لینچان؛ یک جوانمرد بزن بهادر
مرد قوی هیکل و مبارزی بود که نمیخواست زیر بار ظلم برود. او رهبری گروه لیانگشانپو را به عهده گرفته بود و بر همه نیروهایش مسلط بود. لینچان با آن موهای دم اسبیاش الگوی بسیاری از جوانان سه دهه پیش بود. مردم صفاتی چون جوانمردی، دلاوری، اقتدار و مهربانی را در لینچان میدیدند و به همین دلیل دوستش داشتند. لینچان این قدر بامعرفت بود که در سکانس پایانی هنگامیکه میخواست در برابر کائوچیوی تشنه و در حال مرگ شمشیر بزند قبلش او را سیراب کرد. این افسر سابق گارد امپراتوری با این که حکم آزادیاش را دریافت کرده بود به خواست خودش زندانی شدن را انتخاب کرد. چون به قوانین امپراتوری پایبند بود و براساس آن قوانین باید مجازات میشد. لینچان در زمانی که مامور حکومت بود در برابر اعتراض مردمیسکوت میکرد و به متهمان اجازه فرار میداد.
کائوچیو؛ ضد قهرمان ظالم
کائوچیو که با ریش و سبیل کم پشتش از دیگران متمایز میشد، ضدقهرمان قصه بود. او نماد ظلم و شرارت بود و بهعنوان حاکم و صدراعظم امپراتور مردم منطقه را اذیت میکرد. یکی از نقشههایش این بود که امپراتوری را دور بزند و سلسله «کائوچیو» را تاسیس کند. به بهانه جنگ اموال مردم را مصادره میکرد و به خواستههای آنها اهمیتی نمیداد. تئوریاش در حکومتداری این بود که همیشه باید مردم را ترساند. در یکی از دیالوگهایش میگفت: «مردمیکه بترسند از قدرت اطاعت میکنند» بچههای بداخلاق و بیانضباط دهه 60 وقتی میخواستند حرکتی خرابکارانه را در مدرسه پایهریزی کنند از معلم، ناظم و مبصر مورد نظر یک کائوچیو میساختند و سپس یارگیری میکردند!
لیانگشانپو؛ شهر هرت شورشیهای ژاپنی
در کشور ما کسی اسم این منطقه را درست ادا نمیکرد و تلفظش چیزی شبیه به «لیان شامپو» بود! لیان شامپو در فرهنگ شفاهی ایرانیان یعنی جایی که هرکسی هرکاری دلش بخواهد میتواند انجام بدهد. شهر و منطقه بیقانونی که یک عده شورشی و معترض در آن جمع شدهاند و هر لحظه برای خرابکاری آماده هستند. در فضای داستان سریال لیانگشانپو منطقهای بود که 108 معترض در آن جمع شده بودند. اطراف این شهر را مرداب فرا گرفته بود و ماموران حاکم امکان دسترسی به آن را نداشتند. به همین خاطر پناهگاهی امن برای فراریان و ناراضیان محسوب میشد.
راوی؛ آنها راه درازی در پیش داشتند
محمد خواجویها اجرای صدای راوی را به عهده داشت. راوی به سبک قصههای «یکی بود، یکی نبود» در ابتدا و انتهای هر قسمت سر و کلهاش پیدا میشد و ماجراها را جمعبندی میکرد. راوی روی بعضی از نکات در همه قسمتها تاکید میکرد. مثلا این جمله را زیاد از زبانش میشنیدیم: «108 ستارهای که در سراسر چین پراکنده شده بودند به خروش برآمدند و سرانجام زنجیر سرنوشت آنها را به طرف لیانگشانپو کشاند. او برای این که هیجان ماجرا را بیشتر کند در پایان هر قسمت میگفت «گروه لیانگشانپو بتدریج شکل میگرفت و آنها تا گرد آمدن در مقصد موعود هنوز راه درازی در پیش داشتند.»
راوی بعضی وقتها کلیشه خودش را میشکست و در میانههای قصه با گفتههایش مخاطبان را راهنمایی میکرد. مثلا در قسمت آخر سریال چندبار بین سریال صحبت کرد. یکی از جملاتش این بود: «گویی که شهر نفسهای آخر را میکشد.»
هوسان یانگ؛ شیرزن شمشیرزن
«هوسانیان یک زنه، یک زن شمشیر زنه، بیچاره صورت آبی شده عین گلابی!» این شعر را همه بلد بودند اما اسم شاعرش را کسی نمیدانست! هوسانیانگ تنها عضو زن گروه لیانگشانپو بود که بار عاطفی سریال را بیشتر میکرد. او چهرهای مردانه داشت و اصلیترین هنرش این بود که میتوانست با دو دست شمشیر بزند.
تینیو، تای سانگ پرنده، بهرام زند و دیگران
برخلاف بسیاری از آثار ایرانی که شخصیتهای جذاب ندارند، شخصیتپردازی «جنگجویان کوهستان» اینقدر حساب شده بود که آدمهای فرعی هم کلی محبوبیت کسب کردند. تایسانگ شخصیتی بود که گامهای بلندی داشت و میتوانست چندصد کیلومتر را در یک ساعت بدود. به همین دلیل به او تای سانگ پرنده میگفتند. لوتای لیان نگهبان زندان حاکم بود اما به تدریج جذب گروه لین چان شد و وسط سرش را تراشید تا کسی او را نشناسد. شی چین ۹ اژدها از یاران وفادار لین چان بود که با خالکوبیهای گل درشتش از دیگران متمایز میشد. تینیو هم از آن آدمهای کندذهن و مهربان بود که یک کلاه آهنی دو شاخ داشت. او یک بار اعتراف کرد که متوجه حرفهای پیچیده گروه نمیشود؛ اما دوست دارد که در کنارشان بماند. در کنار همه بازیگران و شخصیتها حیف است که به هنرنمایی گروه صداپیشگی بهرام زند اشارهای نکنیم. مینو غزنوی، ناصر ممدوح، منوچهر والیزاده، پرویز نارنجیها و... با دوبله استادانهشان سهم بسزایی در موفقیت سریال جنگجویان کوهستان داشتند. (احسان رحیمزاده/ ضمیمه چمدان)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد