مسعود از مقتول طلب داشت، اما پول را بموقع دریافت کرده بود. کارآگاه شهاب و ستوان ظهوری دو فنجان قهوه نیمخورده کشف شده در خانه مقتول را به آزمایشگاه فرستادند و قرار شد از پنج مردی که مبالغ کلانی پول به مسعود داده بودند، تحقیق شود. اکنون ادامه ماجرا را بخوانید.
بازجویی از سه نفر اولی که به مسعود پول داده بودند، نتیجه مشخصی نداشت جز اینکه معلوم شد کاسهای زیر نیمکاسه است و هر یک از آنها بهانهای برای واریز پول به حساب متهم تراشیدند که کاملا معلوم بود دروغ است. ضمن این که گفتههایشان با ادعای مسعود درباره فروش اجناس وارداتی همخوانی نداشت. نفر چهارم که مردی میانسال و عصبی مزاج بود، اصلا حاضر نشد با سرگرد و دستیارش همکاری کند و با تندی برخورد کرد: «پول خودم است به هر کسی که بخواهم میدهم، اگر جرمی مرتکب شدهام، بازداشتم کنید وگرنه بیشتر از این وقتم را نگیرید که سرم خیلی شلوغ است.»
دو همکار که از صبح تمام شهر را چرخیده و به محل کار این افراد رفته بودند، خسته و کلافه به مغازه پنجمین مرد رسیدند. او جوانی بود که از پلیس وحشت داشت و همین که دو مامور خودشان را معرفی کردند، گفت تازه یک هفته از ازدواجش میگذرد و هیچ خطایی هم مرتکب نشده است. سرگرد شهاب سعی کرد مرد را آرام کند.
ـ ما اصلا کاری به تو نداریم، فقط میخواهیم بدانیم به چه دلیل 20 میلیون تومان به مسعود پول دادی؟
جوان به لکنت افتاد. ستوان به او گفت: «تازه داماد هستی و نمیخواهیم اذیتت کنیم، اما اگر همکاری نکنی، ممکن است با احضاریه رسمی سراغت بیاییم. آن وقت بد میشود.»
ـ ولی اگر کسی بفهمد، آبرویم میرود.
ظهوری قول رازداری داد و مرد بالاخره به حرف آمد.
ـ قبل از عروسی و آن موقع که هنوز در گیر و دار کارهای خواستگاری بودم، دختری سر راهم قرار گرفت. او را سوار ماشین کردم تا به خانهاش برسانم. او مرا به خانهاش دعوت کرد و داخل رفتم و بعد هم از من فیلم و عکس گرفت. مسعود تهدید میکرد این مدارک را همه جا پخش میکند و در اینترنت میگذارد. برای همین به او حقالسکوت دادم و او هم به قولش عمل کرد و فیلمها را به من داد. همهشان را سوزاندم و از بین بردم.
شهاب از جوان تشکر کرد: «کمک خیلی بزرگی کردی. فقط شاید لازم باشد بعدا برای شهادت به اداره آگاهی بیایی. نترس اتفاقی نمیافتد.»
سرگرد و دستیارش با دست پر به اداره برگشتند و بازجویی از متهم را از سر گرفتند.
ـ برای مردم طعمه میگذاشتی و از آنها اخاذی میکردی. همین بلا را سر فرشاد هم آوردی. ماجرای فروش جنس هم کاملا دروغ است. حالا باید بگویی فرشاد را چرا کشتی؟ میخواست تو را به پلیس لو بدهد؟ یا دلیل دیگری داشت؟
مسعود طوری رفتار میکرد که انگار از این که دستش در مورد اخاذیها رو شده، اصلا ناراحت نیست.
ـ به هر حال من به قاچاق کالا اعتراف کرده بودم حالا این اتهام جای آن را گرفته، برایم زیاد فرقی نمیکند، اما قتل کار من نیست.
متهم بر گفتهاش خیلی پافشاری میکرد و کارآگاه بعد از دو ساعت، بازجویی را تمام کرد تا در فرصتی دیگر دوباره از او تحقیق کند. او وقتی به اتاقش برگشت، پاکت نامهای را دید که از آزمایشگاه برایش فرستاده بودند. نامه را به دقت خواند. در یکی از فنجانهای موجود در خانه مقتول قهوه و شکر وجود داشت و در دیگری قهوه، شیر و سم سیانور.
شهاب بر سر دوراهی قرار گرفته بود. مسعود اخاذ بود و از چنین آدمی، قتل هم برمیآمد، اما از طرفی با طعمههایش خوشحسابی میکرد و وقتی پولش را میگرفت، دیگر کاری به آنها نداشت. بیشتر از همه ماجرای چک امضا شده، کارآگاه را به تردید میانداخت، اما اگر مسعود قاتل نبود، پس چه کسی فرشاد را به قتل رسانده بود و چرا؟/ ضمیمه تپش
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد