پژوهشهای عبدالکریمی عمدتا در حوزه فلسفه هایدگر، پرداختن به ترویج و بازسازی سنت فکری علی شریعتی، فلسفههای اگزیستانس، فلسفه سیاسی و پست مدرنیسم است.
«نگاهی دوباره به مبانی فلسفه سیاسی شریعتی یا تاملی بر پارادوکس دموکراسی متعهد» و «شریعتی و سیاستزدگی» از آثار او درباره دکتر علی شریعتی است. رهاییبخشی یا سلطه: نقدی بر نظام آموزش و پرورش ایران، هایدگر در ایران و ما و پستمدرنیسم: نقد و بررسی گفتمان پست مدرنیسم در ایران از دیگر آثار اوست. این گفتوگو با وی درباره نگاه شریعتی به سنت و نقدهایی که به این نگاه وجود دارد صورت گرفته است.
آیا نحوه رویارویی شریعتی با سنت به منزله مواجهه با یک متن بود؟ به تعبیر سادهتر، آیا شریعتی درصدد فهم معنای سنت بود یا کوشید معنای مورد نظر خویش را به سنت داده یا حتی به آن تحمیل کند؟
این پرسش شما کاملا در چارچوب معرفتشناسی کلاسیک و متداول است؛ چارچوبی که در آن میان کشف و جعل، فهم و تفسیر، فاهمه و اراده، دانش و ارزش، عین و ذهن، عینی و ذهنی و... مرز فارق، روشن و مشخصی ترسیم میشود. به بیان سادهتر، پرسش شما بر اساس معرفتشناسی سنتی خواهان آن است به ما بگوید ما دوگونه مواجهه با یک متن از جمله با سنت به منزله یک متن داریم. الف: در یک مواجهه، شخص خواهان فهم معنای متن/ سنت است و میکوشد معنای مستتر در متن/ سنت را کشف کند. ب: اما در مواجهه دیگری شخص خواهان این نیست که خود متن/ سنت چه میگوید، بلکه وی خواهان است تا معنای مورد نظر خویش را به متن/ سنت تحمیل کند، یعنی حرفهای خودش را به دهان متن بگذارد. اگر این تقسیمبندی را بپذیریم طبیعتا مواجهه نخست اصیلتر و صادقانهتر است، در حالی که در نحوه مواجهه دوم، شخص با متن برخوردی ابزاری و ریاکارانه دارد. حال سؤال این است که برخورد شریعتی با سنت از کدام سنخ است و حتی شاید نیز این پرسش خواهان است تلویحا به ما بگوید برخورد سنتگرایان و بنیادگرایان با سنت اصیلتر از نحوه مواجهه شریعتی است.
اما واقع مطلب این است که با فروپاشی بسیاری از مفروضات معرفتشناسی کلاسیک، دیگر نمیتوان مرز فارق و مشخصی میان کشف و جعل، فهم و تفسیر، فاهمه و اراده، دانش و ارزش، عین و ذهن، عینی و ذهنی و... ترسیم کرد. هر کشفی مبتنی بر جعلی است و هر جعلی حکایتگر کشفی. هیچ فهمی بدون تفسیر نیست و هیچ تفسیری بدون فهم امکانپذیر نیست. به بیان دیگر، فاهمه و اراده، دانش و ارزش، عین و ذهن و عینی و ذهنی اموری درهمتنیده و تفکیکناپذیرند. معنای هرمنوتیکی این سخن این است که هیچ معنایی حاصل کشف صرف نیست و در هر تفسیر و خوانشی از متن همواره عنصری از جعل، گزینش، انتخاب، سازمانبخشی و... وجود دارد. به بیان سادهتر، در هر مواجههای با متن یا سنت همیشه و بالضروره عناصری از سوی ذهن، (سوبژه یا فاعل شناسا) به نحوی ناخودآگاه و اجتنابناپذیر به متن افزوده میشود.
به تعبیر دقیقتر، اساسا متن در افق ذهن به سخن درمیآید و امکان کنار گذاشتن مطلق عناصر ذهنی خواننده در فهم متن امکانپذیر نیست.
این دقیقا همان معنای انقلاب کوپر کانت است. لذا این فقط شریعتی نیست که به فهم و تفسیر خودش از کتاب و سنت رنگ و لعاب شخصیت، ذهنیات، آرمانها و گرایشهای خودش را میبخشد، هر کس دیگری نیز چنین است از جمله مرحوم مطهری، علامه طباطبایی، عبدالکریم سروش، سیدحسین نصر، احمد فردید، آیتالله جوادی آملی، فخر رازی، میبدی و... .
اجازه دهید پرسش خود را به شکل دیگری مطرح کنم. آیا شریعتی سنت را به منزله امری منسجم و یکپارچه میدانست یا به گونهای گزینشی با آن برخورد کرد شده است؟
در این پرسش نیز مفروضات متعددی وجود دارد. این پرسش تلویحا خواهان است به ما بگوید اولا، سنت یک امر یکپارچه است. ثانیا، برخی سنت را به نحو منسجم و یکپارچه میپذیرند و برخی نمیپذیرند و ظاهرا چنین به نظر میرسد که شریعتی را باید از گروه دوم تلقی کرد و رقبای سنتگرای وی را در زمره نخست. در اینجا نیز باید خاطر نشان کنم درست است سنت از نوعی وحدت، انسجام و یکپارچگی برخوردار است، چرا که در غیر این صورت، اساسا نمیتوانستیم از یک سنت واحد مثل سنت اسلامی، سنت عبری، سنت متافیزیکی، سنت هندی و... سخن بگوییم؛ لیکن هر سنتی از لایهها و جریانات گوناگونی تشکیل شده است که شخص در مواجهه با آن ناگزیر به پارهای از گزینشها و انتخابهاست. به تعبیر دیگر، هیچ فرد و جریانی نمیتواند یک سنت را با همه اجزا، لایهها و جریاناتش بپذیرد. برای مثال شما میتوانید در سنت تفکر متافیزیکی بیندیشید و به این سنت تعلق داشته باشید.
اما ناگزیرید دست به گزینش زنید. این غیرممکن است که شما هم افلاطونی باشید و هم ارسطویی، هم هگلی باشید و هم اگزیستانسیالیست، هم دکارتی باشید و هم هایدگری و.... سنت تفکر اسلامی نیز متشکل از لایهها و جریانات گوناگونی چون تفکر فقهی ـ کلامی، مشایی، عرفانی و... است. همچنین در سنت تفکر اسلامی اندیشهها و ارزشهای متعالی در کنار باورهای بسیار منحط و خرافی وجود دارد. پس چطور ممکن است همه لایهها و جریانات گوناگون یک سنت را (مرادم سنت اجتماعی و تاریخی است و نه سنت نبی) به طور تام و تمام و بدون سنجش و نقادی و بدون گزینش پذیرفت؟ آیا فرضا وقتی سخن از اسلام ناب محمدی و اسلام ناخالص غیرمحمدی، اسلام التقاطی و غیرالتقاطی یا از اسلام مستضعفین و اسلام مستکبرین و... سخن گفته میشود نوعی گزینشی مواجه شدن با جریانات و لایههای گوناگون سنت نیست؟
شاید مرادم را بخوبی بیان نکردم. مرادم این است که آیا شریعتی، به خاطر آرمانهای سیاسی و اجتماعیاش و به جهت پروژهاش یعنی تبدیل سنت به یک ایدئولوژی، آگاهانه پارهای از اجزای سنت را مغفول و مکنون باقی نگذاشت؟
پاسخ این پرسش نیز تقریبا شبیه پاسخ پرسشهای پیشین است. یعنی هر کس دیگری نیز در مواجهه با سنت، به منزله یک کل، به خاطر آرمانها، ارزشها و پروژههایش آگاهانه یا ناخودآگاه، پارهای از اجزای سنت را برجسته کرده، پارهای دیگر را مغفول گذاشته یا کمتر بر آن تأکید میکند. اما شاید مراد شما و بسیاری از مخالفان و نقادان شریعتی این است که وی براستی و از صمیم قلب به سنت و فرهنگ سنتی اعتقادی نداشت و از پارهای از اجزای سنت صرفا به منزله ابزاری برای تحقق پروژههای اجتماعی خود سود برد. به تعبیر دیگر، برخورد وی با سنت ابزارانگارانه بود.
درست مثل این که یک مارکسیست، بیآنکه به اسلام یا تشیع اعتقادی داشته باشد، صرفا به دلیل ترویج فرهنگ سوسیالیستی یا ستیزهجویی با نظام اجتماعی بر وجه عدالتطلبانه علیبن ابیطالب و روحیه مبارزهجویانه حسینبنعلی تأکید ورزد. اگر منظور این باشد، باید بگویم شریعتی صمیمانه به اسلام و تشیع عشق میورزید. به همین دلیل، در وی بسیاری از مفروضات تفکر تئولوژیک (خداشناختی) دیده میشود.
آیا گزارش شریعتی از سنت ارزش معرفتی دارد؟ یعنی آیا وی حکایتگر صادقی از سنت بوده یا او کوشیده است سنت را در قالبی گزارش دهد که با مسائل روزگار ما سازگاری داشته باشد؟
همانگونه که گفتم پرسشهای شما مبتنی بر معرفتشناسی سنتی و کلاسیک و مبتنی بر مفروضات بسیار سترگی است که همه آنها قابل مناقشه است. شما میپرسید: آیا گزارش شریعتی از سنت ارزش معرفتی دارد؟ بنده در مقابل از شما میپرسم: گزارش چه کسی یا چه جریانی از سنت ارزش معرفتی دارد؟ طبیعی است که علی(ع)، ابوذر، فاطمه(س)، حسین(ع) و زینبِ(س) شریعتی، علی، ابوذر، فاطمه، حسین و زینبِ شریعتی هستند، یعنی مطابق با فهم و تفسیری است که شریعتی از این شخصیتها ارائه میدهد. اما این حکم درباره همه صادق است.
مگر علی و حسن و حسین مطهری چیزی غیر از علی و حسن و حسین مطهری هستند، یعنی چیزی غیر از فهم مطهری از این بزرگان است؟ ما روی چه کسی میتوانیم قسم حضرت عباس بخوریم که فهم وی از سنت، کتاب و شخصیتهای تاریخی دقیقا در تطابق تام و تمام با سنت، کتاب و شخصیتهای تاریخی است؟ سؤال شما مبتنی بر این پیشفرض بزرگ است که گویی یک نقطه استعلایی، یعنی یک نقطه فرازمانی، فرامکانی و فراتاریخی وجود دارد که از آن نقطه میتوان به کتاب، سنت یا تاریخ نظر کرد. در پس پرسش شما این فرض نامنقح وجود دارد که گویی همه بشرند و همه بر اساس نقاط ضعف بشری با کتاب، سنت و تاریخ مواجه میشوند اما افراد، طبقه یا گروهی اجتماعی وجود دارند که فوق بشرند و با چشمان خدا به این جهان، از جمله به کتاب و سنت و تاریخ مینگرند. به تعبیر حافظ: تو هم ساکن همین کویی.
پرسشم را به شکل دیگری مطرح میکنم: آیا شریعتی، در قیاس با شخصیتهایی چون مطهری یا علامه طباطبایی، شناخت و آگاهی مکفی و شایستهای از سنت، مشخصا از علوم اسلامی و معارفی چون فقه، تفسیر، علم حدیث، علمالرجال و... داشته است؟
در پس این پرسش نیز مفروضات نامبرهن، نامنقح و بسیار نادرست و در عین حال بسیار تودرتو و پیچیدهای وجود دارد که در جامعه و فرهنگ ما برای یکبار هم شده باید مورد بررسی دقیق قرار گرفته، کنار گذارده شوند. اولا، مراد از تعابیری چون «شناخت و آگاهی مکفی و شایسته» چیست؟ چه کسی یا چه چیز تعیین میکند که چه کسی از موضوعی «شناخت و آگاهی مکفی و شایسته» دارد یا نه؟ این پرسش تلویحا میخواهد اظهار کند که شریعتی شناخت و آگاهی کافی از سنت و علوم و معارف اسلامی نداشته، لذا اظهار نظرهای او درباره سنت را نمیتوان عالمانه دانست.
در اینگونه پرسشها و نقادیها که از جانب سنتگرایان ما (سنتگرا در معنای کلی و غیرتخصصی کلمه) بسیار شنیده شده و میشود، به نحو ناموجهی سنت با معارف اسلامی و معارف اسلامی نیز عمدتا با علوم منقول (علم فقه، اصول و حدیث و...) یکی گرفته شده است. در اینجا باید خاطر نشان کرد که اولا سنت با معارف اسلامی یکی نیست (چرا که میتوان همچون یک روستایی کشاورز یا یک هنرمند به عالَم سنت تعلق داشت و در حال و هوای عالم سنت زیست بیآن که عالِم در یکی از رشتههای علوم اسلامی بود)؛ ثانیا، معارف اسلامی با علوم منقول یعنی علم فقه، اصول، حدیث و... یکی نیست. فلسفه اسلامی، عرفان اسلامی، اخلاق اسلامی، و هنر اسلامی نیز عناصر بسیار مهمی از سنت تاریخی ما را شکل میدهند. نکته دیگر اینکه زندگی و تربیت شریعتی (بخصوص با توجه به شخصیت پدرش محمدتقی شریعتی) و نیز پارهای از آثار وی نشان میدهد که وی آشنایی قابل قبولی با معارف اسلامی داشته است.
اما بدیهی است که شریعتی به اندازه یک فقیه فقه نخوانده یا به اندازه یک عالم حدیث، حدیث نخوانده و.... اما از این نکته چه نتیجهای میخواهیم بگیریم؟ آیا میخواهیم نتیجه بگیریم که وی حق نداشته درباره سنت یا فقه و حدیث اظهار نظر کند؟ آیا برخی روحانیون ما چقدر مارکسیسم و آثار مارکس را خواندهاند که به نقد مارکسیسم میپردازند؟ آیا مرحوم مطهری به اندازه احسان طبری مارکسیسم خوانده بود؟ بیتردید، نه. آیا از این امر میتوان نتیجه گرفت نقدهای مطهری از مارکسیسم بیارزش است یا وی از اساس حق نداشته است به نقد مارکسیسم یا دیالوگ با مارکسیستها بپردازد؟ بیتردید خیر، مطهری به اندازه احسان طبری آثار مارکسیستی نخوانده بود به احتمال زیاد حتی آثار اصلی مارکس را هم نخوانده بود، اما وی در مارکسیسم اموری را میدید که یک مارکسیست به دلیل تعلق خاطرش به مارکسیسم نمیتوانست آنها را ببیند. اگر این را به یک اصل تبدیل کنیم که هر کس صرفا در اموری باید اظهار نظر کند که در آن مورد وقت بسیاری را مصروف مطالعه کرده است، باب بحث و گفتوگو درباره همه چیز بسته میشود.
نمیخواهم اصل تخصص را انکار کرده یا به نوعی آنارشیسم علمی دعوت کنم، اما آیا متخصص بودن و صاحبنظر بودن در یک حوزه بعد از بحث و گفتوگو آشکار میشود یا باید به طور پیشینی تعیین کرد که چه کسی اهل نظر هست و چه کسی نیست؟ بدیهی است که بنده به اندازه یک فقیه یا حتی به اندازه یک طلبه فقه نخواندهام. اما اگر به این نکته توجه دهم که هم فقه و هم علم اصول ما بشدت تحت تأثیر معرفتشناسی ارسطویی و بشدت منطق زده است، و فقیه ما به این امر متفطن نشده باشد، حال چه کسی تعیین میکند که کدامیک از این آگاهیها «شناخت و آگاهی مکفی و شایسته» در حوزه فقه و علم اصول است؟ بسیاری از افراد را میشناسیم که حافظ، قاری یا معلم تجوید قرآن هستند و اطلاعات بسیاری راجع به قرآن و تاریخ قرآن دارند. حال فردی را تصور کنید که در قرائتش از قرآن اغلاط بسیار دارد و نمیتواند قرآن را بسادگی روخوانی کند اما همین شخص وقتی با آیات قرآن مواجه میشود حضور امر قدسی را در وجودش احساس میکند و اشک بر چشمانش جاری میشود.
حال از این میان چه کسی قرآنشناس است و از «شناخت و آگاهی شایسته» از قرآن برخوردار است؟ میبینیم که ما مسائل را به دلیل تعلقات صنفی، گروهی، سیاسی، ایدئولوژیک و تئولوژیک چه ساده و مبتذل ساخته، از آنها بسادگی عبور میکنیم.
آیا آثار خود شریعتی را، آنگونه که برخی هواداران و پیروان وی میانگارند، میتوان به منزله یک متن منسجم و یکپارچه تلقی کرد؟ یا میراث وی را باید به نحو دیگری فهمید و ارزیابی کرد؟
در اینکه آثار شریعتی یک متن است، هیچ تردیدی نیست، زیرا هر چیزی، حتی یک برگ درخت، یک تابلوی نقاشی، یک آهنگ موسیقی یا لبخند یک کودک یک متن است، یعنی میتواند تفسیر شود و بالاتر از آن، نهتنها میتواند، بلکه اساسا و عملا مورد تفسیر قرار میگیرد. پس، همه چیز و همه کس و ذرهذره این عالَم، از جمله آثار و شخصیت شریعتی یک متن است. حال آیا آثار شریعتی یک متن منسجم و یکپارچه است؟ این پرسش پاسخ روشن و مشخصی ندارد. پاسخ این پرسش که آیا متنی منسجم و یکپارچه است یا گسسته و سرشار از ناسازگاریها و تناقض، بسته به این دارد که این متن را چه کسی بخواند، در چه سطحی بخواند و در چه زمانی بخواند. ممکن است برای یک خواننده فیلسوف اسلامی یا هگلی متن ارسطو یا هگل حاوی هیچگونه ناسازگاری و تناقض منطقی نباشد، اما برای متفکری مثل هایدگر این آثار مملو از ناسازگاریها، ابهامها و تناقضات منطقی باشند. ممکن است یک متن در یک سطح حاوی تناقض و تعارض نباشد اما در سطحی دیگر و با تحلیلی عمیقتر بتوان ناسازگاریهای درونی آن را نشان داد. ممکن است یک متن در دوره یا زمانهای بسیار سازگار به نظر رسد (مثل آثار خود شریعتی در دوره پیش از انقلاب) اما در پرتو تجربیات جدید تاریخی (مثل تجربه انقلاب) همان متن تعارضات خود را در یک گستره تاریخی آشکار سازد. لذا ما نمیتوانیم درباره یک متن احکام قطعی، مطلق، ازلی و ابدی صادر کنیم. این نه تنها در مورد شریعتی بلکه در مورد هر شخصیت، هر تفکر و هر متن دیگری نیز صادق است.
اما در پرسش شما، نکتهای وجود دارد که قابل تأمل است. سؤال شما شاید خواهانست تلویحا به نحوه مواجهه برخی از پیروان و هواداران شریعتی با متن و آثار وی انتقاد کند. اگر چنین استنباطی درست باشد، من نیز میپذیرم که بخش بسیار محدودی از علاقهمندان شریعتی میکوشند با شریعتی به منزله یک رهبر، یک ایدئولوگ، یک حقیقت جاودان، فرازمان و فراتاریخ برخورد کنند. گاهی دیده میشود این گروه با متون شریعتی به مثابه یک متن مقدس و با عبارات این آثار به منزله آیات مقدس برخورد میکنند. البته، این امر اختصاص به شیفتگان شریعتی ندارد. برخی نیز با مطهری، برخی دیگر با علامه، برخی با سروش، برخی با فردید و... چنین میکنند. این از نشانههای یک جامعه منحط و عقب افتاده (از جهت فکری) است که از متفکران خویش، که معلمان تفکر و منادیان دعوت به فهم بهتر و تفکر بیشترند، قهرمانسازی میکنند.
اما شریعتی، همچون بسیاری از شخصیتهای ما، نه یک قهرمان و نه یک ضدقهرمان، بلکه یک گفتمان است. جامعه ما با فهم این گفتمان، نقد این گفتمان و گذر از این گفتمان چیزهای بسیار میآموزد. لیکن به یاد داشته باشیم که در آگاهی، طفره وجود ندارد و بدون گذر از مراتب و مواقف، آگاهی شکل نمیگیرد. شریعتی و آثار و اندیشههایش بخشی از سنت تاریخی ماست و سنت چیزی نیست که صرفا در گذشته و در پشتسر ما باقی بماند. سنت در «حال» و حتی پیشاپیش ما و جلوتر از ما در «آینده» حاضر است.
سنت در ما حضور دارد و ما نمیتوانیم از سنت و از خویشتن بگریزیم.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
علی بخشیزاده، معاون صدای رسانهملی در گفتوگو با «قابکوچک» مطرح کرد
حجتالاسلام سید کاظم سید باقری، معتقد است گفتمان مقاومت یک آرمان فراگیر اسلامی و انسانی است که فراتر از مرزها و فرقهها حرکت میکند