
شما از دوستان دوران کودکی و نوجوانی ایشان هستید. بسیاری نمیدانند که نام ایشان در ابتدا «صادق» نبود. این تغییر نام چگونه رخ داد و چه پیامی در آن نهفته است؟
بله، ایشان در دوران کودکی و نوجوانی بهنام اردشیر گنجی شناخته میشدند اما با ورود به مسیر طلبگی و تحصیل در مدرسه عالی شهید مطهری در تهران، به «صادق» مشهور شد اما نکته مهم اینجاست که او «بهنام» صادق نبود، بلکه در «مرام» صادق بود.او در خلقیات، منطق و اندیشهورزی انسانی بیریا بود. این تغییر نام، گویی نمادی از یک پوستاندازی معنوی به شمار میرفت. او از همان نوجوانی، انسان «تراز» بود. یادم نمیرود که در سنین ۱۶ یا ۱۷ سالگی در برازجان، جایی که در آن دوران دهه ۶۰ گروههای مختلف سیاسی از چپ مارکسیست گرفته تا گروه «پیکار» و ملیمذهبیها شدیدا فعالیت داشتند، صادق گنجی یکتنه وارد میدان بحث میشد. او با یک جوان ۱۶ ساله فرق داشت؛ ساعتها با روشنفکران چپگرا که ادعای فلسفه داشتند بحث میکرد و آنها را بهچالش میکشید.
امروز گاهی تصویر متفاوتی از دیپلماتها میبینیم. سبک زندگی شهید گنجی چقدر با شعارهای انقلاب تطابق داشت؟ آیا او در زندگی شخصی هم همانقدر «انقلابی» بود؟
بگذارید بیپرده بگویم؛ روحیه ایشان روحیه «کوخنشینی» بود. او هیچ رغبتی -تاکید میکنم- هیچ رغبتی به فرهنگ کاخنشینی و تجملات نداشت. سادگی او در پوشش، خوراک و آرایش مو، یک سادگی تصنعی نبود؛ بلکه از زیست او با طبقات نابرخوردار نشات میگرفت. او طعم فقر را چشیده بود و وقتی با محرومین مینشست، ادا درنمیآورد.
جالب اینجاست که همین سادگی ظاهری، گاهی افراد ناآشنا را به اشتباه میانداخت. وقتی فردی برای بار اول او را میدید، شاید فکر نمیکرد با چنین اقیانوسی از علم مواجه است اما به محض اینکه صادق لب به سخن میگشود، آن ظاهر ساده تحتالشعاع عظمت روح و اندیشه بلندش قرار میگرفت. او مصداق بارز این بود که: «تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد.»
در لابهلای صحبتهایتان به «مطالعه عجیب» ایشان اشاره کردید. ممکن است برای مخاطبان جوان ما که شاید کمتر با کتاب مأنوس هستند، مصداقهای عینیتری از این ویژگی بیان کنید؟
ببینید، امروز جوان ما شاید مطالعهاش محدود شده به خواندن یک توییت یا یک کپشن اینستاگرامی، اما صادق گنجی مطالعه را «تنفس» میکرد. من بارها شاهد بودم که در آن سالهای سخت دهه ۶۰، وقتی مجبور بودیم ساعتها در «صف نانوایی» یا «صف نفت» و «کپسول گاز» بایستیم، صادق حتی یک لحظه را هدر نمیداد. در همان شلوغی و همهمه صف، کتاب دستش بود و عمیقا مطالعه میکرد. حتی در مسیر پیادهروی با دوستان، کتاب همراهش بود.
نکته مهمتر، «کیفیت» مطالعهاش بود. او اخبار را نمیشنید، بلکه «جراحی» میکرد. یادم هست گاهی همزمان رادیو گوش میداد، تلویزیون روشن بود و روزنامه میخواند. اگر کسی اعتراض میکرد که «مگر میشود؟»، او شروع میکرد به تحلیل: «رادیو این بخش خبر را گفت، تلویزیون آن زاویه را نشان داد و روزنامه این تحلیل را نوشت.» او ذهنی ترکیبی و تحلیلی داشت که میتوانست دادهها را از منابع مختلف بگیرد و به یک بینش جامع برسد.
آقای دکتر، شما بهعنوان یک چهره دانشگاهی، از نحوه معرفی شهید گنجی به نسل جدید راضی هستید؟ آسیبشناسی شما از مراسمهای فعلی چیست؟
صریح بگویم؛ ما متهم هستیم به مردهپروری و بسندهکردن به برگزاری مراسمهای ترحیمگونه. برگزاری یادواره و سالگرد لازم است اما اصلا کافی نیست. ما با یک رویکرد فصلی و مقطعی و هیجانی با شهدا برخورد میکنیم.
پیشنهاد مشخص و کاربردی من به وزارت علوم و شورای عالی انقلاب فرهنگی این است: چرا نباید در دانشگاههای ما، بهخصوص در استان بوشهر، پایاننامههای کارشناسی ارشد و رسالههای دکتری علومانسانی به سمت «بازشناسی علمی» شخصیتهایی مثل شهید گنجی هدایت شود؟
چرا یک دانشجوی جامعهشناسی نباید «الگوی مدیریت فرهنگی شهید گنجی در پاکستان» را موضوع رساله خود کند؟ این پژوهشهاست که در آرشیو علمی کشور میماند، نه بنرها و پوسترها. همچنین در عرصه هنر، سینمای ما بدهکار امثال گنجی است. زندگی او دراماتیک و پر از فراز و فرود است. یک فیلمنامه قوی و یک فیلم سینمایی خوشساخت (نه کارهای سطحی و سفارشی) میتواند او را بهعنوان یک «قهرمان ملی» به نسل جدید معرفی کند. متأسفانه سیستمهای دولتی و رسمی ما در این زمینه دچار روزمرگی و محدودیت هستند و نتوانستهاند حق مطلب را ادا کنند.
بهعنوان سؤال کلیدی، اگر شهید صادق گنجی در سال ۱۴۰۳ در میان ما بود، اصلیترین دغدغهاش چه میتوانست باشد؟ در مواجهه با شکاف نسلها و مشکلات امروز چه میکرد؟
اگر صادق امروز بود، پرچمدار «گفتوگوی ملی» میشد. او عمیقا به گفتوگو اعتقاد داشت. امروز ما در خانوادهها، در جامعه و در سیاست، دچار لکنتزبان شدهایم و بلد نیستیم با هم حرف بزنیم.اما دقت کنید، گفتوگوی مد نظر شهید گنجی، گفتوگوی بیحاصل روشنفکری نبود. او شخصیتی «عملگرا» (Pragmatist) داشت. معتقد بود گفتوگویی ارزشمند است که به «حل مسأله» منجر شود. اگر برای شهید گنجی یادواره میگیریم، خروجی آن باید حل یک مشکل از مشکلات مردم باشد و نه فقط سخنرانی.او اگر بود، جوانان را به «مطالعه عمیق» و «مسئولیتپذیری» دعوت میکرد و به جوان امروز میگفت: قبل از اینکه به منافع شخصی خودت فکر کنی، به «سربلندی ایران» فکر کن. همچنانکه عمیقا دغدغهمند اسلام و آرمانهای انقلاب بود، «عزت ایران و اقتدار ملی» نیز در کانون توجه و دلمشغولیهای همیشگیاش جای داشت.
در پایان اگر بخواهید حسیترین تصویرتان از شهید را برای ما ترسیم کنید، چه میگویید؟ دلتنگ چه چیزی هستید؟
(با تأثر) من دلتنگ آن خندههای از ته دل و آن چهره بازش هستم. دلتنگ آن شوخطبعیهای نابی که فضا را عوض میکرد. جالب است بدانید صادق آنقدر در ادبیات و واژگان فاخر غرق شده بود که وقتی میخواستیم با هم شوخی کنیم و او سعی میکرد به لهجه غلیظ دشتستانی و برازجانی صحبت کند، عاجز میشد! یعنی ناخودآگاه وسط لهجه محلی، کلمات ادیبانه و لفظ قلم میگفت و همین باعث خنده ما میشد.او مردی بود که در جمعهای دوستانه، از عمیقترین طنزها استفاده میکرد. شوخیهایش هم درسآموز بود.امروز که با شما صحبت میکنم، دست ما کوتاه است و خرما بر نخیل. هرچند گاهی لطف میکندودر عالم رویاسراغ این رفیق جامانده میآید اما جای خالی آن«ذهن منسجم»وآن «مدیریت کاریزماتیک» در فضای فرهنگی امروز ما بسیار خالی است.امیدوارم ما که ادعای رفاقت داریم، دچار «وادادگی» نشویم و بتوانیم در مسیر تحقق آرزوهای بلند او که همانا اعتلای اسلام و ایران بود، قدم برداریم.