خراسان:والیبال و ذهنیت غلطی که شکست
«والیبال و ذهنیت غلطی که شکست»عنوان یادداشت روز روزنامه خراسان به قلم مهدی حسن زاده است که در آن میخوانید؛سال ها پیش که نه شاید حتی همین 3-4 سال پیش که در رقابت های جهانی والیبال خودمان را به عنوان یک پدیده مطرح کردیم تصور نمی شد که والیبال ایران فراتر از پدیده در عرصه های جهانی ظاهر شود. روزی که ولاسکو رفت خیلی ها تصور کردند روزهای رویایی والیبال نیز همراه با ولاسکو رفت. شاید اگر سال ها بعد، بازیکنان این تیم بازنشسته شوند و قرار باشد نسل جدیدی به تیم ملی والیبال کشورمان راه یابد نیز خیلی ها بگویند که آن افتخارات تاریخی والیبال ایران به پایان رسید، اما والیبال چشم و چراغ ورزش این کشور شد. دیگر افتخارمان تنها به کشتی آزاد و فرنگی، وزنه برداری و برخی رشته های رزمی محدود نخواهد بود و برای نخستین بار در یک رشته ورزشی جمعی، آن هم در یکی از مهمترین این رشته ها در سطح جهان مطرح خواهیم بود.
دقیقا آن جایی که محل تامل و دقت نظر در خصوص موفقیت تیم ملی والیبال است، همین جاست که تصور غالب ذهنی که ایرانیان را در ورزش های جمعی ناموفق می دانست شکست. پیش از این بارها شنیده بودیم که درباره دلایل شکست تیم های ورزشی کشورمان می گفتند، ایرانی ها چون روحیه همکاری جمعی ندارند در ورزش های جمعی و تیمی موفق نمی شوند، اما اکنون والیبال نشان داد که ایرانی ها روحیه جمعی دارند. این مهمترین درسی بود که والیبال برای جامعه ایرانی دارد که اگر برنامه ریزی کنند، بهترین نمونه های همکاری جمعی را نیز می توانند از خود به جا گذارند. مگر دفاع مقدس 8 ساله ملت ایران چیزی جز همکاری جمعی ملت بود. همکاری جمعی که در قالب آن، امام (ره) رهبری می کردند و ملت به سوی موفقیتی بزرگ که ایستادگی در برابر دشمن مجهز به حمایت های غرب و شرق بود، رهنمون می شدند. همکاری جمعی که در قالب آن مادران و پدران، جوانان خود را برای حضور در جبهه ها مهیا می کردند و جوانان برای دفاع از مکتب و میهن خود جان خود را ناچیز می پنداشتند. مگر در سابقه تاریخی این ملت موفقیت های بزرگ علمی و فرهنگی کم بوده است؟ موفقیت هایی که جز در سایه همکاری علمی و تضارب فرهنگی به دست نیامده است. پس چرا تصور می کنیم ایرانیان نمی توانند در همکاری های جمعی موفق شوند.
البته تردیدی نیست که ورزش های جمعی به دلیل پیچیدگی ناشی از هماهنگی یک مجموعه بیش از ورزش های فردی متکی به برنامه ریزی است و برای کشوری که در مسیر توسعه یافتگی قرار دارد، برنامه ریزی دقیق و هدفمند عنصری کلیدی برای موفقیت است. توسعه در بخش ورزش نیز یعنی برنامه ریزی به منظور استعداد یابی، پرورش نیروهای مستعد، راه اندازی موفق مسابقات داخلی و تشکیل یک تیم ملی موفق. به این ترتیب باید گفت ورزش ما برای موفقیت در رشته های ورزشی جمعی باید برنامه ریزی کند. شاید کالبد شکافی دلایل موفقیت والیبال و الگو برداری از آن و همزمان بررسی دلایل عقب ماندگی فوتبال کشورمان روشن کند که مشکل ورزش ما در کجاست. اما در هر صورت موفقیت والیبال و ایستادن در جمع 6 تیم بزرگ جهان در رقابت های جهانی 2014 و رسیدن به جایی که غول هایی چون ایتالیا، آمریکا و صربستان به آن نرسیدند نباید ما را فقط خوشحال کند بلکه باید ما را به این فکر بیندازد که چرا موفق شدیم و چگونه می توان الگوی موفقیت والیبال را به دیگر رشته های ورزشی جمعی تعمیم داد.
کیهان:تکفیر مسیحی، خاستگاه داعش
«تکفیر مسیحی، خاستگاه داعش»عنوان یادداشت روز روزنامه کیهان به قلم سعدالله زارعی است که ر آن میخوانید؛تکفیر ریشهای مسیحی دارد، بر پایه نژادپرستی و نه دین استوار میباشد و در راستای تحکیم سلطه و سیطره حکومتهای غیردینی شبه اروپایی است و انقیاد بیقید و شرط محرومان به ثروتمندان و حکام را دنبال میکند و در همه آنچه گفته شد از خشونت و کشتار بعنوان موثرترین ابزار استفاده مینماید. توضیحات زیر بر مبنای شفاف کردن این پنج گزاره که ابتدا خیلی عجیب به نظر میرسند، تنظیم گردیده است:
1- تکفیر به معنای آنکه گروههایی از پیروان یک دین را به خارج بودن از آن متهم گردانند و بعد آن را تبدیل به یک جریان فراگیر مذهبی نمایند، پدیدهای مسیحی است تا مسلمان. در تاریخ اسلام گروههایی پیدا شدهاند که تنها خود را مصداق «مومن» و «مسلم» دانسته و بر بیدینی سایرین حکم داده و بر اساس این حکم به جنایت هم دست زدهاند، اما در متن تاریخ اسلام به شکل یک جریان موثر تبدیل نشدهاند و پس از یک دوره کوتاه راه استحاله و تبدیل را پیمودهاند. تکفیر بعنوان یک جریان عمده جهانی، اولین بار در میان پیروان دین مسیح بروز کرد.
مارتینلوتر - 1546 - 1483 م - در اواخر ربع اول قرن شانزدهم میلادی به مقابله با دین رسمی و ارباب کلیسا روی آورد. لوتر کشیش آلمانی مراجعه مسیحیان به کلیسا را رد کرده و یگانه شرط رستگاری را ایمان میدانست نه عمل. یعنی از منظر لوتر و پیروان پروتستانش عمل هر چه باشد دخلی به ایمان نداشته و موثر در آن نیست. او دین را امری فردی و جدای از سیاست بر میشمرد و به نوعی «خود کشیشی» قایل بود از این رو گفته شده است: اندیشه لوتر نقطه آغاز بحران دینی در اروپا بود.
ژان کالوین کشیش فرانسوی - 1564 - 1509 م - که شاگرد برجسته مارتین لوتر بود و افکار او به پیدایی یک جریان پروتستانی تحت عنوان «کالوینیستها» انجامید، میگفت: «رستگاران واقعی فقط کالونیستها هستند» آنان غیر کالونیست را هر چه باشد، کافر و دوزخی میخواندند. دسته دیگری از پروتستانها تحت عنوان «آناباپ تیستها Anabaptists» - یعنی طرفداران تعمید دوباره «افراطیترین جریان پروتستانی» بودند که میگفتند «کسانی که فرزندان خود را غسل تعمید دوباره ندهند، گناهکار بوده و مستوجب اشد کیفرها هستند». پروتستانها شاخههای مختلفی پیدا کردند و شامل فرقههای لوترانی، انگلیکان، گالیسم، منتودیسم، کالونیسم، پرسبیترین، لنگر گاسیونیست و مراو میشوند. در عین حال همه آنان معتقدند که عمل جنایتکارانه سبب خروج از ایمان به خدا و آخرت نمیگردد. همه آنان با مقدس بودن کلیسا، مریم، پاپ و سایر مقامات روحانی کلیسا مخالف هستند و تنها حضرت مسیح بنمریم-سلامالله علیه- را مقدس میشمرند. در نتیجه همه فرقههای پروتستان با گرامیداشت قبور مومنان مخالف بوده و دعا برای مردگان را فاقد ارزش میخوانند.
2- تکفیر در مسیر اعتقادی خود به نژادپرستی میرسد و حسن و قبح اعمال را به حسن و قبح نژادها تبدیل میکند و در نهایت خود را به عنوان مظهر «نژاد برتر» صاحب فضیلت شمرده و با نفی شقوق دیگر و حقوق سایرین، حکومت بر جهان را حق طبیعی و مسلم خود برمیشمرد. جان کالوین و پیروانش معتقد بودند: «تقدیر انسان از روز اول آفرینش نوشته شده و در آن رستگاران واقعی فقط کالونیستها هستند. این موضوع به زودی در میان پیروان کالوین به صورت یک امر نژادی و قومی درآمد. بعدها عدهای از کالونیستها از سوئیس به آفریقای جنوبی رفتند و با توسل به زور عدهای از سفیدپوستان مهاجر که پروتستان بودند را بر مردم سیاهپوست این کشور مسلط کردند و با کمک کمپانی انگلیسی هند شرقی رژیم آپارتاید- نژادمحوری- را در سال 1652 م به وجود آوردند و تا 1990 که سیاهان به رهبری نلسون ماندلا آزادی خود را به دست آوردند، بر این سرزمین حاکم بودند. وقتی این افکار و اقدامات را در کنار بیانیه داعش قرار میدهیم، میتوانیم خاستگاه واحد آنان را دریابیم. داعش پس از آنکه بر بخشهای عمدهای از 3 استان غرب عراق- صلاحالدین، نینوا و الانبار- سیطره پیدا کرد طی بیانیهای گفت: «ملاک ایمان داشتن و حرمت داشتن خون، بیعت با خلیفه ابوبکر البغدادی است، هر کس بیعت نکند از دین خارج و ریختن خونش بر حاکم اسلامی مباح است. این همان اندیشه جان کالوین فرانسوی است که میگوید: خدا مقدر کرده که فقط کالونیستها رستگارند. کالونیستها وقتی به آفریقای جنوبی آمدند میگفتند: «سفیدپوستان شایسته زندگی بوده و سیاهپوست حتی اگر مسیحی باشد، کافر و دوزخی است.»
3- تکفیریها با سلطهگران در اتحاد کامل بوده و در جهت بسط سیطره آنان تلاش مینمایند. در نتیجه اندیشه پروتستانها که فردی کردن دین بود، جدایی دین از سیاست امری اجتنابناپذیر خواهد بود. از این رو گفتهاند اندیشه لوتر اولین گام در راستای از هم گسستن و درهم شکستن رهبری دینی و نقطه آغاز بحران دینی در اروپا بود. لوتر در گام اول پرداخت مالیات از سوی مراکز دینی سوئیس به کلیسای مرکزی را منع کرد و از این طریق به پادشاه و عوامل او اجازه داد تا این مالیاتها را به نفع خود مصادره کنند. فتوای لوتر مبنی بر این که کلیساها مقدس نبوده و لازم نیست موقوفات داشته باشند، اموال کلیسا را به نفع ثروتمندان و طبقه حاکم مصادره کرد این در حالی بود که وقتی عدهای از روستائیان فقیر برای اکتساب زمین شورش کردند، از آنجا که این شورش علیه شاهزادگان بود، لوتر روستائیان را تکفیر و خونشان را مباح اعلام کرد (لوکاس، «تاریخ تمدن» جلد 2 ص 70 و 71) لوتر قیام علیه دولت و پادشاه را حرام میخواند و شاگرد او «کالوین» معتقد بود قیام علیه حکومت تنها زمانی مجاز است که مانع ایمان فردی باشد. قرار گرفتن در مدار قدرتهای مسلط یکی از ویژگیهای تکفیری است که ایمان و عمل را از هم تفکیک مینماید.
4- انقیاد بیقید و شرط محرومان در برابر ثروتمندان و حکام یکی از ویژگیها و از نتایج تفکر و شیوه تکفیر است. تکفیر اصولاً به مبنای اصالت طبقه حاکم شکل میگیرد و با محور قرار دادن حقوق این طبقه توام میباشد. در اروپا و بخصوص در مهد اندیشه تکفیر- مناطقی شامل آلمان، دانمارک، سوئد، انگلستان و هلندـ و نیز در آمریکای شمالی این اندیشه از سوی پادشاهان مورد حمایت قرار گرفته و علیه فقرا عمل کرده است. پروتستانتیزم از این جهت همیشه در مقابل فقرا قرار داشته و متقابلاً از سوی فقرا در معرض نفی و انکارهای شدید بوده است. این در حالی است که پروتستانتیزم همیشه از سوی شاهزادگان و محافل روشنفکری اروپا مورد استقبال قرار گرفته است. امروز هم رابطه تکفیر و رهبران غرب و محافل روشنفکری آن بسیار عمیق و جدی است.
5- ستیز با «متن» یکی از ویژگیهای تکفیر میباشد. جریان تکفیر با اصالت قایل شدن به تفسیر و تاکید بر گزارههای عقلانی، متن کتاب مقدس را به حاشیه تبدیل کردهاند. بر این اساس گفته میشود «فردگرایی» و «اصالت فرد» ریشه در تعلیمات لوتر دارد. جان کالوین که مبنای مکتب فکری خود را به عقل قرار داده بود صراحتاً می گفت تنها آنگاه به آموزههای کتاب مقدس تن میدهد که با عقل آن را درک کرده باشد. ستیز با متن برای آن است که صاحب رویه تکفیری نمیخواهد مورد پرسش قرار گیرد که بر چه اساس این یا آن عمل را انجام داده است.
متن و از جمله متون معتبر کلیسا- انجیل لوقا، یوحنا، متا و...- اگر چه اصالهالمعنی است، به هر کس اجازه ورود به حریم معانی و معنویت را نمیدهد از این رو تکفیریها با تاکید زیادروی فهم شخصی، متون را از رسمیت خارج میکنند. همین چند روز پیش در خبرها آمده بود تروریستها در موصل قرآنی را به چاپ رساندهاند که فاقد آیات شرک، کفر و نفاق است. ما وقتی اندیشه و رویه متن ستیزانه تکفیریها شامل پروتستانها و داعشیها را در کنار کتابسوزی کشیش جونز آمریکایی و کاریکاتورهای پیامبر اعظم(ص) در نشریات اروپایی قرار میدهیم، همه را یکی میبینیم و میتوانیم بگوئیم سرچشمه و مقصد مشترکی دارند.
6- استفاده از «خشونت» به عنوان ابراز موثر یکی از ویژگیهای تکفیریهاست. آنان به جای بحث و ورود به گفتوگو و رسیدن به تفاهم به سلاح متوسل میشوند. تروریستهای تکفیری بر اساس تفسیر خودبنیاد از تعالیم دینی، خویش را بر جان و مال مردم مسلط میدانند و بر این اساس میگویند وقتی ما در قتل کسی دچار خطا و حتی اسراف شدیم، مقتول به بهشت میرود و بر ما حرجی نیست چرا که دارای نیتی الهی بودهایم. در واقع خون در نزد آنان حرمتی نداشته و انسانیت معنا و مفهومی ندارد. زمانی که آمریکاییها ژاپنیهایی که تسلیم شده بودند را با بمبهای اتمی مورد حمله قرار داده و صدها هزار نفر از آنان را در شهرهای هیروشیما و ناکازاکی - به قتل رساندند، در برابر این پرسش که چرا به قتلعام عمومی دست زدید، پاسخ دادند مرگ مردم ژاپن تضمینی بر پایان جنگ ویرانگر بود! همین یک ماه پیش داعش با تصرف یک دانشگاه در شمال تکریت 1700 جوان دانشجو را به قتل رساند و زمانی که پرسیدند چرا؟ پاسخ دادند اینها فدای خلافت اسلامی شده و اگر بیگناه باشند به بهشت میروند! کما اینکه لوتریستها در عین اینکه میگفتند دین از سیاست جداست و حق با پادشاه است در همان حال میگفتند هر کس اندیشه لوتر را بپذیرد، سزاوار مرگ است!
بر اساس آنچه گفته شد، تکفیر هم در تفکر و هم در رفتار اجتماعی ریشه در تاریخ و تحولات اروپا دارد. هیچگاه در جهان اسلام منطق و رویه تکفیر به یک جریان ماندگار و موثر تبدیل نشده است. اندیشه تکفیر که از یک سو دین را از سیاست جدا میداند و از سوی دیگر راه هر تفسیری پیرامون «متن مقدس» را میگشاید و تنها عدهای از انسانها را شایسته احترام میداند و ریختن خون بقیه را «گناهآلود» به حساب نمیآورد، از مختصات اروپا و به تعبیر بهتر از مختصات غرب است. از قضا سابقه این اندیشه عمدتا به سرزمینهای فرانسه، آلمان، انگلیس و آمریکا بازمیگردد. همینهایی که در طول سه سال گذشته با صراحت و پیگیرانه از اقدامات تروریستی و تکفیری علیه سوریه حمایت کردهاند.
نباید تردید کرد که غرب پدر تروریزم و تکفیر علیه مشرق و مسلمانان است. امروز هم که غرب ژست ضد داعش به خود گرفته است میخواهد گلوی فرزند خلف خود را از دست جبهه مقاومت جدا کند و تداوم حیات آن را تضمین نماید که البته این شدنی نیست. غرب نمیتواند کار موثری به نفع داعش و... انجام دهد کما اینکه نتوانسته با همه شعارهایی که به نفع رژیم صهیونیستی سر داده است، برای حفظ آن کار موثری انجام دهد.
جمهوری اسلامی:فرانسه، تعامل با تروریست ها و داعیه مبارزه با تروریسم!
«فرانسه، تعامل با تروریست ها و داعیه مبارزه با تروریسم!»عنوان سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی به قلم حسن خیاطی است که در آن میخوانید؛دستگاه قضایی فرانسه با چراغ سبز دولت این کشور اتهامات مربوط به تروریسم 9 نفر از اعضای گروهک تروریستی منافقین را که در پی حمله 11 سال پیش آنها به مراکز سیاسی جمهوری اسلامی ایران بازداشت شده بودند ملغی اعلام کرد و با مختومه نمودن این پرونده، بار دیگر نمایش مضحکی از حقوق بشر غربی و ادعای مبارزه با تروریسم به اجرا گذاشت.
11 سال پیش "مریم قجر عضدانلو" همسر رسمی موسی خیابانی و زن تشکیلاتی مسعود رجوی سرکرده منافقین، در میان 150 نفری بود که در حمله پلیس فرانسه به مقر این گروهک در منطقه "اور سور اواز" حومه پاریس بازداشت شدند. وی و 16 نفر دیگر از اعضای منافقین به برنامهریزی اقدامات تروریستی و تأمین مالی فعالیتهای تروریستی متهم شدند اما طولی نکشید که او با وساطت مقامات غربی حامی گروهک منافقین آزاد شد و اتهامات اقامه شده علیه وی ملغی گردید. با اینحال پروندهای علیه 9 نفر از اعضای این گروهک در دستگاه قضایی فرانسه گشوده شد که تا چند روز قبل این پرونده مفتوح بود بدون آنکه اقدام مؤثری علیه متهمان آن بعمل آید. "پیر دبوسکت فلوریان" رئیس اطلاعات فرانسه در زمان بازداشت دسته جمعی منافقین، هدف از این اقدام را مقابله با حملات تروریستی این گروهک به مراکز متعلق به جمهوری اسلامی ایران در اروپا و مناطق دیگر اعلام نموده و افزوده بود: "اعضای این گروه بعد از آنکه توان نظامی خود را به خاطر خلع سلاح در عراق از دست دادند مقر خود را در "اور سور اواز" به مرکز عملیاتی تروریسم مبدل ساختند."
صدور حکم آزادی اعضای این گروهک، تروریستی توسط دستگاه قضائی فرانسه درحالی صورت گرفت که همزمان با آن جنگندههای ارتش فرانسه در قالب ائتلاف تحت رهبری دولت آمریکا و با بهانه مبارزه علیه تروریسم برای اولین بار مواضع گروهک تروریستی - تکفیری داعش در خاک عراق را بمباران کردند! رفتارهای دوگانه مقامات غرب با موضوع تروریسم پیش از این نیز سابقه داشته و آنها تروریستها را به "تروریستهای خوب" و "تروریستهای بد" تقسیم میکنند. به عبارت روشنتر اگر جنایتکاران براساس منافع آنان حرکت کنند و کشتارها و سایر اعمال تروریستی خود را با هدف تأمین منافع غرب همسو نمایند، این تروریسم، "تروریسم خوب" است و چنانچه همان تروریستها ذرهای از چارچوب تعیین شده عدول نمایند و اعمال آنان حتی به سمت احتمال به خطر انداختن منافع غرب گرایش پیدا کند، آنها "تروریستهای بد" محسوب میشوند که باید طبق نظر غربیها مجازات شوند. به عبارت دیگر، جنایتهای تروریستها علیه مردم سایر کشورها اشکالی ندارد مگر اینکه منافع غرب را به خطر بیندازد.
بازی دوگانه غرب با واژه "تروریسم" به قدری مضحک شده که حتی صدای معدود نمایندگان معتدل مجلس فرانسه را هم درآورده است. چندی پیش 4 نفر از نمایندگان عضو کمیسیون امور خارجه ملی فرانسه از سایر اعضای مجلس و مقامات دولت کشورشان خواستند از گروهک تروریستی منافقین به شدت دوری نمایند. فیلیپ کوشه، ژاک میارد، "الیزابت گیگو و آلن مارسود چهار نمایندهای بودند که در پی مشاهده اصرار و دعوت مکرر اعضای گروهک منافقین از سوی مقامات کشور فرانسه برای حضور در برنامههای مختلف دولتی، هشدار دادند مقامات فرانسه باید نهایت احتیاط را درباره اعضای این گروه تروریستی به عمل آورند. آنها متذکر شدند: "می دانیم که گروهک مجاهدین خلق امکانات و ارتباط قوی و بسیار زیادی در فرانسه دارند ولی این نکات به هیچ وجه نماد جایگاه آنها در ایران نیست. ما باید توجه داشته باشیم که مجاهدین گروهی بسیار خشن بوده و از همین رو در ایران بسیار بیاعتبار هستند."
با این حال، دولتمردان فرانسوی که وجه مشترک آنها با گروهک تروریستی تحت حمایتشان همان "نفاق" موجود در اعمال و رفتار آنهاست، همچنان به حمایت از این گروهک تروریستی ادامه میدهند، درحالی که ادعای "مهد دمکراسی" بودن کشورشان گوش فلک را کر کرده است. چگونه ممکن است دولتمردان یک کشور به مبارزه با تروریسم اعتقاد واقعی داشته باشند و در عین حال، از سویی به جنگ با یک گروه تروریستی بروند و جنگندههای خود را برای بمباران آنها در خاک کشور دیگری اعزام کنند، اما از سوی دیگر گروهک تروریستی دیگری را زیر چترحمایتی خود بگیرند و بدون درنظر گرفتن سابقه جنایات آنها علیه مردم مسلمان ایران و حتی مسلمانان و غیرمسلمانان کشورهای دیگر، دست آنها را برای هرگونه فعالیتی باز بگذارند و در معدود دفعاتی نیز که کار آنها به دادگاه کشیده شده با جانبداری کامل به کمک آنان بشتابند؟
این رفتار دوگانه، همانگونه که از سایر دولتهای حامی گروهکهای تروریستی منافقین، داعش، طالبان، القاعده و... پذیرفته نبوده، قطعاً از دولتمردان فرانسه نیز پذیرفتنی نیست و اذهان عمومی در قضاوت علیه اینگونه رفتارها بیتفاوت نخواهد بود. دنیا هنوز فراموش نکرده است که منافقین دستشان به خون بیش از 17 هزار نفر از زنان و مردان ایران اسلامی آغشته است. آنها صدها ترور،انفجار، بمبگذاری و... که همگی براساس حقوق بینالمللی مورد ادعای مقامات غرب جنایت محسوب میشوند در حق مردم ایران انجام دادهاند، بسیاری از مسئولان عالی رتبه نظام اسلامی ایران را در انفجارها و ترورهایی نظیر انفجار حزب جمهوری اسلامی که منجر به شهادت شهید مظلوم آیتالله بهشتی و بیش از 72 تن از مسئولان عالیرتبه نظام و نمایندگان مجلس گردید، انفجار دفتر نخست وزیری که شهادت رئیسجمهور و نخستوزیر کشورمان را در پی داشت، ترور نافرجام حضرت آیتالله خامنهای، ترور شهید صیاد شیرازی و ترور صدها نفر از کارکنان و خدمتگزاران نظام و حتی مردم عادی، ترور ائمه جمعه و جماعات، بمبگذاری در زیارتگاهها و به شهادت رساندن جمع زیادی از زائران، همکاری با رژیم بعث صدام حسین و کشتار و شکنجه اسرای ایرانی دربند رژیم صدام، اعدام دسته جمعی مردم به جرم هواداری از نظام اسلامی، همکاری با رژیم آل سعود در کشتار حجاج ایرانی، همکاری با سایر گروههای تروریستی شامل جندالشیطان، جیش العدل، پژاک، القاعده و شرکت در اقدامات جنایتکارانه آنان، همکاری با سازمانهای جاسوسی صهیونیستی و غربی در ترور دانشمندان ایرانی و اکنون حمایت از گروههای تروریستی - تکفیری داعش و جبهه النصره در عراق و سوریه و بسیاری موارد دیگر را در پرونده خود دارند.
این نیز از شگفتیهای دنیای امروز است که دولتهایی داعیه مبارزه با تروریسم را دارند و در عین حال از این همه جنایت چشم پوشی میکنند و نه تنها افرادی را که چنین رونده سنگینی از جرم و جنایت در پرونده خود دارند تبرئه میکنند بلکه به طور مستمر اجازه میدهند آنها در کمیتههای کنگره، سنا و مجالس ملی آنها حضور فعال داشته باشند و در عین حال مدعی حقوق بشر و مبارزه با تروریسم هم باشند!
دولتمردان فرانسوی بدانند اکنون زمانی نیست که آنها بتوانند اهداف خود را تحت پوشش شعارهای روشنفکری و ساختارهای باصطلاح دمکراتیک به خورد جهانیان بدهند. اگر آنها واقعاً به موضوع "حقوق بشر" اعتقاد دارند چرا سازمانی را که دستش به خون هزاران نفر از افراد بیگناه در کشورهای مختلف آلوده است، از فهرست گروههای تروریستی حذف و از آنها حمایت میکنند؟ این سازمان هنوز هم دارای ظرفیت و تمایل ارتکاب اقدامات تروریستی است و حامیان غربی آنها با حمایتهای بیدریغ خود از این افراد نشان میدهند که هیچ اعتقادی به مبارزه با تروریسم ندارند و در واقع ریشه فعالیت اینگونه گروهها در اقصی نقاط جهان در همین حمایتها نهفته است.
حسن خیاطی
رسالت:سال تحصیلی و آرزوی تحول
«سال تحصیلی و آرزوی تحول»عنوان سرمقاله روزنامه رسالت به قلم سیدباقر پیشنمازی است که در آن میخوانید؛روز اول سال تحصیلی در بیان وزیر محترم آموزش و پرورش روز ملی و« نوروز» توصیف گردید. احساس زیبایی که فارسی زبانان جهان از نوروز دارند به دلیل رویش گیاهان، سرسبزی دشتها ، تولدشکوفه ها و حیات دوباره زمین و زمان است، که انسان را نیز به شادابی و نشاط و تلاش ترغیب میکند. اگر وصف نوروز با احساس تحول و شکوفایی در نظام تعلیم و تربیت تصدیق شود، همان احساس زیبا و خاطرهانگیز را به همراه خواهد داشت.
پذیرش مسئولیت در دستگاه عظیم و زیربنایی آموزش و پرورش امری مهم و درخور تقدیر و ستایش است مشروط به اینکه حق آن به خوبی ادا شود و هیچ فرصتی از دست نرود.
اگر به همان اندازه که برخی آسیبهای فرهنگی و اجتماعی برای مردم محسوس شده و خانوادهها را نسبت به سرنوشت فرزندانشان نگران ساخته است، اقدامات مثبت و سازنده در جهت تربیت صحیح دانشآموزان نیز عملی و محسوس گردد، شعار نوروز، زیبنده روز اول سال تحصیلی خواهد شد.
مراسم بازگشایی مدارس و آغاز سال تحصیلی نیز صرف نظر از برخی ابتکارها و نوآوریهای مدارس غیردولتی، گرفتار کلیشههای ملالآور، با اصرار بر نقش غیرفعال دانشآموزان و سخن محوری مسئولانی است که نوعا بدون مخاطبشناسی و آشنایی با شرط بلاغ، در حضور انبوه دانشآموزان مدتها بر سر پا ایستاده، برای مخاطب بزرگسال سخن میگویند و البته در موضوعاتی که غالبا ناظر به مطالبات اولیاء از دانشآموزان است، و فرصتی برای بیان مطالبات دانشآموزان از اولیا تعریف نمیشود!
سند تحول آموزش و پرورش مصوب شورای عالی انقلاب فرهنگی که چشمانداز نظام تعلیم و تربیت کشور راترسیم کرد ، فرض را بر این گذاشته است که مجریان تحول در
جای جای این وزارت،آن را باور دارند و از عهده تحقق این سند به خوبی بر میآیند! اما معیارهایی که در انتصاب مدیران عالی وزارت آموزش و پرورش به کار گرفته شد اولویتهای دیگری را آشکار کرد و دغدغههایی را برانگیخت! (1)
علیرغم ناهموار بودن فضای فعلی وزارت برای تحقق سند تحول و از دست رفتن فرصتهای بسیاری در اولین سال بعد از تصویب سند تلاش مااین است که همواره خوشبین باشیم و به تحقق آن امیدوار.
از اقدامات مهمی که نقش زیر ساختی و اساسی در تحول دارد بازنگری به نظام « تربیت معلم» و روزآمد کردن معلمان و مربیان است.
آنچه که از تفاوت دیدگاه سیاستگذاران آموزش و پرورش در این زمینه برای مردم به جا مانده است، پایین آمدن تدریجی عیار تربیتی مدارس و باقیماندن اقلیتی کیفی با شهریههای بالا و البته تقاضای بسیار است، که این مدارس نیز نوعا مهمترین چشمانداز موفقیت خود را «عبور دانشآموزان از کنکور»، تلقی کردهاند! و هر سال در تابلو نوشتههای سردرب مدرسه و درگاه الکترونیکی خود به آن مباهات میکنند!
چه بسا سیاستگذارانی که بر انتخاب معلمان از بین فارغالتحصیلان دانشگاهها اصرار دارند نیز منکر اهمیت تربیت معلم در آموزش و پرورش نباشند اماچون تفاوت اساسی بین نظام درسی و تربیتی مراکز تربیت معلم (در سالهای گذشته) و دانشگاه فرهنگیان فعلی با سایر دانشگاهها ندیدهاندوخودنیزبرنامه متفاوتی نداشته اند!، برتربیت معلم درخارج ازوزارت آموزش وپرورش تاکیدورزیده اند!.
اما ناکارآمدی نظام تربیت معلم در سالهای مدیریت هر دو دیدگاه، مبنای صحیحی برای پاک کردن صورت مسئله نمیتواند باشد. وزارت آموزش و پرورش که نیاز سایر دستگاهها به نیروی انسانی را همواره بر طرف کرده است، اما چرا در تربیت نیروی واجد شرایط برای نیازهای خود سرگردان و ناتوان است؟!
بعنوان مثال: آیا تغییر نظام شناسایی و انتخاب معلم از “مراجعه” به “کشف” امری خارج از توان و محال است که نسبت به آن تغافل شده است؟!
بیش از 20 سال است که ثبت و پردازش اطلاعات درسی دانشآموزان دوره متوسطه کشور به صورت رایانهای صورت میگیرد، آیا کشف استعدادهای برجسته در امر معلمی و مربیگری و مدیریت مدارس و ثبت وپردازش آن در بانک اطلاعات ویژه این مهم، برای بهرهگیری در امرشناسایی وتربیت نیروی انسانی واجد شرایط، امری پیچیده وخارج از توان بود؟!
آیا همین امروز هم آموزش و پرورش دولت تدبیر نمیتواند در این زمینه گام بردارد؟! چگونه است که درسالهای گذشته درصد چشمگیری از استعدادهای برجسته برخی مدارس خاص مثل تیزهوشان تقدیم به دانشگاههای خارج از کشور شده اند اما استعدادهای مناسب برای امر معلمی و مربیگری و مدیریت، کشف و تربیت و به کارگیری نمیشوند؟!
اگر عزم جدی برای تحول بنیادین وجود دارد باید توجه شود که تربیت معلم با چند کتاب درسی دوره کارشناسی یا کارشناسی ارشد محقق نمیشود، تربیت به ظروف و ملاحظاتی غیر از کتاب و کلاس نیاز دارد.
درفرهنگ ما تربیت زبان ندارد، عمل و سلوک دارد و رویش(2) و پرورش(3) و پیرایش(4)، آن هم در رابطه محب و محبوب (5) و مرید و مراد، تا شخصیت متربی اعتلا یابد و استعدادها شکوفا شوند و اخلاق بارور گردد و معنویت ریشه دواند و رفتار به سخن آید... همان چیزی که در دانشگاههای ما یافت می نشود!! وبه همین دلیل سازمان متفاوتی رامیطلبدکه آموزش وپرورش ناگزیراست براساس دغدغه های خوددانشگاه آنراطراحی نماید.
اگر وزیر محترم آموزش و پرورش نسبت به رشد و تربیت “نسل ظهور” احساس مسئولیت میکند ناگزیر است نظام تربیت معلم را براساس اقتضائات نظام تعلیم وتربیت وسندتحول سازماندهی نماید، و دانشگاه فرهنگیان را فراتر از محلی برای انتقال مفهوم چند کتاب از مخزن حافظه مدرس به مخزن ذهن دانشجو معلم، متحول سازد.
تربیت معلم براساس فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی، مهندسی خاص خود را میطلبد و نمیتواند اقتباسی از مدلهای «غیربومی» باشد. اساتید تربیت معلم باید متمایز از اساتید متعارف بعضی ازدانشگاهها، ومصداق استاد عامل متقی و مراقب و موالی و مقبول باشند و زیبنده وصف «مراد» برای مرید. این موضوع و ساز و کارهای آن در مقال دیگری میتواند به تفصیل مورد بررسی واقع شود تااهمیت «نقش تربیتی معلم» در مدرسه بیش از پیش تبیین گردد. وهمه مسئولیت معلمی بانتقال مفهوم یک کتاب تنزل نیابد.(6)
روز آمد شدن معلمان فعلی نیز نیازمنداعتلای توانمندیها، پرورشها و پیرایشها و آموزشها و آزمونهایی است که وزارت آموزش و پرورش لازم است آن را تدبیر نماید. از جمله اینکه جای خالی یک شبکه ارتباطی فعال با جامعه معلمان و مربیان و مدیران مدارس به شدت احساس میشود. شبکهای که مستمرا اخبار مهم آموزشی، پرورشی، اصلاحات و تغییرات کتب درسی، خلاقیتها، نکات تربیتی، خدمات رفاهی، دستورالعملهای مهم وپیامهای آموزشی... را اطلاعرسانی کند و احساس تعلق خاطر و پیوستگی و مسئولیت معلمان را تقویت نماید.
اما افسوس که عمر انتصابات سیاسی و جناحی کوتاه است و مدیران عالی ازاین قبیل نوعا به تغییراتی علاقمند هستند که زودبازده باشد و محصول آن در کارنامه دوره مدیریت خودشان درج گردد و مبادا مدیر بعدی از آن بهرهمند شود! در صورتی که در حوزه مسائل فرهنگی و خصوصا تعلیم و تربیت، تغییر و تحول بنیادین امری دیربازده است و تحمل دوره کاشت و داشت (قبل از برداشت) اجتنابناپذیر است.
دستگاه عظیم آموزش و پرورش به دلیل جمعیت عظیم کارکنان و معلمان و دانشآموزان و قدرت تاثیر بر خانوادهها، همواره برای طالبان آراء مردم، به چشم یک فرصت ممتازدیده شده است!
اگر منتخبانی که برای دستیابی به آراء مردم به هر آویزهای چنگ میزنند با کاهش سن رایدهندگان در دورههای گذشته، نظام تعلیم و تربیت کشور را به صحنه تاخت و تاز سیاسی تبدیل نمیکردند، اگر فشارهای سیاسی و دخالتهای جناحی صورت نمی گرفت وهمواره تربیت صحیح دانش آموزان دراولویت کارمدیران عالی این وزارت بود، «35 سال» فرصت کمی برای تحول بنیادین و سرنوشتساز، نبود. تحولی که مسیر توسعه کشور و شکوفایی ظرفیتهای علمی،اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی را در دهههای گذشته هموارترمیساخت، وامروزشاهددرخششی به مراتب بیشتردرعرصه های داخلی وبین المللی بودیم باتوان مقاومت بیشتردربرابرتحریمهاوتهدیدها.
اما بنظرمیرسد نگرش به مدیریتهای این دستگاه عظیم وزیربنایی کشور، به عنوان “طعمه سیاسی” همچنان به عنوان یک آسیب جدی(7)، ملاحظاتی دیگری غیر از تحول را دراولویت قرارداده است ، که خسارت آن را ملتی بزرگ از عمر ارزشمند فرزندان خود باید بپردازند و نشانههای آن را با نزدیک شدن انتخابات بعدی ، میتوان مشاهده کرد.
همزمانی شروع سال تحصیلی با هفته گرامیداشت دفاع مقدس در سالی که به نام فرهنگ نیز نامگذاری شده است، در دولتی که با وعده تدبیر، امیدوارمان ساخته است دو موضوع را بیشتر خاطرنشان میسازد:
یکی اینکه آیا وزارت آموزش و پرورش در برابر جنگ نرم و تهاجم فرهنگی دشمن، برنامه دفاعی برای حفاظت از دانشآموزان و معلمان تعریف کرده است؟ یا چنین مسئله مهمی مورد غفلت واقع شده است؟ آیا قرار است در هفته دفاع مقدس به توصیف و گرامیداشت قهرمانان خود در سپاه و ارتش و بسیج در مقاومت هشت ساله (67-59) بسنده کنیم و یا با تغییریافتن عرصه جهاد به حوزه فرهنگ، قدرت نرم خود را ارتقاء بخشیم و برنامههای دفاعی و حتی پیشروی فرهنگی را در رزمایشی از نوع خود و به مناسبت آغاز سال تحصیلی وبازگشایی مدارس به نمایش بگذاریم.
اگر مدیران عالی آموزش و پرورش به مثابه افسران فرهنگی مجهز و ممهز نباشد، اگر مدرسه به عنوان دژ مستحکم فرهنگی ساماندهی نشده باشد، اگر معلمان و مربیانی توانمند برای مقابله با جنگ نرم پرورش نداده باشیم، اگر معاونت پرورشی و تربیت بدنی تجزیه شده و به حاشیه رانده شده باشد، سخن گفتن از گرامیداشت دفاع مقدس در مراسم بازگشایی مدارس از باب تیمن و تبرک بلامانع است!
موضوع دوم اینکه فرماندهی بزرگترین دستگاه زیر ساختی فرهنگ کشور در شرایط تاریخی بسیار مهم فعلی و مواجهه با جنگ نرم دشمن، تنها با توکل به خدای متعال و مدیریت جهادی متصور است و مدیریت جهادی نیز اقتضائات خود را دارد و ابتکار امام خمینی قدس سره در تاسیس بسیج، به کارگیری نیروهای مومن و آفرینش تجربه مدیریت جهادی در عرصه دفاع مقدس و دوره سازندگی و جهاد فرهنگی، به عنوان یک روش آزموده شده موفق، پیش روی ماست.
پینوشتها:
1- مقام معظم رهبری: (در انتخاب مدیران) اولویت با نیروهای جوان، با نشاط، پرانگیزه، متدین و کسانی است که مسئله آنها در آموزش و پرورش همان «مسئله اصلی» آموزش و پرورش باشد یعنی تربیت انسانها. 17/2/93
2- انبات: قرآن کریم سوره آلعمران آیه 37
3- اصطناع: قرآن کریم سوره طه آیه 41
4- تزکیه: قرآن کریم سوره جمعه آیه 2
5- قرآن کریم : والقیت علیک محبه منی- سوره طه آیه 3د
6-مقام معظم رهبری: معلم دانش مِی آموزد،تفکرمی آموزد،اخلاق ورفتارهم مِی آموزد.آموختن رفتار واخلاق ازقبیل آموختن دانش نیست که فقط انسان ازروی کتاب بخواند.درس اخلاق راباکتاب نمیشودمنتقل کرد.بیش ازکتاب وبیش اززبان رفتار موثراست.17/2/93
7- مقام معظم رهبری: داشتن نگاههای جریانی و سیاسی و حزبی و جناحی و این چیزها برای آموزش و پرورش “سم” است. 17/2/93
سیاست روز:قول شیطان بزرگ مردود است
«قول شیطان بزرگ مردود است»عنوان سرمقاله روزنامه سیاست روز به قلم سیاوش کاویانی است که در آن میخوانید؛آیا میان باراک اوباما و دیگر رؤسای جمهور پیشین آمریکا تفاوتی وجود دارد؟ این تفاوت سیاست که برخی میپندارند وجود دارد در چیست؟ آیا میتوان به رئیسجمهور آمریکا هر که میخواهد باشد اوباما و غیر اوباما اعتماد و اطمینان کرد؟ رئیسجمهور آمریکا اختیار آن را دارد تا بتواند قولی بدهد که ما هم به قول و وعده او احترام بگذاریم و بپذیریم؟
آمریکا پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران همواره سعی داشته است به جمهوری اسلامی ضربه وارد کند و برای حصول این هدف هر اقدامی را انجام داده است.
وضع تحریمهای سخت علیه ایران، جنگ افروزی و تحریک صدام به جنگ با ایران، سرنگون کردن هواپیمای مسافربری جمهوری اسلامی ایران، تهدیدات گسترده نظامی و دهها مورد دیگر که نشان از دشمنیهایی دارد که آمریکا علیه کشورمان به کار برده و اگر بتواند باز هم به کار خواهد برد.
اکنون هم که پیشرفتهای هستهای ایران چشم آمریکا را کور کرده سعی دارد تا به هر راهی که شده جلوی این پیشرفتها را بگیرد و به بهانه سلاح هستهای تحریمهای سختی را هم علیه ایران وضع کرده است. اما در این سالهای گذشته هیچ نتیجهای به دست نیاورده است و اتفاقاً این تحریمها و فشارها باعث شد تا جمهوری اسلامی ایران از چند صد سانتریفیوژ به چند هزار سانتریفیوژ دست یابد و این نشاندهنده نتیجه مقاومت مقابل کشوری زورگو و بیمنطق است.
اگر از همان ابتدا ایران زیر بار زور و خواستههای آمریکا میرفت اکنون هیچ دستاورد هستهای نداشتیم علاوه بر این که بسیاری مسائل دیگر دستمایه بهانههای پایانناپذیر آمریکا میشد که هیچگاه پایانی هم نداشت.
جمهوری اسلامی ایران برای شفافسازی و آگاهسازی افکار عمومی جهان چند سالی است که سیاست روشنگری را با اتخاذ دیپلماسی گفتوگو درباره موضوع هستهای خود را آغاز کرده است.
این روش برای این پیاده شد تا ایران روشن کند که هیچگاه درپی ساخت سلاح هستهای نبوده و نخواهد بود. جمهوری اسلامی ایران نیازی به سلاح هستهای ندارد در حالی که از نیروهای قدرتمند نظامی برخوردار است و پشتوانه مردمی نظام از عوامل مهم بازدارنده در سطح منطقه و بینالملل است.
جمهوری اسلامی ایران حتی برای این که ثابت کند درپی تولید سلاح هستهای نیست فتوای شرعی در این زمینه صادر کرد و رهبر معظم انقلاب با صدور این فتوا که ضمانت اجرایی آن بسیار بالا است، نشان داد که غرب و آمریکا هدفشان موارد دیگری است. مسائل هستهای بهانهای برای آمریکاییهاست تا به ایران فشار وارد کنند تا به خواستههای آنها تن دهد وگرنه آنها به خوبی نسبت به یک فتوای شرعی که از سوی ولی فقیه صادر میشود واقف هستند و میدانند که چنین فتوایی چه جایگاهی دارد.
آنها به همه اقدامات ما تاکنون احترام نگذاشتهاند و آنها را نپذیرفتهاند، حال ما چگونه به قول رئیس جمهور کشوری که کمر به نابودی جمهوری اسلامی ایران بسته است میتوانیم اعتماد کنیم، احترام بگذاریم و آن را بپذیریم؟!
حضرت امام(ره) پیش ازپیروزی انقلاب اسلامی که به ماهیت پلید آمریکا واقف بودند پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم سیاست ضد آمریکایی خود را ادامه دادند.
ایشان ۲ هزار و هفتصد بار واژه آمریکا را در سخنرانیها و نوشتههای خود به کار بردند و در همگی آنها علیه مسئولان، مقامات و سیاستهای این کشور سخن گفتهاند.
مهمترین جمله حضرت امام این سخن معروف است که فرمودند؛ «آمریکا شیطان بزرگ است.» آیا میتوان به شیطان اعتماد کرد و قول و قرار او را پذیرفت؟!
این که چرا ایشان تا این اندازه نسبت به آمریکا بد بین و برخورد تندی داشتند روشن است. سالهای سال، پیش از انقلاب، ایران را چپاول کردند و پس از انقلاب هم جنایات بسیاری علیه مردم و کشورمان مرتکب شدند. از نظر حضرت امام، آمریکا دشمن شماره یک مردم محروم و مستضعف جهان است. استقلالخواهی هر کشوری و مردمی خط قرمز آمریکاست پس هر کشور و مردمی که استقلال میخواهد باید با آمریکا در بیفتد.
ایشان در سخنانی دیگری درباره آمریکا فرمودهاند؛ «آنهایی که خواب آمریکا را میبینند خدا بیدارشان کند»، «با آمریکا روابط ایجاد نخواهیم کرد، مگر این که آدم بشود و از ظلم کردن دست بردارد.»، «روابط ما با آمریکا روابط یک مظلوم با ظالم است، روابط یک غارت شده با غارتگر است.»
و اکنون سیاستهای رهبر معظم انقلاب هم براساس همان گفتار و رفتاری است که حضرت امام(ره) اتخاذ کرده بودند. اعتماد نداشتن به آمریکا یکی از مهمترین سخنانی است که ایشان بیان کردهاند.
ایشان درباره بیاعتمادی به آمریکا فرمودهاند؛ «...ما دولت امریکا را غیرقابل اعتماد، خودبرتربین، غیرمنطقی و عهدشکن میدانیم.»سال گذشته هم که مسئولان کشورمان به سفر نیویورک رفته بودند اتفاقاتی افتاد که باعث شد رهبر معظم انقلاب از آنها با تعبیر به جا نبود یاد کنند و بگویند «...البته برخی از آنچه در سفر نیویورک پیش آمد به نظر ما بجا نبود.»
با چنین تعابیری که از سوی حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبری درباره آمریکا به کار میرود و ماهیت این کشور را نشان میدهد میتوان به این کشور اعتماد کرد و قول او را پذیرفت؟ برخی شخصیتها هنگامی که در شرایطی قرار میگیرند فراموش میکنند که آمریکا چیست، کیست و چه کارهایی علیه مردم و کشورمان انجام داده است.
اگر قرار است رئیسجمهوری آمریکا به ما قول انجام کاری را بدهد و ما آن را محترم شمرده و بپذیریم، متقابلاً آمریکا هم باید قول ما را محترم شمرده و آن را بپذیرد. اوباما حتی به قولهایی که به مردم کشورش داده است پایبند نبوده چگونه میتواند اگر قولی به ایران بدهد پایبند باشد؟
وطن امروز:جزیره ترس
«جزیره ترس»عنوان سرمقاله روزنامه وطن امروز به قلم شروین طاهری است که در آن میخوانید؛ 3 روز پس از همهپرسی استقلال اسکاتلند، اگرچه سیاستمداران لندن به متحد ماندن پادشاهیشان دلخوش داشتهاند اما اگر به قول انگلیسیها با نگاهی باریکبین بین خطوط آنچه را در رسانههای جزیره منعکس میشود بخوانیم، با بریتانیایی مواجه میشویم که بهرغم یکپارچه ماندن از سر ترس، در محل گسلهای تاریخیاش از درون ترک برداشته است. با پیروزی نسبتا قاطع «نه به جدایی اسکاتلند از انگلیس» با حدود 440 هزار رای بیشتر نسبت به «آری»، ظاهرا همهچیز به روال 307 سال گذشته در ملک ملکه الیزابت ادامه خواهد یافت اما در حقیقت هر دو طرف اسکات و انگل (که القاب کهن این دو قوم جزیرهنشین هستند) ترسیدهاند و ترس، مادر شکست است.
شبکه آمریکایی سیبیاس، رای منفی اکثریت اسکاتلندیها به استقلال را ناشی از نوعی محافظهکاری میداند که باعث شده اغلبشان از مواجهه با ریسک خلاقیت واهمه داشته باشند. «پارکر. جی. پالمر» نویسنده، شاعر و خطیب سرشناس آمریکایی جملهای دارد در باب ترس که منشأ محافظهکاری دوران مدرن در جوامع غربی بویژه آنگلوساکسونها را بر ملا میکند: «در غرب دلبستگی ما به موفقیت باعث سست شدن ما در خطر کردن میشود».
بیشترین آرای استقلالطلبان در 4 ناحیه از 32 ناحیه اسکاتلند شامل گلاسکو به صندوق ریخته شد که جمعیت بیشتر و اقتصاد قویتری دارند.
در حقیقت باید گفت بسیاری از مخالفان جدایی تا آخرین لحظه جزو حامیان استقلال یا دستکم طیف بیطرف خاکستری بودند اما با کودتای بانکهای سلطنتی و یهودی در واپسین روزهای هفته گذشته و همینطور وحشت خالی شدن جیبشان از واحد پول قدرتمندی چون پوند، ترسیدند و بالطبع به سمت بریتانیا چرخیدند.
گروه بانکی لویدز و بانک سلطنتی اسکاتلند که بزرگترین جریان مالی اسکاتلند را به خود اختصاص دادهاند، سهام قاطعشان در اختیار خاندان یهودی روتشیلد و خاندان سلطنتی ویندسور است. این دو بانک تهدید کردند در صورت استقلال اسکاتلند سرمایه خود را از این منطقه بیرون میکشند. همزمان بانک مرکزی انگلستان درست در شب انتخاب اسکاتلندیها اعلام کرد، آنها اگر جدا شوند حق استفاده از واحد پول پوند را نخواهند داشت و این یعنی باید با واحد پولی جدید از صفر شروع کنند.
این یک میلیون و 737 هزار نفری که به باقی ماندن اسکاتلند در پادشاهی رای دادهاند و مهاجران و غیربومیها را هم شامل میشوند، به فاصله کمتر از 48 ساعت پس از جشن ماندن تحت قیمومیت ملکه با اخباری که از لندن درباره احتمال دروغ بودن وعده سران انگلیسی به گوششان رسید، شوکه شدند. حزب کارگر و برخی اعضای حزب محافظهکار به مخالفت با طرح لایحه تفویض اختیارات بیشتر به دولت محلی اسکاتلند پرداختهاند. این یعنی روباه پیر انگلستان در حال خلف وعدهای آنی است که طبق نامه سرگشاده رهبران 3 حزب اصلی پارلمان- از جمله «اد میلیبند» از حزب کارگر و دیوید کامرون نخستوزیر محافظهکار- 2 شب مانده به همهپرسی به اسکاتلندیهای سادهلوح داده شده بود.
طرح کامرون که حالا تصویبش در هالهای از ابهام قرار گرفته همچنین شامل افزایش سرانه بودجه حدودا 1400 پوندی اسکاتلند به نسبت سایر مناطق بریتانیا نیز بود. این در حالی است که مهاجران، دانشجویان و طبقات کمدرآمد اسکاتلندی به این قول افزایش مستمری یا حق بیمه و بازنشستگی ماهانهشان از سوی لندن امید بسته بودند که به جدایی «نه» گفتند و حالا احساس میکنند به آنها خیانت شده است. همزمان مقامات ادینبورو، لندن را برای عمل به وعدههای پیش از همهپرسی زیر فشار گذاشتهاند که سطح مطالبات را در میان اسکاتلندیها افزایش داده است. از طرف دیگر حدود یک میلیون و 400هزار اسکاتلندی که روز پنجشنبه به جدایی رای دادند، اغلب انگلیسیها را به وحشت انداختهاند و بعید است دیگر به این جمعیت آنطور که دیوید کامرون، نخست وزیر ادعا میکرد به چشم «اعضای خانواده بریتانیا» نگاه کنند.
افاضات گوردون براون، نخست وزیر سابق از حزب کارگر و نفوذی وستمینیستر در میان اسکاتلندیها مبنی بر اینکه چه موافقان و چه مخالفان استقلال باید از این پس متحد شوند نیز تاثیری در این فوبیای آنگلوساکسونی نخواهد گذاشت. لندنیها و دیگر ساکنان جنوب مرز شمالی از خود میپرسند که «آیا واقعا استقلالطلبان از ما متنفر هستند؟» و «آیا میتوانیم در لحظات حساس رویشان حساب کنیم؟» مشابه همین ترس نسبت به دیگر ملل حاشیهای «پادشاهی متحد بریتانیای کبیر و ایرلند شمالی» پدید آمده است یعنی بخش مهمی از جمعیت ولز، همچنین کاتولیکهای ایرلند شمالی و حتی مردم نورثامبرلند، نیوکاسل، کارلایسل، دورهام و دیگر مناطق شمال جزیره که مثل اسکاتلندیها سالهاست طعم تبعیضهای بودجهای، بهداشتی و مالیاتی حکومت لندن را چشیدهاند. این ترس توسط ملیگرایان نوخاسته انگلیسی به رهبری «نایجل فاراژ» رهبر حزب یوکیپ دامن زده میشود.
یوکیپ اگرچه هنوز در پارلمان کرسی ندارد اما در انتخابات اخیر پارلمان اروپا شگفتیساز شد و یک جریان به سرعت در حال رشد در انگلستان را نمایندگی میکند که نه تنها خواهان بیرون آمدن بریتانیا از اتحادیه اروپاست بلکه مرزهای پررنگی میان حقوق انگلیسیها و دیگر ملل عضو بریتانیا قائل میشود. فاراژ بارها نمایندگان وستمینیستر (پارلمان) را به خاطر اینکه اجازه برگزاری همهپرسی جدایی به اسکاتلند را دادهاند ملامت کرده است، حتی در شب برگزاری همهپرسی پنجشنبه گذشته.
در روزهای پس از آن هم او دو نوبت به احزاب اصلی محافظهکار، لیبرال و کارگر حمله کرده است. او به خاطر وعده افزایش بودجه و اختیارات اسکاتلند بدون در جریان گذاشتن پارلمان بریتانیا، دولتمردان و احزاب حاکم را متقلب خوانده است. همچنین خواستار آن شده که نمایندگان اسکاتلند در وستمینیستر دیگر در مسائل مربوط به انگلستان حق رای نداشته باشند. این یعنی تبدیل کردن اسکاتلندیها به شهروندان درجه دوم و قطعا باعث میشود موج اسکاتلندیهراسی و انگلیسیهراسی متقابلاً در دو سوی مرز شمالی بالا بگیرد و در نتیجه اسکاتهای بیشتری درباره جدا کردن سرنوشتشان از چنین وضعی، تصمیم نهایی را برای استقلال بگیرند. در چنین شرایطی سخن گفتن از اینکه اتحاد بریتانیا حفظ شده است به یک شوخی شباهت دارد. چنانکه حالا وزیر اول منطقه ولز هم خواستار آغاز فوری گفتوگوها برای تمرکززدایی از وستمینیستر شده است.
حمایت:راهکارهای تحقق سیاستهای کلی علم و فناوری
«راهکارهای تحقق سیاستهای کلی علم و فناوری»عنوان یادداشت روز روزنامه حمایت به قلم دکتر حمیدرضا آیتاللهی است که در آن میخوانید؛رهبر معظم انقلاب روز گذشته سیاستهای کلی علم و فناوری را ابلاغ کردند که حاوی محورهای بسیار مهمی است. لزوم تبیین این محورها و اشاره به برخی از راهکارهای عملیاتی شدن و تحقق این سیاستها دغدغه نگارش این نوشتار است. اولین سیاستی که در این سیاستهای کلی ذکر شده، جهاد مستمر علمی با هدف کسب مرجعیت علمی و فناوری در جهان است. قبل از پرداختن به این موضوع لازم است به نکاتی که در این خصوص مطرح میباشد اشاره شود.
اولین پیش نیاز کسب مرجعیت علمی، تولید علم است. تولید علم و نظریه پردازی یکی از مهمترین گزینه ها برای خروج کشور از انفعال و به دست آوردن ابتکار عمل است. کشور ما استحقاق دستیابی به درجات عالی تولید علم و تکنولوژی را دارد مشروط به اینکه بجای توقف بر روی شعار به سوی عملیاتی کردن این آرمان های بزرگ حرکت کنیم. اما آنچه از تولید علم مهمتر است و مسئله اصلی جهان علمی است، توزیع و نشر علم است. ما به لحاظ نشر علم و حضور علمی در مجامع بین المللی دنیا نیاز به کار جدی داریم. همان موضوعی که رهبر انقلاب از آن با عنوان جهاد علمی یاد میکنند. هر چند که تولید علم در ایران با سرعت و شتاب بیشتری نسبت به قبل در جریان است اما نیاز به همت و کار جهادی داریم. علاوه بر تولید علم، کارمهمتر و جدی تری که کمتر به آن پرداخته ایم نشر علم و حضور علمی قوی و مقتدرانه در باشگاه تولید کنندگان و دارندگان علوم در دنیا است.
این کار هم اقتضائات خاص خود را دارد. علمی که تولید شود اما نتواند مخاطب خود را پیدا کند گویی که اصلا تولید نشده است. نکته بعدی اینکه سیستم دولتی به شدت در زمینه تولید، توزیع و انتشار علم ناتوان است. تلاش دولت باید تقویت مراکز علمی باشد نه تولید علم. سیستمهای دولتی پتانسیل و ظرفیت تولید علم را ندارد چرا که اساسا رسالت دولت این نیست. رسیدن به این هدف وظیفه مراکز علمی و پژوهشی است. تجربه جهانی ثابت کرده که این مهم تنها از مراکز علمی خصوصی بر میآید. کاری که مراکز علمی دولتی در آن ناکام مانده اند. الان در دنیا تولید، توزیع و نشر علم به مراکز علمی خصوصی واگذار شده است. نکته بعد، داشتن نگاه اخلاقی به موضوع تولید علم است؛ ما در حال حاضر کمتر به این مقوله پرداختهایم زیرا هنوز هنجارهای اخلاقی لازم را در این زمینه تدوین و تثبیت نکرده ایم.
تحول و ارتقای علوم انسانی از دیگر محورهای سیاستهای اعلام شده در زمینه علم و فناوری است. این تحول پیش نیازهای متعددی دارد. بازنگری سرفصل ها، تامین اساتید متناسب و همسو با سرفصل های جدید، تولید منابع لازم و هم جهت با رویکردهای حاکم بر سیاست های کلی اعلام شده، مهیا کردن زمینه و بستر لازم برای ظهور و بروز جریان های نقد و بررسی در همه حوزه های مرتبط با تحول در علوم انسانی، افزایش تحرک علمی دانشجویان از الزامات و ضرورت های تحول در علوم انسانی است. در زمینه تحول در علوم انسانی کاستی های بسیاری به چشم می خورد. شاید بتوان گفت تنها کاری که در این زمینه صورت گرفته صرفا تدوین سرفصل های 2 رشته بوده است. یکی از مطالبات جامعه دانشگاهی از شورای تحول علوم انسانی در دانشگاهها، ارائه گزارش از عملکرد 6 ساله اش است. باید بیایند و بگویند چه کارهایی برای تأمین مطالبات رهبر انقلاب در زمینه تحول در علوم انسانی در زمینه هایی همچون تغییر سرفصلها، تربیت استاد، تهیه منابع لازم و ایجاد انگیزه در دانشجو و... صورت گرفته است.
این موضوع خود گواهی صادق است بر ناکارآمدی سیستم دولتی در سیاستگذاری، تولید و توزیع علم درایران، بر این اساس است تاکید می شود اینکار باید به بخش خصوصی واگذار شود وگرنه بعد از 6 سال تدوین فقط 2 درس چندان راضی کننده نیست. یکی دیگر از محورهای سیاستهای کلی اعلامی در بخش علم و فناوری تحول در نظام آموزش عالی کشور است. باید دانست که نظام کنونی آموزش عالی مبتنی بر آموزش صرف است. نظام آموزشی کارآمد علاه بر آموزش، کارکرد تربیتی نیز دارد. باید به دانشجو توان پژوهشی و قدرت تفکر و اندیشیدن بدهد.
حتی باید پژوهش مقدم بر آموزش تلقی شود به این معنا که آموزش برای پژوهش و در خدمت آن باشد. از مشکلات دیگر ناکارآمدی علوم انسانی در ایران این است که به جای اینکه به مهارت افراد توجه شود به آموزش آنها توجه می شود. این نقیصه را به وضوح می توان در سرفصلهایی که هم اکنون در دانشگاه ها تدریس می شود مشاهده کرد. روزآمدسازی نقشه جامع علمی کشور با توجه به تحولات علمی و فنی در منطقه و جهان از سیاستهای کلی اعلام شده است که تحقق این هدف مهم نیاز به ارائه راهکار دارد. یکی از راهکارهای عملیاتی تحقق نقشه علمی کشور این است که باید سیستم تمرکزگرایی در این زمینه به سیستم عدم تمرکز گرایش یابد. در این فرایند هر کسی که توانایی پیش بردن کاری را دارد باید گوشه ای از کار را بگیرد و کار را جلو ببرد. هر کار پژوهشی که در این کشور صورت می پذیرد باید تکلیف و موضع آن با اسناد بالادستی مشخص باشد. باید مشخص باشد که این پژوهش متناسب با کدام بخش این سند ملی است. در ادامه اشاره به راهکارهایی برای تقویت روند تولید علم به عنوان نخ تسبیح سیاستهای کلی علم و فناوری ضروری است.
ابتدا باید دارائیها و استعدادهای بالقوه و بالفعل کشور برای تولید علم به دقت مورد مطالعه قرار گیرد چراکه هرگونه برنامه ریزی بدون توجه به این امر، اجرای برنامه را با ناکامی مواجه خواهد ساخت. اینکه کشور ما برای دستیابی به نقطه مطلوب نیازمند چه دستاوردهایی است موضوع مهمی است که عملا جریان تولید علم را با واقعبینی روبرو خواهد کرد. درحال حاضر برخی از نیازهای علمی و تکنولوژیکی کشور، ما را در عرصه بین الملل با انفعال و ضعف مواجه ساخته است که لازم است پاسخگویی به آنها در اولویت قرار گیرد. شناسایی وضعیت، عملکرد و برنامه های آینده رقیب همچنین رصد تولیدات علمی جهان از طرق مختلف موجب می شود تا از هر نوع دوباره کاری و حرکت های بی ثمر جلوگیری شده و سطح آموزش و پژوهش را توسعه دهد. پس از اولویت گذاری در این زمینه ها باید میان دانشگاهها و مراکز پژوهشی کشور تقسیم کار شود. تداخل، موازی کاری و ناهماهنگی برای جریان تولید علم آفت بزرگی به شمار می رود. البته باید به نحوی تقسیم کار شود که هر دستگاه، ماموریت کاملا مشخصی را برعهده داشته باشد و تدریجاً با آن ماموریت شناخته شود. همچنین اگر پژوهش به صورت طبیعی به تمامی عرصه های تولید و مدیریت متصل شود، خودبه خود امکانات آن نیز ارتقاء خواهد یافت.
باید تمامی دانشگاههای ما متناسب با اولویتهای تولید علم نسبت به جذب استعدادها و پرورش آنها اقدام کنند. بدیهی است برای تحقق این مهم، غنی و به روز سازی محتوا و روشهای آموزشی از اهمیت فوق العادهای برخوردار است. برای رونق یافتن تولید علم، باید به سهل ترین راه ممکن، منابع و ابزارهای پژوهش در اختیار محققان قرار گیرد. درحال حاضر منابع و ابزارهای موجود پاسخگوی نیازهای محققان نیست و کیفیت تحقیقات را با ضعف جدی روبرو ساخته است. در پایان باید نقش دولت در این زمینه را متذکر شد. دولت باید با هدایت فعالیتهای علمی به سوی تحقق اهداف این سیاستهای کلی، زمینه و بسترهای لازم را برای تسهیل روند تولید، توزیع علم و انتشار آن فراهم کند.
آفرینش:انقلاب در انقلاب یمن
«انقلاب در انقلاب یمن»عنوان سرمقاله روزنامه آفرینش است که در آن میخوانید؛کشور یمن با حدود 500 هزار کیلومتر مربع مساحت و حدود 22 میلیون نفر جمعیت بخشی از شبه جزیره عربستان است. یمن حداقل دارای چهار موقعیت ویژه ژئوپلیتیکی میباشد، اشراف یمن بر «خلیج عدن»، اشراف کامل آن برتنگه استراتژیک «باب المندب»، اشراف کامل بر آب راه حساس «دریای سرخ»، تسلط یمن بر کوههای استراتژیک «مران» که از سواحل عدن آغاز و تا منطقه طائف در جنوب غرب کشیده می شود. با این وصف تحولات یمن، به تحول عمده در شبه جزیره عربستان و حتی مناطق اطراف آن تا شاخ آفریقا منجر می شود. یمن به لحاظ ساختار اجتماعی نیز، قبیله محور است و قبائل در ساختار سیاسی این کشور نقش اساسی دارند. یمن به دلیل همین بافت قبیلهای و وجود اختلاف میان اهالی شمال و جنوب این کشور و رقابت شدید سران قبائل برای نزدیک شدن به حاکمیت، همواره ساختاری شکننده داشته است.
اگرچه پس از سرنگونی عبدا... صالح و انتخاب منصور هادی به سمت ریاستجمهوری، فضای تعامل قبائل برای مدتی بهبود یافت. اما تعدد قبائل و ایجاد اختلاف میان آنها حربهای بوده که همواره حاکمان یمن برای تسلط بر مردم از آن استفاده کردهاند. پس از قرار گرفتن یمن در موج بیداریهای عربی- اسلامی، اکثر قبائل در برکناری عبدا... الصالح دیکتاتور یمن توافق داشتند، اما درمورد جایگزین آن مدل حکومتی مناسبی ارائه ندادند، چون عملا قدرتهای خارجی اجازه به ثمرنشستن انقلاب را در یمن ندادند. عربستان سعودی مهمترین همسایه یمن بوده و به طور طبیعی حساسیت خاصی به این کشور دارد. عربستان به یمن به عنوان یک چالش امنیتی نگاه میکند. به همین دلیل راه حل هایی که ارائه می دهد براساس نیاز امنیتی ریاض است، نه براساس نیاز جامعه یمن. عربستان درقالب شورای همکاری خلیج فارس طرح خروج عبدا... الصالح و سپردن حکومت به دست معاون وی منصور هادی را با تاییدیه غرب به اجرا گذاشت تا سرپوشی بر انقلاب مردم بگذارد و تغییر چندانی در ساختار حکومت یمن ایجاد نشود.
علاوه بر این، عربستان سعودی به دلیل تضاد با شیعیان زیدی، جنبش حوثی ها را در لیست تروریستی خود قرار داده است و آنها را خطری بالقوه برای خود قلمداد میکند. به طوری که درطی سالیان گذشته اجازه دخالت و نفوذ آنها به لایههای حکومتی را نمیدادند. این کشور همچنین به دلیل شرایط امنیتی جدید در منطقه و تحولات افراط گرایانه گروههای تروریستی، علی الخصوص حضور القاعده در یمن با چالش های جدی مواجه است و سعی می کند به گونه ای با موازنه هایی در یمن، امنیت خود را تامین کند. باتمام این اوصاف خواستههای مردم در انقلاب یمن محقق نشد و همان رویه گذشته همراه با بی ثباتیها و ضعف دولت کنونی درکنترل فساد گسترده در حکومت، باردیگر موجب اعتراضات مردمی در یمن گردید. به نظر میرسد تظاهرات و اعتراضهای اخیر در یمن رنگ و بوی طائفی و فرقهای ندارد بلکه آنچه که مردم را روانه خیابانها برای برگزاری تظاهرات ضد دولتی کرده، سیاستهای اشتباه دولت در زمینههای مختلف ازجمله اقتصادی و سیاسی و اجتماعی است. گفته میشود که بسیاری از قبائل دیگر نیز به حوثیها پیوستهاند تا خواسته های خود ازحکومت را جامه عمل بپوشانند.
وجه تمایز تحولات یمن با دیگر کشورهای عربی که شاهد اعتراضات مردمی بودند، در مسلح بودن قبائل این کشور است. الحوثیها که امروز سردمدار تحولات یمن به حساب میآیند، تجربه شش جنگ با ارتش این کشور را در کارنامه خود دارند و لذا نمیتوان به سادگی نسخته سرکوب نظامی را برای آنها تجویز کرد. چرا که اگر چنین بود عربستان فوراً نیروهای سپرجزیره را همانطور که وارد بحرین کرد به صنعا گسیل میداد. اما باتلاق یمن به حدی خطرناک است که شورای همکاری ورود مستقیم به این کشور را درنظر ندارد. نکته دیگری که انقلاب دوم یمن را با چالش مواجه خواهد ساخت، تبدیل اعتراضات به اختلافات مذهبی و قبیلهای خواهد بود. آنچه اخیراً با درگیری میان سنیها و حوثیها در صنعا مشاهده شد مشتی نمونه خروار از این حربه است که می تواند قوای معترضان را در قالب درگیریهای داخلی تقلیل دهد و زمینه را برای دخالتهای خارجی فراهم سازد. با این حال تنها راه خروج یمن ازاین وضعیت همان گفتگو میان مخالفان و رسیدگی به خواستههای آنها از سوی دولت مرکزی است. چرا که باتوجه به حساسیت یمن برای عربستان و غرب، اجازه روی کار آمدن دولتی شیعی از جنس حوثیها داده نخواهد شد و قبائل دیگر نیز به چنین راهکاری رضایت نخواهند داد. در واقع تا زمانی که جامعه یمن در یک آشتی ملی با هم همگرا نشوند، احتمال جنگ داخلی در یمن وجود دارد. به ویژه که بسیاری از بازیگران خارجی و دولت یمن، در جهت ایجاد این جنگ حرکت میکنند.
شرق:گفتوگوی تمدنها، اخلاق و سیاست
«گفتوگوی تمدنها، اخلاق و سیاست»عنوان سرمقاله روزنامه شرق به قلم هادی خانیکی است که در آن میخوانید؛
1- یکسال پس از «سال گفتوگوی تمدنها» با وقوع حادثه 11سپتامبر و خشنشدن فضای سیاست، ایده «گفتوگوی تمدنها» و اهمیت آن بهلحاظ کاربردی در میان جهانیان بهویژه روشنفکران و فرهیختگان، بیش از زمان طرح آن، موردتوجه قرار گرفت. زیرا بهعلت فضای غبارآلود سیاستهای جهانی، لزوم بازاندیشی درباره ایدهها و پیشنهادهای مداراجویانه بیشتر احساس شد و از سویی پرسشهای ناشی از برخی نظریهها نیز جدیتر شد که آیا مرزهای هویتی پررنگتر از گذشته ظاهر خواهند شد یا هویتها، منعطفتر و متکثرتر میشوند؟ ظرفیت بالای فکری و نظری این ایده، موجب شد تا در ابعاد وسیعتری به بحث گذاشته شود و فقط در محافل دانشگاهی و آکادمیک موردتوجه قرار نگیرد چنانکه شاهد بودیم افراد و نهادهای مختلفی در سراسر جهان برای عملیکردن و تحققبخشیدن به خواست نهایی این ایده (استقرار صلح جهانی برپایه گفتوگو) اقداماتی انجام داده و طرحهایی را به اجرا درآوردند.
البته دروسی هم در برنامههای درسی دانشگاههای معتبر غرب و شرق عالم بهمنظور پیشبرد این ایده، گنجانده شد و پژوهشهای وسیعی در این رابطه شکل گرفت و دنیا (بهویژه دنیای علم و هنر) اهمیت این ایده را دریافت. در محافل آکادمیک بحثهایی درگرفت که نتیجهاش جز گشودهشدن فضای نقد و نظر نبود، بهعنوان مثال تا جایی که آمارتیاسن، دانشمند و اقتصاددان مشهور، با طرح مباحثی بکر و مستدل، اساس افکار طراح نظریه برخورد تمدنها را به چالش کشید و نوع نگاه سیاسی- امنیتی وی را با نقدی جدی مواجه کرد.
(برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به: هویت و خشونت، نوشته آمارتیاسن با ترجمه فریدون مجلسی) و از منظر گفتوگو، دریچههایی را گشود تا ضمن نقد آن نظریه، فرصتها، امکانها و ظرفیتهای بالای فرهنگی موجود در سطح جهانی بهتر دیده و فهم شود. نکته مهم دیگر این است که در برخی از نقاط جهان، موضوع گفتوگوی فرهنگها و تمدنها در اشکال مختلف و در برنامهریزیهای منظم و هدفمند بهصورت ماهانه و سالانه و بهطورجدی در متن برنامههای علمی، هنری و پژوهشی جای گرفته که خود محل تامل است.
2- بههرحال ایده گفتوگوی فرهنگها و تمدنها که با ابتکار سیدمحمد خاتمی مطرح شد، بازتاب وسیعی داشت و جهان سیاست را بهشدت متاثر کرد. آمیختن سیاست و گفتوگو، کار سترگ خاتمی در عرصه جهانی بود (که تاثیرش در ادبیات سیاسی و در سطح جهانی غیرقابل کتمان است) تا بتوان به سیاست اخلاقی نزدیک شد بهویژه که در وضع کنونی جهان که سایه سرد جنگ و خشونت، جان و روان انسانها را پژمرده کرده، اهمیت مبحث گفتوگوی فرهنگها و تمدنها مضاعف شده است. بهنظرم پیشبرد ایده گفتوگوی تمدنها و اجراییکردن طرحهای خلاقانه (چه علمی، چه هنری و...) در این راستا کاری سترگ است. سیاست جهانی با پایانپذیرفتن جنگ سرد و خاتمه نظم پیشین (جهان دوقطبی) با وجود طراحیهای متعدد نظریهپردازان سیاسی و دانشمندان علوم سیاسی، از نوعی سرگیجه ناشی از تصمیمسازیهای شتابزده دچار تبوتاب شدیدی شده که امتداد آن بهصورت پیشین، دستاوردی جز افزایش خشونت و خشونتگرایی نخواهد داشت. از آنسو، زمانی که ایده گفتوگوی تمدنها طرح شد، بسیاری از دانشمندان، اندیشمندان، هنرمندان و... را به صحنه آورد و موجب یک همگرایی بیسابقه در ابتدای قرن بیستویکم شد؛ همگرایی بیسابقهای که بر بهکارگیری خرد جهانی و نشاندن دیالوگ بهجای مونولوگ تاکید داشت و همگان را برای حل مسایل از طریق گفتوگو دعوت میکرد.
3- در مبحث جهانیشدن، یکی از ایراداتی که از طرف منتقدان گرفته میشود، این است که این روند تا چه اندازه منصفانه است؟ آنتونی مکگرو و دیوید هلد، پژوهشگرانی هستند که در تعریف و تفسیر خود از این پدیده، ابراز میدارند که: «جهانیشدن حاکی از جابهجایی یا دگرگونی در مقیاس سازماندهی انسانی است که جوامع دوردست را به یکدیگر متصل میکند و دسترسی به روابط قدرت را در مناطق و قارههای دنیا گسترش میدهد.» از دیدگاه این دو نویسنده، نباید این پدیده را حاکی از یک جامعه جهانی هماهنگ تلقی کرد، چون بخش قابلتوجهی از جمعیت جهان عمدتا از منافع جهانیشدن محروم هستند و نابرابریهایی مشاهده میشود که نمیتوان از آنها چشم پوشید.
اما جهانیشدن از طرفی در پی دگرگونی الگوهای سنتی سازمان اجتماعی-اقتصادی است تا با ازبینبردن محدودیتهای فضا و زمان بر الگوهای تعامل اجتماعی، امکان شیوههای جدید سازمان اجتماعی را بهوجود بیاورد. از این منظر بررسی و پیمودن همزمان گفتوگوی تمدنها و جهانیشدن بهعنوان دو پدیده جهاننگر و آیندهنگر میتواند به چشمانداز مطلوبتری منتهی شود که انسانها همزیستی سالمتر و اخلاقیتری داشته باشند و از موج خشونتهای برآمده از سیاستهای یکسونگر و خودخواهانه کاسته شود. درواقع، پیشفرضها و مبانی نظری گفتوگوی تمدنها دریچه امیدوارکنندهای است برای گسترش روابط انسانی بر مبنای «اخلاق» و «انسانیت». از اینرو گفتوگوی تمدنها میتواند راهبردی باشد تا روند جهانیشدن منصفانهتر طی شود. زیرا منصفانهبودن یا منصفانهنبودن روند جهانیشدن، یکی از مواردی است که منتقدان جهانیشدن روی آن انگشت گذاردهاند.
مردم سالاری:در پس پرده ائتلاف علیه داعش، چیست؟
«در پس پرده ائتلاف علیه داعش، چیست؟»عنوان سرمقاله روزنامه مردم سالاری به قلم منصور فرزامی است که در آن میخوانید؛رعایت اخلاق و حقوق انسانی در همه ادیان و مکاتب، امر پسندیدهای است. همچنین منع ظالم و متجاوز و کمک به مظلوم در هنجارهای حقوقی و اجتماعی، وجهه همت تمامی قوانین و منشورهایی است که برای حفظ کیان انسان نوشته شده است و هر عقل سلیم و ذهن پالوده ای آن را تایید میکند.
موضوع دفع فتنه گروههای سلفی و النصره و القاعده و طالبان و داعش و... در شرایطی که امروز برخی کشورها به رهبری و هدایت و تحمیل آمریکا، موضوع روز قرار داده اند، شبهاتی در پس پرده خود دارد و پرسشهایی را در اذهان ایجاد کرده آن چنان که صداقت عمل این حدود سی کشور را زیر سوال میبرد که چگونه برخی از این رطب خوردهها میخواهند منع رطب کنند و اگر اخلاصی در عمل باشد آنان که میبایست سررشته این دفع و طرد و تقاعد را در دست داشته باشند و نه با قوه قهریه، بلکه با اقناع اعتقادی و کار فرهنگی میتوانند دافع شر باشند جایشان کجاست؟
حال چون این ائتلاف گزینشی و یک بعدی، جای حرف و حدیث دارد پرسشهای ذیل را به ذهن متبادر میکند:
1- اگر قبول کنیم که گروههای سلفی، محصول تضادها و تناقضات مذهبی و عدم رعایت عدالت اجتماعی و حقوق فردی و وجود نظام طبقاتی و در یک کلام، برخاسته از محیط جهل و ظلم است، کشورهای درون ائتلاف کنونی که خود دهها و صدها و برخی هزارها نفر در جمع داعشیها دارند، چه پاسخی برای جهانیان خواهند داشت؟ باید آمریکا و انگلیس جواب بدهند که سر آمریکایی را یک تبعه انگلیسی بریده است یا یک ایرانی؟ این حقیقت که پیش چشم عالم و آدم بوده است که قابل انکار نیست! مگر «ابراهام لینکلن» خودتان نگفت که : « همه مردم را همیشه نمیتوان فریب داد.»
2- کار مالکی و بشار اسد، از این که حقوق همه مردم را یکسان ندیدند و عدالت را بین اقوام و ادیان و مذاهب و فرق و نحل، برقرار نکردند و موجب رشد و حضور ناراضیان شدند ناپسند و قابل پیگیری و تامل است. اما کار رهبران ائتلاف کنونی چه؟ چه کسی با پول و آموزش و دادن سلاحهای پیشرفته، آنها را از اقصا نقاط کشور خودشان و دیگر کشورها به عراق و سوریه و مرز لبنان کشاند تا بر سر ایزدیها که هیچ گناهی نداشتند، و نه مزاحم شیعه بودند و نه معاند سنی، آن بلاها را آورد؟
باید ائتلافیها جواب بدهند که مراکز آموزشی گروههای سلفی حتی همین حالا در کجاست؟ فتواهای مسلمان کشی و شیعه کشی از چه کسانی است و از کدام مرکز و منبر میآید؟ و کدام مجلس است که برای این گروههای آدم کش، بودجه تصویب میکند آنگاه پس از فراغت و آسودگی وجدان، دم از حقوق بشر هم میزند!
3- حال باید پرسید که آیا بازار گرم داعش و گرم تر از آن قضیه ائتلاف – به قول خودشان جهانی - برای انحراف افکار عمومی جهان نیست و نبود تا جنایات صهیونیستها کم رنگ جلوه کند و برای محاکمه جنایتکاران رژیم صهیونیستی و کاربرد سلاحهای جنگی ممنوع و غیر متعارفشان، دادگاه تشکیل نشود و درهم شکستن هیمنه چهارمین ارتش جهان در مقابل همت مردمی با دست خالی اما با سلاح ایمان نمود نداشته باشد و ملکه ذهنی آزادی خواهان نباشد. آیا آن چهل و هشت هزار خانهای که بر سر کودکان و زنان و مردان پیر آن هم در خواب، خراب و خانهشان گورشان شد و صدها کودک و پیر و جوان را به فجیعترین وضعی کشت و صدها هزار نفر را آواره کرد، نیاز به ائتلاف و اجماع جهانی نداشت و ندارد؟ آیا نباید آزادگان جهان، در صداقت ائتلافیها، شک کنند؟
4- آیا این ائتلاف قابل تامل برای این است که همه گروههای سلفی از جمله داعش، دوباره در سوریه جمع شوند و به کمک نیروی واکنش سریع ناتو و اخطاری که در روزهای اخیر به پدافند ضدهوایی سوریه داده شده، کار ناتمام را در این کشور جنگ زده، تمام کنند تا خیال رژیم صهیونیستی راحت باشد وگرنه، سی هزار نیروی داعش که چنین اجماعی را نمیخواهد. کافی است تا عقبه آموزشی و مالی آنها که بر عهده همین ائتلافیهاست، بریده شود تا جنایت هیولایی که خود پرورده اند به افسانههای ضحاکی بپیوندد.
5- آیا این ائتلاف، وارونه جلوه دادن اعمال پیشین و حال آمریکا و انگلیس و فرانسه و عربستان و فرار به جلو نیست؟ چطور میشود باور کرد که این کشورها در از بین بردن هیولای دست پرورده خود، صداقت داشته باشند؟ تجربههای تاریخی پیشین، عکس این صداقت را ثابت کرده است.
6- آیا در ورای این ائتلاف، حضور دوباره و دائمی نیروهای نظامی آمریکا و انگلیس و فرانسه و پاسداری از منافع استثمار گرانه و نیز، حراست از رژیم صهیونیستی شکست خورده و منفعل نیست؟ تا شرایطی در منطقه پیش آید که صدها بار فاجعه آمیزتر از اعمال وحشیانه امثال داعش باشد.
7- جهان غرب به روشنی میبیند که مکاتب فکری غرب، جوانان آنها را دچار بن بستهای روحی و عاطفی و فکری و اخلاقی کرده است و این سرخوردگان، راه چاره را فقط در دینی میبینند که با مبانی و تعلیمات خود به فطرت آنان پاسخ دهد و به آرامش و سعادت در دنیا و آخرت برساند و چنین دینی مدلل است که جز اسلام نیست. پس سیاست این است که این دین رحمانی و انسان پرور که مجموعه انسانیت انسان را مورد خطاب قرار میدهد و آن همه جاذبه و گرایش ایجاد میکند باید بد و خشن معرفی شود. هدف غایی غرب، جز این نیست. منظور تخطئه فرهنگ اسلامی است مابقی، روکشی بر این قضایاست.
و کلام آخر اینکه تا مسلمانان، این حقایق و مسلمات را ملحوظ نظر قرار ندهند و به «وحدت» نیندیشند، چنین طرحها و برنامهها و ائتلافهایی نه مرهمی بر زخمها، بلکه تیشه به ریشه اعتقادات مسلمانی آنهاست و استعدادهایی که به عبث میرود و ذخایر و منابعی که به خدمت استعمار درمیآید!
آرمان:ائتلاف علیه داعش
«ائتلاف علیه داعش»عنوان یادداشت روز روزنامه آرمان به قلم صباح زنگنه است که در آن میخوانید؛در روزهای گذشته، بیشتر کشورهای شرکت کننده در کنفرانس پاریس به این نتیجه رسیدهاند که ایران میتواند نقش موثری در پایان دادن به بحران عراق داشته باشد و بدون کمک ایران مبارزه با داعش همچنان پیچیده و سخت خواهد بود. با این حال نگاهی به موضع جمهوری اسلامی ایران در مقابل گروهک تروریستی داعش نشان میدهد که ایران همواره با تمام توان با این گروهها مخالفت کرده و هر بار درخواست کمکی از سوی عراق برای حضور جدی ایران در مقابله با داعش مطرح شده، ایران درخواست را اجابت کرده و به کمک مردم عراق شتافته است. آنچه برای ایران در مقابله با داعش اهمیت دارد تعیین دقیق هدف و ساختار مبارزه است.
برخی کشورها عنوان مبارزه با داعش را یدک میکشند اما عملا مشاهده میکنیم که به جای کمک به دولت عراق، فقط مشکلات را بیشتر میکنند. به عبارت دیگر این کشورها اصلا به دنبال این نیستند که داعش از بین برود بلکه به صراحت اعلام میکنند به دنبال محدود کردن داعش هستند یعنی موجودیت داعش را میپذیرند و تنها میخواهند از قدرت آن کاشته شود. هدف برخی دیگر از کشورهایی که امروز پرچم مبارزه با داعش را در دست گرفتهاند، باز کردن مسیری است تا گروههای مسلح دیگری که وابستگی بیشتری به خودشان دارند رشد کنند.
در واقع عربستان و برخی دیگر از کشورها نشان دادهاند از برخی گروههای تکفیری حمایت میکنند و اگر امروز اختلافاتی با داعش دارند به معنای حمایت از بازگشت آرامش به عراق نیست. از سویی دیگر برخی از همین کشورها با هدف مبارزه با دولت سوریه و نه داعش وارد این کارزار شدهاند و میخواهند به بهانه مبارزه با داعش، امکانات نیروهای دولت سوریه را از بین ببرند. از طرف دیگر برخی دولتها نیز صرفا برای منافع امنیتی و دولتی خود وارد این تشکیلات و ائتلاف علیه داعش شدهاند. از این منظر حضور ایران در کنار مردم و دولت عراق با تمام این کشورها تفاوت دارد. ساختاری که امروز در ایران به عنوان سیاست همکاری با کشورهای عراق و سوریه مورد استفاده قرار میگیرد، ساختار هدفمند گزینشی است. در این ساختار حرکت برای رفتارهای حقوقی و قانونی معنا مییابد. اگر ایران رفتاری در عراق انجام دهد مطمئنا این رفتار با ایجاد هماهنگی و انعقاد قرارداد همکاری با دولت این کشور خواهد بود؛ شبیه آنچه امروز در عراق در حال رخ دادن است.
وقتی کشورها درباره عملیات نظامی یا همکاریهای امنیتی قرارداد میبندند، نوع فعالیت و میزان دخالت آنها مشخص میشود و ایران نیز بر مبنای برنامههای عملیاتی خود با کشورهای مختلف همکاری میکند. با این حال فراموش نکنیم که مبارزه با داعش هنوز در سوریه اتفاق نیفتاده و مبارزه با داعش بدون مبارزه در سوریه به نتیجه نخواهد رسید. ایران چنانچه تا امروز هم نشان داده صرفا بر اساس همکاری با دولتهای عراق و سوریه وارد بحران این کشورها میشود و به آنها کمک میکند اما کشورهای موسوم به ائتلاف علیه داعش بهتر است به جای این نمایشها، به کشورهایی که حمایت سیاسی یا تسلیحاتی یا ایجاد عقبه پشتیبانی یا لجستیک برای داعش در عراق و سوریه انجام میدهند اعمال فشار کنند تا از این کمکها دست بردارند.
ابتکار:به خاطر ایران مواظب «تفاوتهای فرهنگی» باشید!
«به خاطر ایران مواظب «تفاوتهای فرهنگی» باشید!»عنوان سرمقاله روزنامه ابتکار به قلم فضل الله یاری است که در آن میخوانید؛این روزها بر دیوارهای شهر اینچئون کره جنوبی، جایی که بازیهای آسیایی برگزار میشود، اطلاعیه ای چسپانده شده که نسبت به تجاوز جنسی به مردم این کشور هشدار میدهد. علتِ این موضوع هم شاهکار یکی از اعضای کاروان اعزامی ورزشی ایران به این کشور است که در روزهای اول حضور در این کشور به آزار جنسی یکی از کارکنان داوطلب همکاری با این بازیها متهم شده است.
بلافاصله در فضای مجازی و البته فضای عمومی کشور، یک عبارت برجسته شد و طبق معمول دستمایه خلق لطیفهها نیز گردید و آن عبارت"تفاوتهای فرهنگی" بود. این موضوع خود نیز مسبوق به سابقه ای است که چند سال پیش یکی از کارکنان سفارت ایران در برزیل با حضور در یک استخر مختلط متهم به آزار جنسی یک کودک شد. موضوعی که سفارت ایران در آن کشور را واداشت تا با انتشار اطلاعیه، موضوع را به"تفاوت فرهنگی" میان دو کشور ایران و برزیل ربط دهد.
حالا چند وقتی است که روحیه طنز ایرانی، میانِ رفتارهای غیراخلاقی و تفاوتهای فرهنگی رابطه برقرار کرده تا واکنش خود را به این موضوع نشان دهد.
اما آنچه در خارج از کشور رخ میدهد، دردناک است. فردی که به هر دلیلی به عنوان سفیر کشوری بزرگ و دارای تمدنی عظیم برگزیده میشود تا بخشی از تاریخ، فرهنگ، اجتماع، ورزش و سیاست ایران را نمایندگی کند، به جرمی متهم میشود که نقطه مقابل همه آموزههای مذهبی و میهنی ایرانیان است. آنان با این اعمال خود در حقیقت تیغی به دست گرفته و تصویر ایران را مخدوش میکنند و آنچه به جهانیان عرضه میکنند چهره ای تحریف شده و غیرواقعی از ملتی است که همه تلاش خود را به کار میبرد تا تصویری روشن و منزه از خود نشان دهد.
در این میان چه کسی مقصر است؟ متولیانِ انتخابِ این افراد به عنوان سفیران ایران به مجامع جهانی چه پاسخی دارند؟ در حالی که برای استخدام یک آبدارچی در یک اداره دولتی - که تنها وظیفه اش نظافت فیزیکی یک اداره و چای دادن به کارمندان است- هفت خوانی از گزینشهای اخلاقی،عقیدتی و سیاسی بر سر راهش قرار میدهند، گزینش این افراد بر چه اساسی صورت میگیرد؟
معلوم است که پاسخ را میتوان در اخباری یافت که حکایت از آن دارد که فلان مسئول در سفرهای خارج از کشور خانواده خود را نیز همراه میبرد. یا فلان مدیر رسانه ای کشور پسر 17 ساله خود را در میان تیم اعزامی به جام جهانی برزیل میگنجاند. چه تصویری از این واضح تر که تا همین دو سال پیش میتوانستیم شاهد حضور خواهر و پسر و داماد برخی از مسئولان بلند پایه کشور در صندلیهای ویژه در تالار بزرگ سازمان ملل متحد باشیم. ظاهراً این بخش از ماجرا را نمیتوان تغییر داد و به این دولت و آن دولت نیز اختصاص ندارد. اما میتوان انتظار داشت و به آنان گفت حالا که از فرصت حضور در این مسئولیتها بهره میبرید و افراد خانواده و دوستان را تحت عنوان سفیر مردم ایران به گوشه و کنار جهان میفرستید، مزایای دلاری این سفرها نوش جان تان و نوش جان شان؛ اما لااقل آنها را نسبت به"تفاوتهای فرهنگی" توجیه کنید. به آنها بگویید که مزایای مادی این سفر فقط به خودشان تعلق دارد، اما آنان زیر تابلوی بزرگی ایستاده اند که واژه ایران بر آن نقش بسته است. اینکه به حرمت این نام تا برگشتن به کشور مواظب تفاوتهای فرهنگی باشند، خواسته زیادی نیست.
دنیای اقتصاد:مصرفگرایی محصول مداخله در بازار پول و ارز
«مصرفگرایی محصول مداخله در بازار پول و ارز»عنوان سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد به قلم دکتر رضا بوستانی است که در آن میخوانید؛شاید شما هم مطالبی در نکوهش مصرفگرایی در جامعه شنیده یا خوانده باشید. مطالبی که ریشه مصرفگرایی را در ویژگیهای فرهنگی جستوجو کرده و از نهادینه شدن آن گله دارد. برای اثبات این مدعا نیز شواهد متعددی ارائه میشود؛ از آمار واردات ماشینهای خارجی لوکس گرفته تا مسافرتهای خارجی برخی اقشار جامعه. آنچه در این استدلالها کمتر دیده میشود، توجه به جنبههای اقتصادی مصرف است. مصرف در اقتصاد نقشی دوگانه دارد. از یک طرف مصرف امری پسندیده است؛ چراکه وجود مصرف است که تولید را مقرون به صرفه میسازد. از طرف دیگر، تولید و مصرف آینده به پسانداز و سرمایهگذاری در زمان حال بستگی دارد؛ بنابراین مقدار مصرف جاری باید بهطور بهینه با توجه به هزینهها و فواید آن تعیین شود.
مصرف هر خانوار و در کل مصرف در هر کشوری به عوامل اقتصادی متعددی بستگی دارد که از جمله آن میتوان به درآمد، نرخ سود و قیمتهای نسبی اشاره کرد. افزایش درآمد خانوار موجب افزایش مصرف میشود و اگر این افزایش بهصورت دائمی باشد، افزایش مصرف نیز روندی دائمی به خود خواهد گرفت. با توجه به این واقعیت که رشدهای اقتصادی مثبت، اثری فزاینده بر قدرت خرید خانوارها دارد، رشد اقتصادی 67درصدی در دهه 80 اقتصاد ایران (متوسط رشد اقتصادی 3/5 درصد)، تمایل خانوارها به مصرف بیشتر را همراه داشته است.
یکی از مهمترین عوامل تعیینکننده تصمیمات بیندورهای مصرف، نرخ سود بانکی است. میزان سود پرداختی به سپردههای بانکی را میتوان بهعنوان پاداش مشارکت در فعالیتهای اقتصادی قلمداد کرد. در صورتی که نرخ سود سپردههای بانکی افزایش یابد، هزینه فرصت مصرف جاری و پاداش اقتصادی پسانداز کردن افزایش مییابد که از معبر آن خانوارها تشویق میشوند از مصرف جاری خود صرفنظر کنند. در مقابل، در صورتی که نرخ سود سپردههای بانکی کاهش یابد، انگیره برای پسانداز کردن کمرنگتر خواهد شد.
تجربه بازار پول ایران نشان میدهد که نرخ سود پرداختی بانکها به سپردهگذاران در دورههای متمادی کمتر از نرخ تورم بوده است. این امر به آن معنی است که پساندازکنندگان با صرفنظر کردن از مصرف جاری و کاهش قدرت خریدشان در طول زمان، تنبیه شدهاند. پساندازکنندگان نه تنها هزینهای را بهصورت عدممصرف در دوره جاری میپردازند، بلکه قدرت خرید خود را نیز در طول زمان از دست میدهند. به همین دلیل خانوارها ترجیح میدهند پسانداز خود را کاهش داده و فقط بخش محدودی از درآمد خود را با انگیزه احتیاطی بهصورت پسانداز نگهداری کنند.
قیمتهای نسبی را میتوان بهعنوان سنجهای جهت تعیین ترکیب کالاهای مصرفی معرفی کرد. با تغییر نرخ واقعی ارز، قیمت نسبی کالاهای داخلی و وارداتی نیز تغییر میکند. با افزایش نرخ ارز، قیمت کالاهای وارداتی نسبت به کالاهای داخلی افزایش یافته و به تبع آن، مصرف کالاهای داخلی تشویق میشود.
در یک دهه گذشته، تورمهای بالاتر از متوسط جهانی همراه با ثبات نسبی نرخ ارز اسمی باعث شد نرخ واقعی ارز کاهش یابد و کالاهای وارداتی نسبت به کالاهای داخلی ارزانتر شده و در نتیجه، سهم کالاهای وارداتی در ترکیب کالاهای مصرفی خانوارها افزایش یابد. بنابراین آنچه بهعنوان مصرفگرایی معرفی میشود، محصول (یا هزینه جانبی) سیاستگذاریهای اقتصادی است. از یک طرف، پایین نگه داشتن نرخ سود بانکی با هدف تشویق سرمایهگذاری موجبات ترجیح مصرف بر پسانداز توسط خانوارها را فراهم آورده است و از طرف دیگر، اصرار بر تثبیت نرخ اسمی ارز در شرایط تورمی با هدف کمک به تولید از طریق کاهش هزینه واردات ماشینآلات و مواد اولیه موجب شده است خانوارها مصرف کالاهای وارداتی را بر مصرف کالاهای داخلی ترجیح دهند. با توجه به واقعیتهای مزبور، این نوشتار پیشنهاد میکند به جای پافشاری بر روشهای غیراصولی گذشته، اصلاح الگوی مصرف از مسیر تصحیح نرخ سود و نرخ ارز صورت گیرد. با توجه به مازاد تقاضا برای تسهیلات بانکی و شکاف میان نرخ ارز مبادلهای و نرخ ارز آزاد، میتوان استدلال کرد که نرخ سود و ارز باید در جهت کاهش این شکافها افزایش یابد. با افزایش نرخ سود بانکی انگیزه پسانداز در میان افراد تشویق میشود و با افزایش نرخ ارز انگیزه برای مصرف کالاهای وارداتی کاهش مییابد.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد