سایت جام جم ورزشی - عبدالصمد ابراهیمی/ با بسیاری از اهالی فوتبال رفاقت و رابطه صمیمانه ای دارم اما اعتراف می کنم علی دایی را جور دیگری دوست دارم.تنها فوتبالیستی است که عکسم با او را روی دیوار خانه قاب کرده ام.شهریار را به بهانه نوروز به حرف کشاندیم.او نگاه خاصی به بهار دارد. جور دیگری این روزها را می بیند.در یکی از روزهای پایانی سال ۹۲ روی نیمکت ورزشگاه درفشی فر کنارش نشستیم تا با هم از نوروز حرف بزنیم.گفت و گوی اختصاصی ما با او را بخوانید:
*بهانه این مصاحبه عید نوروز است. بهار و حال و هوای خاص جامعه.شروع کنیم؟
در خدمتم.
*حوالی روزهای پایانی سال که می رسد دغدغه علی دایی چیست؟
بهار که نزدیک می شود می ترسم. شاید باورت نشود. بهار برایم اضطراب به همراه دارد.
*این شروع عجیبی برای یک گفت و گوی نوروزی است.چرا ترس؟
دستفروش های سرچهاراه ها بیشتر می شوند، حاجی فیروزها به خیابان می آیند، گل فروش ها بیقرارتر از همیشه خود را به این سو آن سو می کشانند، این ها مرا می ترساند. این ها یعنی چهره ای از لایه های اجتماع که بهار ندارند. نوروز ندارند و فقر برایشان معنای فصل ها را از بین برده است.
*حقیقتا” غافلگیر شدم.یعنی فکر نمی کردم مصاحبه اینگونه شروع شود.اما این هم زاویه خوبی برای دیدن بهار است.علی دایی کجای این تئاتر و نمایش واقعی زندگی ایستاده است؟
من بر می گردم به سالهای دور. ندار نبودیم اما من خودم کارگری می کردم. به هرحال دوست داشتم دستم در جیب خودم باشد.حتی تحصیل در تهران هم مخارج خاص خود را داشت. من دارم آن روزها را می بینم و امروز اینها را هم مقایسه می کنم. من ….(مکث می کند) نمی دانم. بنویس کاش بهار برای همه یک رنگ بود.
*از فقر گفتید و لایه هایی از جامعه که باورشان نسبت به بهار را شاید در صورت رنگ کرده و سیاه شان برای حاجی فیروز شدن باید تعبیر کرد. نمی دانم چرا وسوسه شدم بپرسم بهار رفتگرهای شهرداری را هم درک می کنید؟
منظورت را فهمیدم.جمله ای که خیلی ها نخواستند بفهمند من چه گفته ام و باستناد آن به من حمله کرد و گفتند دایی گفته که هر که استعداد ندارد کارگر شهرداری می شود.بزرگی گفته بود هیچگاه برای کارهایت توضیح نده زیرا دوستانت به آن نیازی ندارند و دشمنانت به آن توجه نمی کنند اما بگذار برایت خاطره ای تعریف کنم.
*خاطره بهاری؟
نه اتفاقا!زمستانی است. یک روز سرد زمستانی از اردبیل به تهران آمدم. دوران دانشجویی ام بود. من آن روزها را فراموش نکرده ام. روزهایی که آستین کتم کوتاه بود و برای خرید لباس عید باید دو دوتا چهارتا می کردم را هیچگاه فراموش نمی کنم. یک صبح سرد زمستانی بود. دیدم کنار خیابان چند رفتگر درون یک حلبی آتش روشن کرده اند و در کتری سیاه و دود زده ای چای دارند.
مرا هم دعوت کردند. کنار آتش نشستم و درون یک شیشه مربا برایم چای ریختند.من مزه آن چای دود زده و گرمای مطبوع آتش درون حلبی را در همه سالهایی که سپری شده در هیچ جای دیگری حس نکردم. من دست همه کارگرها را می بوسم و خودم را از آنها جدا نمی دانم اما یک عده ای دنبال مسائل دیگری بودند . آنهایی که باید می فهمیدند چه گفته ام فهمیده اند.
*قصه دارد تلخ جلو می رود.بگذار کمی از این گس ها و تلخی ها دور شویم. از اضطراب نسبت به بهار و حاجی فیروزها فاصله بگیریم.بهار زیبایی هایی هم دارد.
من نگفتم ندارد.دارد خوب هم دارد.من برداشت کلی خودم را گفتم.
*کجای بهار دلت را می برد؟ کجای این روزهای آغازین سال بیقرارت می کند؟
خدا رحمت کند رفتگان همه را.مرحوم پدرم که زنده بودند هفت سین ها برایمان رنگ و لعاب دیگری داشت.من هنوز بیقرارم همان روزها هستم. اسکناس های تا نخورده لای قرآن و عیدی ها.اصلا طعم و بوی شان فرق می کرد.
*از آن اسکناس های تا نخورده لای قرآن تا گلزنی به چلسی و میلان و بارسا چقدر طول کشید؟
به اندازه یک دعای مادرم.
*جواب فیلسوفانه ای بود.
دروغ نگفتم. خودت من را خوب می شناسی. نوکر مادرم هستم.دعاهایش رد خور ندارد. وقتی لحظه سال تحویل برایم دعا می کرد که «الهی هر چه از خدا می خواهی برآورده شود» حس می کردم آرزوهایم صف کشیده اند برای برآورده شدن.چلسی که سهل است با آن دعاهای صمیمانه و از ته دل به منتخب مریخ هم می شد گل زد.
*نوروز متعلق به بچه هاست؟
این را خیلی ها می گویند اما من معتقدم نوروز بهانه ای است تا همه ما همه آدم بزرگ ها دوباره بچه شویم. مثل قدیم ها و دوران بچگی قهرها ثانیه ای باشد و کینه ها از بین برود. من نوروز را کودکی دوباره می دانم.
*نوروزها نسبت به قبل فرق کرده اند. کجای کار ایراد دارد؟
اقتصاد! اقتصاد رنگ بهار را عوض کرده است.برای همین ابتدای حرفهایم گفتم من از بهار می ترسم. کجا رفت سنت دید و بازدیدها؟ الان خیلی ها در مخارج خودشان مانده اند و توان میهمانداری یا مسافرت را ندارند. پول که نباشد چه فرقی می کند بهار باشد یا تابستان.
*سال ۹۲ برایت چه رنگی گذشت؟
نمی دانم! به رنگش فکر نکرده ام.
*یعنی اگر الان جعبه مداد رنگی را مقابلت بگذارم سال ۹۲ را با چه رنگی نقاشی می کنی؟
(کمی فکر می کند)احتمالا سفید.نه ….نمی دانم. یک رنگ خاص نبود. لحظات خوب داشتم لحظات سخت هم داشتم.خاکستری احتمالا.
*در فوتبال چگونه بود؟
برای خودم خوب شروع شد اما خودت بهتر می دانی با چه مشکلاتی روبرو بودیم. مسیر اصلا رفت به یک سمت که به آن فکر هم نمی کردم.تیم ناخواسته دچار مشکل شد.اینجا هم انتخاب رنگ کار ساده ای نیست.بنویس رنگین کمان بود.(می خندد)
*سال ۹۳ برنامه ات چیست؟
شروع سال را که درگیر لیگ هستیم.باید دید چه پیش می آید.
*همین لحظه که داریم با هم حرف می زنیم از چه چیزی می ترسی؟
از خشم خدا. از این که ببیند من به عنوان بنده او چه ها که نکرده و نمی کنم. از زلزله هم می ترسم. نه به خاطر خودم فقط وقتی خاطرات روزهای زلزله های مختلف در کشور را یادآوری می کنم می ترسم. حس می کنم ما بنده های خوبی برای خدا نیستیم.حس می کنم زمین هم از دستمان عصبانی است.
*معمولا پای هفت سین چشمت به کدام سین است؟
کاری به سین های سفره ندارم. سین سلامتی و سعادت را برای همه آرزو می کنم. سلامتی که باشد همه چیز هست.
*بهار نورا(دختر دایی) چگونه خواهد بود؟
اوه اوه اوه. زدی به هدف!او که سالار ماست. برای هرکسی بتوانم شاخ و شانه بکشم مقابل او تسلیم محض هستم.برای او که همیشه بهار است.خنده هایش هم همه روزهای زندگی ما را بهاری می کند.
*یک روزهایی در زندگی ات بوده که از علی دایی بودن پشیمان شده باشی؟
این را تویی داری از من می پرسی که خودت همه چیز را می دانی.بخواهم حرف بزنم درد دل زیاد است.پشیمان نبوده ام. من با دعای مردم و لطف خدا به اینجا رسیده ام. نعمت و لطف و کرم خداوند پشیمانی ندارد اما ….(مکث می کند) می خواهی بی خیال این سئوال شوی؟ اصلا برویم سئوال بعدی!
*نه ؛ اتفاقا داشت پرده جالبی از زندگی شهریار فوتبال مان باز می شد.
نمی دانم.یعنی نتوانسته ام بدانم چرا نه فقط من، هر کس که به جایی می رسد سیبل می شود برای له شدن.
*یعنی تورقی عینی از کتاب جامعه شناسی نخبه کشی نوشته علی رضا قلی را می بینیم؟
ببینید بحث نخبه و غیر نخبه نیست. یک عده ای فقط مشغول تخریب این و آن هستند. این ها خوب نیست.گفتم که از این سئوال بگذر.بحث طولانی می شود و احتمالا نتیجه بحث هم یک سوتفاهم خواهد بود.
*تعبیر مرگ را می توان در چرخش فصل ها جست؟
صد در صد. تعبیر مرگ اما برای من استوک های گلر بحرین است.
*آها. بازی های آسیایی هیروشیمای ۱۹۹۴٫چه صحنه وحشتناکی بود.
شما فقط همان صحنه را دیدید. اینکه گلر حریف با استوک به سمت آمد و روی هوا مرا زد. داور خطا هم نگرفت. آمدم بیرون. حالم که بهتر شد رفتم تا آخر بازی کردم. آمدیم هتل. احساس درد و حالت تهوع داشتم. رفتم دستشویی که همانجا افتادم و وقتی چشم باز کردم اتاق عمل بودم. هشت ساعت در اتاق عمل بودم.بعد از آن حتی ترجیح می دهم فیلم بازی را هم نبینم.
*فکر می کردم از منحرف شدن ماشین تان حوالی کاشان در آستانه عید حرف بزنید.
نه؛ لگد گلر بحرین از تصادف با قطار بدتر بود.
*نوروزهایی که خارج از کشور بودید طعم بهار ایرانی را داشت؟
طبیعتا” نداشت. هفت سین یعنی بودن در خاک ایران. برای من که این معنای واقعی هفت سین است.
*فی البداهه اگر قرار باشد خاطره ای از دوران فوتبالتان بگویید که خنده بر لب مخاطب بنشاند چه می گویید؟
خاطره که زیاد است اما خیلی هایش نوشتنی نیست.(بلند می خندد) آها. بازی با ژاپن در پلی آف جام جهانی ۱۹۹۸در جوهورباروی مالزی، روی یک صحنه مهاجم حریف، احمد عابدزاده را پرس کرد و کوبید به دیرک دروازه. حس کردیم احمد دیگر نمی تواند بازی کند. سه تعویض مان را هم انجام داده بودیم. حاج مهدی دادرس رفت به نیما نکیسا گفت پاشو گرم کن. نیما گفت: چی چی را گرم کنم. سه تعویض مان را انجام داده ایم. حاج مهدی گفت: تو گرم کن من می روم از داور خواهش می کنم قبول کند تعویض کنیم!
*خودتان ما را رساندید به سال ۱۹۹۸٫شب بازی با استرالیا چه حس و حالی داشتی؟
به خدا ته دلم این بود که دست خالی بر نمی گردیم.
*خداداد جایی گفته بود دوست ندارم ملبون تکرار شود چون می ترسم علی آن پاس را به من ندهد.
(می خندد) خداداد بی نظیر است. آن پاس روزی و قسمت خداداد بود.او نان دلش را می خورد.یک بار دیگر فیلم بازی را ببینید. مارک بوسنیچ کاشته جلوی دروازه را می فرستد کریم در وسط زمین توپ را به من داد. من چرخیدم و توپ را فرستادم برای خداداد.خداداد هیچ ضربه ای به توپ نمی زند. این اوج هوشیاری اوست.یعنی توپ را در همان مسیری که من پاس داده بودم مشایعت می کند تا گلر نتواند دست او را بخواند. او فقط یک ضربه به توپ می زند و همان هم تیر خلاص است.
*جالب بود که توپ وقتی به پای مارک بوسنیچ رسید پله شد.
دقیقا. از روی بند کفش او به جام جهانی رسیدیم.
*از هوش خداداد گفتی. خودت بازی کدام مهاجم ایرانی را دوست داشتی؟
فرشاد چارچوب را خیلی خوب می دید.علیدوستی هم خوب بود اما به نظرم ناصر محمد خانی تکرار نشدنی است.اصلا ناصر کلاس فوتبالش از آسیا بالاتر بود.اگر امروز بازی می کرد باشگاهها برای بستن قرارداد با او ورشکست می شدند.خداداد هم عالی بود.
*اجازه بده سئوال آخرم را غیر فوتبالی بپرسم.دلت برای کدام فصل سال تنگ می شود؟
نمی دانم. در بهار دلم برای زمستان تنگ می شود. زیر برف هوس پاییز می کنم.در پاییز دلم می خواهد تابستان برگردد. همه فصل ها زیبا هستند.
*کلام جامانده ای وجود دارد؟
امیدوارم در سال جدید فقر واژه بی معنایی باشد.خودت دیده ای روزانه چقدر نیازمند مقابل همین ورزشگاه درفشی فر می ایستند، نامه ها را دیده ای التماس ها را دیده ای.کاش روزی برسد که فقر نباشد.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رضا جباری: درگفتوگو با «جام جم»:
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم: