تهران امروز: آماده میشوی بروی زنگ میزند
گاهی به ناز و عور و ادا زنگ میزند
گاهی بدون چون و چرا زنگ میزند
گاهی درست ساعت سه،بعد نیمه شب
گاهی به گاه و خوب و به جا زنگ میزند
چون تا به حال هیچ نپرسیده اند از او
شب،آن هم این زمان! به کجا زنگ میزند!؟
او هم بدون هیچ دلیلی شبانهروز
وقتی اراده کرد به ما زنگ میزند
اغلب برای حل شدن مشکل خودش
گاهی برای کار شما زنگ میزند
آماده میشوی بروی سمت میز شام
او هم درست وقت غذا زنگ میزند
گاهی به من سرِ...چه بگویم سرِ کجا!؟
باور نمیکنی...به خدا زنگ میزند
گاهی مسافری، وسط یک فرودگاه
قبل از پریدنت به هوا زنگ میزند
آن هم درست مثل همین زنگ آخری
بعد از اجازه از شرکا زنگ میزند
وقتی که زنگ گوشی من رفته روی off
آن جا فقط بدون صدا زنگ میزند
چسبیده است گوشی من بیخ گوش من
تا بشنوم ، همین که دو تا زنگ میزند
هر مشترک که آن طرف گوشی من است
پاسخ که نشنود فلذا زنگ میزند
هرکس که شد مسافر مترو بدون شک
اغلب شبیه من سرِپا زنگ میزند
همسر رضاست نامش و زن چیز دیگری ست
خب ! زن که زنگ زد به رضا زنگ میزند
هر کشوری که داخل آن پادشاه نیست
آن جا فقط گدا به گدا زنگ میزند
سخت است واقعا بنشینی و بیت بیت
مضمون کنی به سفسطه با زنگ میزند
کال یو،حسن!باراک اوباما،کام هیر پلیز!
یعنی: حسن ! بیا اوباما زنگ میزند
جام جم: دلایل قوی باید و کفش وی؟
بعضیها فهمیدند که یخ را میشود خورد، اما نفهمیدند که در زمستان یا تابستان؟.... زمانی یک بیچاره مظلومی در نهایت فشار و استیصال و از سر ناچاری که تمامی راهها را به سمتش بستهاند تا صدایش شنیده نشود، یک وقت از سر عصبانیت و برای اعتراض به وضع موجود و رساندن صدایش، یک لنگه کفشی که لازم ندارد، پرتاب میکند مثلا به سمت یک آدم ظالم و زورگو و اشغالگری؛ این فرق میکند با کسی که تمامی راهها برای بیان حرفهایش باز است و با دشمن هم روبهرو نیست؛ منتها خیال کرده که در پارهای مواقع یا همیشه باید با پرتاب کفش اعلام موضع کند. خیر برادر من!....کفش برای پوشیدن است.
با همکاری مولانا:
دلایل قوی باید و معنوی
نه چوبی، چماقی، و یا کفشَوی!
مطلع شدیم که در مراسم استقبال از رئیس جمهور در فرودگاه مهرآباد در روز مراجعت ایشان از سفر خوب و سازنده به سازمان ملل در نیویورک، در کنار صدها شهروند مشتاق دیدار و خوشامدگویی، یک چند نفری هم بودند که در اعتراض به مواضع آقای روحانی در نیویورک و علی الخصوص مکالمه تلفنی اوباما با ایشان (برای داشتن روابط حسنه ای که هنوز نه به بار است، نه به دار)، شعار مرگ بر آمریکا سر دادند که خب اشکالی ندارد. این هم نوعی از خوشامدگویی است که معمولا با مرگ گفتن شروع می شود.
در این میان اما یکی از معترضان، پا فراتر گذاشته، در یک اقدام خودجوش،کفش از پا درآورده و به سوی خودروی رئیس جمهور پرتاب می فرماید که البته خدا را شکر به کسی اصابت نمی کند. وی با این کار، مواضع محکم و مستدل خود را اعلام می دارد.
خبر خوشحال کننده: «معاون اجتماعی نیروی انتظامی از دستگیری دو نفر در این ارتباط خبر داد و با اشاره به پرتاب کفش به سوی خودروی رئیس جمهور گفت: در این ماجرا باید هر فردی که کفش نداشت دستگیر می شد، اما فقط یکی دو نفر دستگیر شدند که البته این دستگیری ها از سوی پلیس نبود.» ـ به نقل از پاره ای جراید
بسته پیشنهادی: درست است که خدا به انسان عقل و شعور و فرهنگ و ادب داده تا به بهترین زبان و بیان با دیگران مباحثه و مناظره کند (باللتی هی احسن)؛ اما از آنجا که ممکن است هنوز دو سه نفری باشند که معتقد به استفاده بهینه و بموقع از کفش پا (پاپوش سابق که بهتر از سنگ پاست) برای گفت وگو باشند (گرچه دو نفرشان بحمدالله دستگیر شده اند)؛ فلذا به نظر می رسد که بیان نکاتی در قالب یک چند تا پیشنهاد برای این دست از برادران دست به کفش، خالی از ضرر نباشد:
1ـ تشکیل حزب کفشیون: این دسته از اشخاصی که اعتقاد به استفاده کاربردی از کفش پای خود برای اثبات مواضع و مناطق(جمع منطق!) خود دارند، از حالت بی تابلو خارج شوند و خیلی شفاف، با درخواست مجوز، اقدام به تشکیل یک جریان تابلودار کنند و برای حزب خود به تدوین اساسنامه و آیین نامه جهت عضوگیری بپردازند. فقط مصاحبه و مراقبت شود که خدای نکرده کسی کفش دزد نباشد. از خودش مایه بگذارد.
2ـ مناظره با کفش: برخی اشخاص صاحب نظر که برای بیان مراتب مخالفت خود به استفاده از کفش در اندازه های مختلف تمایل دارند، درخواست مناظره اگر دادند، حتما کفش اضافه با خودشان به همراه بیاورند. شاید که به دلایل بیشتری برای اثبات حرف های خود نیاز داشته باشند. در مناظره، دست شخص پر باشد، بهتر است.
3ـ ترجیح سخت افزار: در جهان اطلاعات و ارتباطات و تبادل آرا و تعاطی اندیشه ها، هنوز ممکن است گروه هایی باشند که اعتقادی به این نرم افزارها و قرتی بازی ها نداشته باشند و استفاده از سخت افزار را بر آن ترجیح دهند. خب نظر این دسته از مخالفان هم محترم است و می توانند مواضع سخت افزاری خود را تبلیغ کنند. در عمل معلوم می شود که چه تعدادی از مردم دنیا به سخت افزار معتقدند؛ چه تعدادی به نرم افزار (همان زبان خوش سابق که قدیمی ها می گفتند از دشمن می تواند دوست بسازد).
سیاست روز:چهار جوابی
محسن رضایی: به آینده مذاکرات ایران و آمریکا خوشبین هستم.
با توجه به سوابق ایشان به نظر شما برادر محسن رضایی غیر از "آینده مذاکرات ایران و آمریکا" به کدام یک از موارد زیر خوش بین است؟
الف) اینکه در انتخابات آینده ریاست جمهوری شرکت کند و رای بیاورد و بعد برود با آمریکا مذاکره کند.
ب) اینکه در انتخابات آینده مجلس شرکت کند و رای بیاورد و لایحه آغاز مذاکرات با آمریکا را تصویب کند.
ج) اینکه در انتخابات شورای شهر شرکت کند و رای بیاورد و طرح خواهر خواندگی واشنگتن و تهران را مطرح کند.
د) اینکه در انتخابات دهیاری ها شرکت کند و رای نیاورد و ادعای تقلب را مطرح کند و بعد برود جلوی سازمان ملل تحصن کند و زمینه مذاکرات ایران و آمریکا را فراهم کند.
شعر زیر از کیست؟
آغوش باز و گشودهی آمریکا
بوی
سیلی می دهد
الف) مریم حیدر زاده
ب) حیدر مریم زاده
ج) حیدرعلی مصلحی – وزیر سابق اطلاعات –
د) هیچکدام
محمد رضا باهنر: با یک تلفن نمی توان اه اه یا به به گفت.
جمله فوق یادآور کدام شعر شیرین فارسی است؟
الف) دیگه توی این خونه دلم تنگ اومد / گوشی رو بردار که دلم تنگ اومد
ب) گوشی رو بردار که صدات / یه لحظه آرومم کنه
ج) تلفن می زنم جواب نمی دی / کسی رو مثل من عذاب نمی دی
د) با دست پس می زنی / با پا پیش می کشی / دل دیوونه رو / به آتیش می کشی
عبارت زیر از کدامیک از نویسندگان مطرح جهان است؟
این روزها که دیگر محکوم به جلسات بیحاصل شدم اما در دوره های قبل اگر یک هفته مطلبی را نمی نوشتم حس می کردم که زمانم به بطالت گذشته است.
الف) ویکتور هوگو – نویسنده فرانسوی -
ب) آنتوان سنت اگزو پری – نویسنده فرانسوی -
ج) فئودور داستایفسکی – نویسنده روسی -
د) عباس آخوندی – وزیر راه و شهرسازی -
شرق: آخه دکتر دوست داره آخه دکتر دوست نداره
دیروز گفتیم که نورچشمی را بردیم بیمارستان و حالا باقی قضایا.
وقتی خانم منشی گفت: برید تو. ما رفتیم تو. در مطب را که باز کردیم، دیدیم آن تو دوتا آدم نشستهاند روی صندلی. ما معذب شدیم. دکتر معذب نشد. اینپا و آنپا کردیم، خواستیم برگردیم بیرون، دکتر گفت بفرمایید بنشینید. حالا هنوز آدمهای قبلی روی صندلی بودند.
ما واقعا نفهمیدیم دکتر چی را بفرما زد.
ما واقعا نفهمیدیم. برای همین اینپا و آنپا کردیم. دستدست کردیم دکتر بیخیال شود. نشد. دوباره بفرما زد. بیمار و همراهش نگاه کردند به ما، گفتند بفرمایید. ما میخواستیم بفرماییم، مانده بودیم کجا و چی را بفرماییم. بیمار و همراهش معذب شدند، پا شدند، خودشان را جمعوجور کردند و زدند بیرون. نوبت ما شد.
ما که نشستیم، نورچشمی شروع کرد با دکتر گپ زدن. دکتر در این فاصله دوتا لایک روی عکسی که در فیسبوک بود زد. لایکش که تمام شد، نورچشمی را معاینه کرد.
من از رو صندلی هی پا میشدم هی مینشستم. هی ترس داشتم نکند یکی در را باز کند. بعد از چند دقیقه در باز شد. دو، سه نفر آمدند تو. مریضهای بعدی بودند. من قاطی کردم. پا شدم رفتم بیرون، به منشی پزشک گفتم: این چه وضعشه؟ چرا وقتی آدم توی مطب است یکیرو میفرستید تو؟
منشی: چه عیبی داره؟
من: آدم میره پیش دکتر، شاید پیرهنشرو بزنه بالا، یه چیش بههرحال بیرون باشه. نمیشه که یکی دررو باز کنه یهو بیاد تو.
منشی: چه عیبی داره؟
من: ببین، خودت دوست داری وقتی داری لباس عوض میکنی، هی استرس داشته باشی یکی دررو باز کنه؟
منشی: نه.
من: آفرین. لباس عوض کردن شما، مثل رها کردن بیمار پیش دکتر میمونه. باید امنیت خاطر داشته باشه آدم. وگرنه شرح مشکلاتشرو مینویسه، سند تو آل میکنه برا دوستاش. یا ویدیو ضبط میکنه، از محل درد و موضعاش فیلم میگیره میذاره روی یوتیوب.
منشی: خب چیکار کنم؟
من: کسیرو نفرستید تو. وقتی یکی اون تو هست کسیرو نفرستید تو.
منشی: ولی وقتی آقای دکتر زنگرو بزنه، ما باید مریض بعدیرو بفرستیم تو.
من: خب به دکتر بگید اون زنگرو بذاره وقتی مریض از اتاقش اومد بیرون بزنه.
منشی: نمیشه. آخه دکتر دوست داره هی زنگ بزنه. ما که نمیتونیم به دکتر بگیم. یهوقت ناراحت میشه.
من: یعنی همهجای جامعه شبیه همهجای جامعه است.
منشی: چی گفتین؟
من: میگم نصف مشکلات ما برای این است که دکتر دوست داشت.
منشی: لطفا حرف سیاسی نزنید. آخه دکتر دوست نداره. ناراحت میشه.
من: دکتر دوست داره. دکتر ناراحت میشه. باید بدم یهدست رنگ متافیزیکی روح این آقای دکتررو بزنند پس.
منشی: یعنی چی؟
من: هیچی.
برگشتم پیش دکتر. دکتر لایکر قهاری بود. با یک دست لایک میکرد با یک دست نسخه مینوشت.
من: دکتر.
دکتر: بله عزیزم؟
من: ای تو اون دانشگاهی که (در اینجا بهعلت اینکه ستون دیگر جا ندارد مجبوریم مطلب را درز بگیریم. نه به هیچ دلیل دیگر. چی؟ داریم سانسور میکنیم؟ نخیر. باور بفرمایید(.
جمعبندی
بعد از فراعنه، اطبا (البته نه همهشون که فردا این عزیزان هم شاکی بشوند.) زحمت رفتار متفرعن با دیگران را دارند میکشند.
کیهان: عاشق(گفت و شنود)
گفت: یکی از روزنامهها که قبلا خیلی ادعای ضدصهیونیستی داشت طی یادداشتی در شماره دیروز خود به کیهان اعتراض کرده و ناسزا گفته که چرا علیه هولوکاست موضع گرفته و آن را یک افسانه نامیده است!
گفتم: قطبنمای این روزنامه روی یکی از مسئولان سابق و لاحق تنظیم شده و هر چه ایشان بگوید برای این روزنامه حجت است! و ایشان هم چند وقت قبل گفته بود «با اسرائیل سر جنگ نداریم«!
گفت: پس تکلیف آن همه شعارهای ضداسرائیلی که طی سالهای گذشته تمام صفحات این روزنامه را پر کرده بود چه میشود؟!
گفتم: چه عرض کنم؟! رئیس اداره به یکی از کارمندانش گفت؛ چند روزی است که خیلی غمزده هستی؟ و کارمند جواب داد؛ از شما چه پنهان، عاشق شدهام! رئیس گفت؛ اینکه غصه نداره! حالا بگو عاشق کی شدهای؟ و کارمند گفت؛ عاشق هر کی شما بفرمائید!
قدس : مش غضنفر و سرقت آهن
سین. ترش - چَنماه پیشا یَکروز که صُب مُخواستُم بُرُم به سَرِ کارُم، تو حُولی خِنه بودُم که ناسَن لِنگُم رَفت تو زِمینُ قایِم خوردُم به زِمین.
وَرخواستُم دیدُم واز شَبی یَکنِفر آمُده دریچه آهنیِ کنتورِ آبِمایِ دزدیده یُ بُرده. چَنهفته پیشا که صُب مُخواستُم از خِنه بُرُم بیرون، هَم آمَدُم دَر رِ واز کُنُم دیدُم دَر خودِش وازه؛ یَنی اَصلَن دَری نیستِگ؛ شبی یَکنِفر آمَده دَرِ آهنیِ خِنه رِ از تو لولاش قِلِفتی درآورده یُ بُرده. چَنروزپیشا که مُخواستُم بُرُم جایی، هَم سَرِ میلانِما رسیدُم ناسَن نِزدیک بود با کِلّه بُرُم تو چاهُ استُقونام توخ توخ بِره، بِرِیکه ای دریچه آهنیِ رو چاهِ فاضلابِ سَرِ میلانِمایِ دزدیده بودَن.
امروزَم که داشتُم وَرمِگِشتُم خِنه، مِبینُم ای فَنسایِ آهنی که دورتادورِ یَک کارگایی به نِزدیکایِ خِنَما کیشیده بودَن رِ یَکنِفر شب آمده هَمَّشایِ بُریده یُ وَردیشته بُرده. بِرِیِ هَمی وَختی مُخواستُم بُرُم تو خِنَما به مَمَدآقا هَمسِدَما که دِره خِنَش رِ از نُو مِسازه یُ یَک عالَم تیرآهنُ ایجورچیزا جولو خِنَش تارتُ پارت کِرده گفتُم یَرِگه شَبا جات رِ رو هَمی آهَنا بندازُ بُخواب، وَگِرنه صُب که پاشی مِبینی هَمَّشای بُردن.
حالا مو یِ مَش غضنفر موندُم ای دزدا جَدیدا ناسَن آهنِ جونِشا کَم رِفته که ایقذَر آهن آلات مُدُزدَن؟! خب بِرِیچی دولت نِمیه بینِ دزدا قرصِ آهن پخش کُنه تا دست از سَرِ آهنایِ مردم وَردِرَن؟!
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
گفت وگوی اختصاصی تپش با سرپرست دادسرای اطفال و نوجوانان تهران:
بهروز عطایی در گفت و گو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با حجتالاسلام محمدزمان بزاز از پیشکسوتان دفاع مقدس در استان خوزستان