از شکاف دری قفل شده اتاقک مزارش را دیدیم و فاتحهای خواندیم و برای بچهها تعریف کردم که در همان سفر اولم حدود 25 سال قبل گشته بودم و مردی که دکتر را دفن کرده بود، پیدا کرده بودم و خاطرات آن مرد را برای دوستان گفتم. برگشتیم به حیاط صحن و تماشا کردیم زیارتنامهای را که ترکش خورده بود؛ دیوارهایی را که جای ترکش و گلوله داشت و جوانهایی را که با دست، پا و سر زخمی برای عرض ارادت به حضرت زینب به آنجا آمده بودند. از همه جالبتر پسربچه عربی بود که در کنار ضریح مقدس هم ضریح را میبوسید و هم دست تیرخورده پدرش را. اینها را ما در زینبیه دیدیم. هیچوقت زینبیه را این قدر زخمی و کربلا را این قدر نزدیک ندیده بودم.
برگشتیم به شهر دمشق، به بچهها پیشنهاد خریدن سوغاتی را دادم، کسی زیاد در فکر سوغاتی نبود. مومنی میگفت، خانمم گفته تنها شیرینی بخر. گفتم اتفاقا دل به دل راه دارد، خانم من هم گفته تنها همین شیرینی باقلوا و زیتون بخر. فردا صبح اول وقت بعد از صبحانه ما را به دانشگاه دمشق میآورند تا چند نفر از مهمانان صلح سخنرانی کنند.
از بچههای ما افخمی و رضا امیرخانی متن سخنرانی نوشتهاند. من حوصله سخنرانی را ندارم. با فیض به بیرون دانشگاه و در میان بساط دستفروشان و مردم میرویم.
درست در کنار دانشگاه جوانی عرب بساط کرده و مقداری وسایل آرایشی و بهداشتی میفروشد. به جوان میگویم اهل کجایی؟ میگوید حُمص. آن طرفتر یکی از محافظان ما که جوانی خوشقیافه و حزباللهی است، نوار محمود کریمی را گذاشته و صدایش را بلند کرده و رهگذران هم میشنوند و از کنارش میگذرند. تازه یک گردنبند هم به گردن انداخته با نقش لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار و همراه با عکس سیدحسن نصرالله. ناصر احساس تشنگی میکند.
کمی آن طرفتر از مغازهای آب میخریم با یک شاورمای اسد. دختربچهای نوجوان التماسمان میکند که کمکش کنیم.
یاد حرف حبیبی میافتم که میگفت، خیلی از بچههای سوریه به گدایی افتادهاند. پیش خودم فکر میکردم اگر سوریه این موقعیت را نداشت و در مسیر گاز اروپا نبود یحتمل امروز نه داعشی شکل میگرفت و نه حمایتها و مخالفتهای شرق و غرب را میدیدیم و نه این بچهها به این روز میافتادند.
بعضی از دوستان ما از دانشگاه دمشق بیرون میآیند و میگویند شما کجا بودی؟ در سالن آقای دیکلین هیس غوغا کرد و کلی فحش به جان کری و آمریکاییها داده و گفته شما خفه شوید و عکسهای ابوغریب را نشان داده همراه با عکس ریگان و القاعده را و بعد هم کتاب تو را بالای دست گرفته و گفته امروز شاعر بزرگی به نام کزوه همراه ماست. میگویم پس خوب شد که نبودیم.
دکتر علیرضا قزوه - شاعر
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد