سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
متن خاطره:
تصور میکنم نیمه سال ۱۳۲۰بود که متوجه شدم مصباحزاده دور و بر من میپلکد و مرتب درخواست میکند که با شما کا ر دارم و وقتی بدهید که مفصل صحبت کنیم با او صحبت کردم و گفت که اگر بتوانید ترتیبی بدهید که اعلیحضرت را ملاقات کنم تا خیلی بهتر بتوانم مطلب را ادا کنم.
به او گفتم لب مطلب را بگو! گفت: «لب مطلب این است که اکنون روزنامه اطلاعات یکه تاز میدان است و این صحیح نیست. مسعودی تاجر است و کارش تجارت است نه روزنامه نگاری. هرکس بیشتر به او پول بدهد به نفع او خبر سازی میکند و اطلاعات روزنامه نیست بلکه آگهی تجاری است. در این شرایط جای روزنامهای که جنبه اجتماعی و سیاسی داشته باشد خالی است. من با تعدادی دوستان دانشگاهیام (مصباحی در آن موقع گویا در دانشگاه حقوق تدریس میکرد) که حاضر نیستند در روزنامه اطلاعات مطلب بنویسند میخواهیم روزنامهای درست کنیم و احتیاج به کمک داریم و خواهش میکنیم مطلب را به عرض اعلیحضرت برسانید!»
سخنان مصباحزاده را به محمدرضا منتقل کردم. محمد رضا از مسعودی و روزنامه اطلاعات ناراضی بود، زیرا مسعودی کسی نبود ولی از قِبَل حمایت رضاخان توانست از طریق روزنامهاش به همه چیز برسد. ولی همین آدم پس از شهریور ۱۳۲۰ از برادران محمدرضا با عنوان «شاهپورهای لوس و ننر» یاد کرد و محمدرضا از این مسئله بسیار ناراحت بود. محمد رضا گفت: «مصباحزاده راست میگوید، این اطلاعات اصلا روزنامه نیست، او را بیاور تا ببینمش!»
مصباح اده را به نزد محمدرضا بردم و جلسه سه نفرهای برگزار شد. مصباحزاده مسئله را به طور مستدل به محمدرضا گفت و او هم موافقت خود را اعلام داشت. سپس مصباحزاده درخواست کمک مالی کرد و گفت: «از نظر مالی شدیدا در مضیقه هستم، مقداری کمک اولیه بکنید، بعدا روزنامه خرج خودش را در خواهد آورد!» محمدرضا به من دستور داد: «ترتیبش را بده!» و مصباحزاده هم تعظیم کرد و مرخص شد. پس از این ملاقات، به مصباحزاده گفتم که چه میخواهی؟ گفت: «پول!» گفتم: چقدر؟ گفت: «به اتفاق عبدالرحمن فرامرزی حساب کردهایم و راه اندازی روزنامه ۲۰۰هزار تومان هزینه بر میدارد.»
ماجرا را به محمدرضا گفتم و چک کشید و به من داد و گفت: «مبلغ را به او بده ولی رسید بگیر!» پول را به مصباحزاده دادم و تقاضای رسید کردم. گفت: «رسید که خوب نیست ولی من برای اطمینان اعلیحضرت روزنامه را به صورت شرکت سهامی ثبت میکنم و سهامش را میدهم.»
این کار را کرد و کیهان را به ثبت رساند و اوراق سهام آن را طبق مقررات آن زمان در ورقههای خیلی بزرگ و زیبا چاپ کرد و معادل ۲۰۰ هزار تومان را در قاب زیبایی قرار داد و نزد من آورد و به من داد و گفت: «این هم رسید!» من نیز سهام قاب گرفته را زیر بغل زدم و نزد محمدرضا بردم و گفتم که با اینها چه بکنم؟! گفت: «این سهام مال تو!» من نیز سهام برداشتم و در فکر بودم که به نحوی حفظش بکنم، زیرا مبلغ قابل توجهی پول بود.
به بانک ملی رفتم و دیدم آنقدر بزرگ است که در صندوق بانک جا نمیگیرد. اجبارا به خانه بردم و در زیر زمین گذاشتم و الان هم در زیر زمین خانهام در شهناز موجود است.
منبع: خاطرات ارتشبد فردوست. جلد دوم، ص 131
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد