در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
چند ثانیه، فقط چند ثانیه از چراغ باقی مانده بود. تا آمد مجبور شدم راه بیفتم. پشت سریها بوقشان در آمده بود!
چراغ سبز را که رد کردم همسرم گفت؛ برگردیم؟
چهار راه بعدی که میشود شهید مطهری دور زدم، خیابان خلوت بود. به چهارراهی رسیدیم که چند دقیقه پیش آنجا بودیم.
کنار خیابان ایستادم. چشم چرخاندم و دیدمش. شیشه را پایین دادم و دخترک را صدا زدم.
دوان دوان خود را به من رساند.
-تو رو خدا آقا بخر. گناه دارم. ارزونهها؟!
چند شاخه گل رز ر دستش بود. موهای بلند و سیاه همچون همان شب سرد و سوزان داشت. لباس گرمی هم تنش نبود. سردی دستانش را حس کردم.
گفتم؛ دختر کوچولوی قشنگ، از اون گل خوشگلات به من بده، مثل خودت خوشگل باشهها؟!
رزهای یخ زده را گرفتم. دو شاخه؛ زرد و قرمز. پولش را که خواستم بدهم رفت! نگاه کردم دیدم همسرم پیاده شد دو دسته گل دیگر از او خرید. روبرویم بود. پولش را که داد، کلاهی هم سر دخترک گذاشت.
کلاه من بود. روز تولدم برایم خریده بودند!
محمد صفری
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
چه اتفاق جالبی بود . در هر صورت این بچهها گناهی ندارن كه باید حمایت بشن.