به نام خداوند بخشنده و مهربان، معمولا مردم طالقان اصالت خاصی در تدین دارند و از طریق کشاورزی و دامداری امرار معاش میکنند. زندگی در روستا این فلسفه را دارد که هر کسی که فرزند بیشتری داشته باشد، زندگی او از نظر رفاه و آسایش بهتر از دیگران خواهد بود. ما هفت برادر و یک خواهر بودیم که شهید فلاحی، فرزند اول خانواده بود. به طور مثال مادرم میگفت که من دوست دارم این یگانه دخترم را که خدا به من داده نذر سید کنم. در صورتی که چندتا خواستگار با موقعیتهای خوبی آمده بودند. ولی مادرم تقاضای افراد معمولی را رد کرد و اصرار داشت که خواهرم را به عقد ازدواج یک سید دربیاورد. سرانجام «سیدمحمد قاضی میرسعید» که کارمند بانک ملی بود به خواستگاری آمد و داماد ما شد. همه برادرها در کشاورزی و دامداری به پدرمان کمک میکردیم و زندگی راحتی داشتیم. گندم میکاشتیم و به آسیاب میبردیم و مادرمان شخصا در خانه نان میپخت. تا وقتی مرحوم پدر زنده بود، این طور زندگی میکردیم. در آن زمان پول فراوان در دست نداشتیم تا بتوانیم خانواده و زندگی تشکیل دهیم. در آن شرایط یک باب خانه و باغی از پدر بزرگمان به ارث مانده بود که پدرم هم چند قطعه زمین به آن افزود. وقتی پدر از دنیا رفت، شهید فلاحی به عنوان سرپرست خانواده املاک را بین برادران تقسیم کرد.
از سوی دیگر، روستائیان آن دوره مثل بعضی از شهرنشینان امروزی این قدر آزاد نبودند. وقتی در کلاس ششم ابتدایی بودم، معلم سر کلاس به بچهها آموخته بود که مرد نباید چهره زن را ببینید. این سخن آویزه گوشمان شده بود و هرگاه میخواستیم با یکی از بانوان فامیل صحبت کنیم، سرمان را پایین میانداختیم و صحبت میکردیم. همه فرزندان خانواده فلاحی این طوری تربیت شدند و رشد کردند. ما برادرها از سن تکلیف نماز و روزهمان را شروع کردیم. ولی شهید فلاحی از سن هشت سالگی نماز و روزهاش را شروع کرد. از مرحله نوجوانی همیشه به فکر نماز و دینداری و شرکت در مراسم عزاداری حضرت ابا عبدا... الحسین (ع) در مسجد روستا بود. مشخص بود که گرایشات دینی خیلی قوی دارد. از مرحله ابتدایی در بازی با همکلاسیها نقش فرماندهی را بازی میکرد. روحیه خاصی با گرایش نظامی داشت. باوجودی که با مسائل نظامی آشنا نبود، اما هر وقت با بچههای روستا سرگرم بازی میشد خود را سر دسته و دستوردهنده، قرار میداد. شهید فلاحی از زمانی که در دبستان روستای کولج تحصیل میکرد، در زمینه راهنمایی و هدایت برادرانش پیشقدم بود. جایگاه برجستهای در میان اعضای خانواده داشت. کنترل برادرها در دست او بود. البته نقش پدر را فراموش نمیکنم، ولی نقش شهید فلاحی مؤثرتر بود.
در آن زمان تحصیل در روستای کولج تا سطح دبستان بیشتر نبود. شرایط طوری بود که دانش آموزان کلاس هشتم و نهم دبیرستان میتوانستند به راحتی وارد دبیرستان نظام بشوند. این وسیلهای بود که دانش آموزان یک نوع حرکتی داشته باشند. در عین حال شرایط زندگی مهیا نبود که به دلخواهمان بتوانیم تحصیل کنیم. لذا چون تعداد زیادی از بستگان ما در تهران زندگی میکردند، شهید فلاحی تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به تهران منتقل شود. در مرحله دبیرستان یک سال در خانه عمو و دو سال هم در خانه عمهاش زندگی کرد. شرایط زندگی در تهران در آن دوران او را ناگزیر کرد وارد دبیرستان نظام شود. پس از دریافت مدرک دیپلم طبیعی، در دانشکده افسری پذیرفته شد و پس از سه سال تحصیل، با درجه ستوان دومی فارغ التحصیل شد و اولین محل خدمت او لشکر خوزستان بود. شهید فلاحی هم از نظر ادبیات و سرودن اشعار عرفانی هم توانا بود. از نظر فرهنگی انسان پختهای بود. روش زندگی و رفتار او با سایر برادرانش متفاوت بود. ضمن این که یک کارشناس برجسته در امور نظامی بود، اهل مطالعه و کتابخوانی هم بود، با محافل ادبی و فرهنگی نیز نشست و برخاست داشت. به من توصیه میکرد که با چه نوع افرادی نشست و برخاست داشته باشم. هنگام مأموریت در پادگان اهواز با درجه ستوان دومی، همیشه با تیمسارها و مقامهای بلند پایه ارتش نشست و برخاست میکرد. از دوران قبل از انقلاب با آیت ا... طالقانی روابط خیلی خوبی داشت و گاهی به دیدار ایشان میرفت.
موقعی که بحران کردستان شروع شد، شهید فلاحی و شهید چمران همراه آیت ا... طالقانی به مدت دو هفته به سنندج رفتند، تا برای پایان دادن به غائله کردستان تلاش کنند و موفق شدند اوضاع را آرام کنند. وصیت کرده بود که پس از شهادت او را در کنار مزار آیت ا... طالقانی در بهشت زهرا (س) دفن کنند و همین کار را کردیم.
حضرت امام خمینی (ره) و حاج احمد آقای خمینی به شهید فلاحی خیلی علاقه داشتند. وقتی درباره طرح آزادسازی سوسنگرد صحبت شده بود، حضرت امام (ره) دستور داده بودند که بدون حضور تیمسار فلاحی نباید اقدام کنید. یعنی فلاحی باید در عملیات آزاد سازی سوسنگرد شرکت داشته باشد. امام (ره) دوست داشتند شهید فلاحی در همه کارها نقش داشته باشد.
بعد از سانحه سقوط هواپیمای «سی ـ130» ارتش به دست بوس حضرت امام (ره) رفتیم و ایشان فرمودند که تیمسار فلاحی از دست ما و شما رفته است. وقتی که حضرت امام (ره) از دنیا رفتند احساس کردیم که بی پدر شدهایم.
فراموش نمیکنم که برادرم شهید فلاحی در دوران رژیم پهلوی چند بار دستگیر و زندانی شد. شبها به خانه نمیآمد. هر وقت زندانی میشد به ما اطلاع میدادند که ایشان به مأموریت رفته است. یک بار وقتی همراه پدر به ارتش رفتیم و جویای حال او شدیم، گفتند که تیمسار به مأموریت اعزام شده است. ولی بعد از گذشت مدتی از دوستان نزدیک شنیدیم که اینها عدهای از افسران انقلابی بودند که قصد کودتا علیه شاه را داشتند. گمان کنم تیمسار فلاحی، سرهنگ نامجوی، سرهنگ شریف النسب و سرهنگ محمودی که ایشان هم طالقانی بود گاهی مینشستند و نقشه میکشیدند اما ساواک متوجه شد که افراد یاد شده در یکی از آن جلسات طرح کودتا تدارک دیدهاند. اولین مرحله زندانی شدن شهید فلاحی سه هفته طول کشید. چون افراد مزبور تا آن روز به هیچ اقدامی دست نزده بودند. به هر حال وقتی شهید فلاحی زندانی میشد ما شبها را به ناراحتی و گریه میگذراندیم. وقتی آزاد میشد و به خانه میآمد هیچ مطلبی را عنوان نمیکرد. شنیدهام که فلاحی چند بار با مهندس مهدی بازرگان در زندان ملاقات کرده است. وقتی خودروی شهید فلاحی در کردستان هدف موشک «آر. پی. جی. هفت» ضد انقلاب قرار گرفت و از ناحیه کمر مجروح شد، مهندس بازرگان و چند تن از وزیران دولت موقت به عیادت او آمدند.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد