سرگرد شهاب و دستیارش ستوان ظهوری برای پنجمین بار در سه روز گذشته مسعود را برای بازجویی از بازداشتگاه فراخواندند. مرگ فرشاد به معمایی حلنشدنی تبدیل شده بود. هیچ مدرک محکمی علیه مسعود وجود نداشت و از طرفی نمیشد او را با خوشخیالی تبرئه و آزاد کرد، بویژه آن که متهم با همدستی دختری جوان، مردان ثروتمند را فریب میداد و از آنان باج میگرفت. مسعود این بار برخلاف دفعات قبل خونسرد نبود. سه روز بازداشت عصبیاش کرده و باعث شده بود با تندی صحبت کند.
شهاب به او گفت: «اگر واقعا بیگناه هستی و میخواهی آزاد شوی، باید دقیق بگویی آن روز چه اتفاقی افتاد؟ همه چیز را از لحظهای که فرشاد به تو تلفن زد تا وقتی به بیمارستان رفتید، مو به مو تعریف کن.»
مسعود نفس عمیقی کشید و بار دیگر ماجرای چک هفت میلیون تومانی را تعریف کرد: «فرشاد میخواست مطمئن شود عکس و فیلمهایش را بردهام. من هم نشانش دادم. آنها را در یک کیف سامسونت گذاشته و کیف را با زنجیر به دستم بسته بودم. به او گفتم به محض این که چک را بگیرم، کیف و محتویاتش را به او میدهم و میروم و دیگر هیچ وقت با هم برخوردی نخواهیم داشت. همیشه کار من به همین شیوه بود. او قهوه درست کرد. از من پرسید با شیر میخورم یا شکر. شیر معدهام را اذیت میکند. گفتم با شکر و او دو فنجان قهوه آورد. بعد به اتاق خواب رفت تا دسته چکاش را بیاورد و کار را تمام کند. همان موقع نظرم عوض شد و قهوه با شیر را خوردم. او همینطور که داشت چک را مینوشت، آن یکی فنجان را برداشت و جرعهای سر کشید، اما یکدفعه تعجب کرد و پرسید تو کدام را خوردی؟ من هم گفتم. یکدفعه رنگش پرید. چک را امضا کرده بود، آن را روی عسلی کنار دستش گذاشت و به سمت دستشویی دوید، اما یکدفعه سرش گیج رفت و زمین خورد بعد هم من او را به بیمارستان رساندم و دکترها گفتند مرده است. همه ماجرا همین بود.»
شهاب سری تکان داد و گفت: «فعلا با تو کاری ندارم باید به بازداشتگاه برگردی ولی مطمئن باش حقیقت همین امروز مشخص میشود.»
سرگرد و دستیارش سریع به سمت خانه فرشاد راه افتادند. آنها این بار تمام خانه را جستجو و بالاخره بستهای کوچک را پیدا کردند که ظاهرش نشان میداد حاوی سم سیانور است. حالا ماجرا فاش و مشخص شده بود فرشاد قصد داشته مرد باجگیر را به قتل برساند، اما مسعود در لحظه آخر نادانسته فنجان قهوه را جابهجا کرده و باعث مرگ او شده بود.
ستوان گفت: «واقعا شبیه فیلمهاست.»
کارآگاه از این که بعد از تحقیقات شبانهروزی توانسته بود گره این پرونده را هم باز کند، خوشحال بود. آنها به اداره برگشتند و سرگرد گزارشی از واقعه نوشت. روز بعد مسعود به دادسرا منتقل و از اتهام قتل تبرئه شد، اما او پرونده دیگری داشت که باید به آن رسیدگی میشد. مشکل آنجا بود که هیچ یک از شاکیان حاضر نبودند آبرویشان را به خطر بیندازند و علیه این مرد شکایت کنند. با این حال پرونده او باز ماند تا مدارک بیشتری علیه وی جمع شود و بازپرس بتواند با دقت درباره آن اظهارنظر کند.
مسعود یک هفته بعد در حالی که با قرار وثیقه آزاد شده بود، به اداره آگاهی رفت و وارد اتاق سرگرد شهاب شد. کارآگاه آن روز مرخصی بود، اما ستوان ظهوری با او صحبت کرد. مسعود گفت از کارهایی که در گذشته کرده، پشیمان است و بخش زیادی از پولهایی را که از مردم گرفته، پس داده و کمی از آن را به عنوان فرض و با رضایت خود آنها نگه داشته تا بتواند کاسبی راه بیندازد و بقیه مبالغ را هم پس دهد. ستوان از شنیدن این حرف خوشحال شد، اما روز بعد یادش رفت ماجرا را برای کارآگاه تعریف کند چون آنها درگیر پروندهای تازه شده بودند./ ضمیمه تپش
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد