فاطمی، نماینده دادستان تهران میگوید: «پلیس یک سال پیش متوجه شد زن و شوهری در خانهشان به قتل رسیدهاند. وقتی ماموران به محل رفتند، یکی از فرزندان مقتول را دیدند که جسد پدر و مادرش را پیدا کرده بود. تحقیقات در محل قتل نشان داد زن و شوهر بعد از درگیری، جان خود را از دست دادهاند و ضارب فردی آشناست؛ زیرا اثری از ورود به عنف دیده نمیشد. فرزند مقتولان نیز در بازجویی گفت روز حادثه پسرعمهاش را مقابل خانه پدر و مادرش دیده و با او صحبت هم کرده. سپس ساعاتی بعد وقتی به خانه رفته، جسد پدر ومادرش را پیدا کرده است. وقتی در مورد گفتههای این زن تحقیق و اظهارات او با زمان قتل مطابقت داده شد، ماموران رامین را در این قتل متهم دانستند. مرد جوان بعد از دستگیری در اولین بازجویی به قتل دایی و زن داییاش اعتراف کرد و گفت چون داییام به مادرم فحش داد، او را خفه کردم. زن داییام میخواست جلوی مرا بگیرد. او را هل دادم که سرش به دیوار خورد و فوت کرد.»
نماینده دادستان در ادامه میگوید: «متهم صحنه قتل را بازسازی کرده و صحت گفتههای او در مورد جزئیات قتل، با مدارک به دست آمده مطابقت دارد و مقرون به واقع است. بنابراین با توجه به تقاضای اولیایدم، درخواست صدور حکم قانونی در این باره کردهام. البته مطابق قانون اولیایدم میتوانند درخصوص قتل عمدی درخواست قصاص یا گذشت کنند. این پرونده دو مقتول دارد. اگر قضات به این نتیجه برسند که قتل عمدی و متهم مستحق قصاص است و از آنجا که یکی از قربانیان زن است باید تفاضل دیه پرداخت شود. اگر هم اولیایدم گذشت کنند جنبه عمومی جرم باقی است و دادستان درخواست مجازات برای متهم خواهد کرد.»
درخواست اولیای دم
مادربزرگ رامین یکی از اولیایدم است. او برخلاف نوههایش که خواستار قصاص متهم شدهاند، میگوید رامین قاتل نیست و نمیتواند برای او درخواست قصاص کند. این زن میگوید: من رامین را بخوبی میشناسم. او پسر بسیار مهربانی است. نوه من است و از بچگی بزرگش کردهام و میدانم قتل کار او نیست. من داغدار عروس و پسرم هستم. قصاص رامین داغ دوبارهای بر دلم خواهد بود، بنابراین نمیخواهم او قصاص شود.
فرزندان دو مقتول پرونده درخواست قصاص دارند. آنها میگویند هم تفاضل دیه را پرداخت میکنند هم سهم مادربزرگشان را، اما حاضر به گذشت نیستند. یکی از فرزندان مقتول میگوید: پدر و مادر ما انسانهای بسیار خوبی بودند. با اینکه پدرم با عمهام اختلاف داشت، اما هیچوقت ما در این درگیری دخالت نمیکردیم و به عمهمان بیاحترامی هم نمیکردیم. آن روز من رامین را مقابل خانه پدر و مادرم دیدم. صحبت هم کردیم. فکر نمیکردم او بتواند آنقدر فجیع پدر و مادرم را بکشد. راستش اصلا فکر نمیکردم او آنها را کشته باشد. وقتی اجساد را پیدا کردیم و موضوع را به پلیس گفتیم و رامین بازداشت شد، خودش به قتل اعتراف کرد. رامین ضربه سنگینی به همه ما زد و اتفاق آنقدر سنگین بود که تا پایان عمرمان هم نمیتوانیم زندگی عادی داشته باشیم. او با این کارش همه اعضای خانواده را به قتل رساند و ما آرام نمیشویم مگر اینکه انتقام خون پدر و مادرمان را بگیریم.
وی ادامه میدهد: شرایط ما آنقدر سخت است که در این مدت نتوانستیم به زندگی عادی برگردیم هر چند هرکدام زندگی مستقلی داریم؛ ولی وابستگی ما به پدر و مادرمان اصلا کم نشده بود. آنها خیلی جوان بودند و میتوانستند سالها زندگی کنند. با اینکه رامین هم جوان است، اما تصمیم به گذشت نداریم و هرگز هم این کار را نخواهیم کرد. چون معتقدیم رامین مرتکب قتل شده و انکارهایش هم فایدهای ندارد. او جزئیات قتل را توضیح داده و همه چیز را در اداره آگاهی اعتراف کرده است. گفتههای او با اتفاقاتی که قبلا در خانواده افتاده بود و نحوه قتل پدر و مادرمان مطابقت دارد، بنابراین انکارهایش فایدهای ندارد. حاضریم سهم دیه مادربزرگمان را بدهیم تا حکم اجرا شود.»
بیگناه هستم
رامین اتهام را قبول ندارد و میگوید روز حادثه رفته بود حال داییاش را بپرسد. او میگوید: روز حادثه از مرکز تهران به سمت شرق حرکت کردم. مدتی بود مادربزرگم مریض بود و نتوانسته بودم به دیدنش بروم. گفتم هم به خانه داییام میروم و حالش را میپرسم و هم از احوال مادربزرگم باخبر میشوم.
وقتی به خانه داییام رفتم، او و همسرش از من استقبال کردند و حتی در خانه چای هم خوردم. البته درگیری بین مادرم و داییام بود که به خاطر آن داییام هنوز ناراحت بود. حرفهایی در مورد مادرم زد، من هم ناراحت شدم و خانه را ترک کردم، اما هیچ درگیری با آنها نداشتم.
جلوی در هم یکی از فرزندان داییام را دیدم و با او هم صحبت کردم و بعد رفتم. قرار بود دنبال همسرم بروم و با هم به خانه پدرم برویم که بازداشتم کردند؛ چون فرزند داییام گفته بود مرا جلوی در دیده است.
رامین پیش از این در اداره آگاهی گفته بود، وقتی داییاش به مادرش فحش داد، او ناراحت شد و از زن داییاش خواست تا تذکر بدهد، اما وقتی داییاش به این کار ادامه داده، او هم درگیر شده و بعد از اینکه دایی را به قتل رساند، قصد فرار داشت که زنداییاش سعی کرد جلوی او را بگیرد اما او را هم به دیوار کوبید که همین باعث مرگ زن داییاش شد.
متهم درباره این اعترافاتش میگوید: قبول دارم این حرفها را زدم، اما هیچکدام واقعیت نداشت. به من گفتند اطمینان دارند که مرتکب قتل شدهام و مرا تحتفشار گذاشتند و من هم قبول کردم. یکی از مامورانی که از من به زور بازجویی کرد حالا خودش در زندان از همبندان من است. او مرا وادار به اعتراف کرد.
آنچه متهم گفته با واقعیت مطابقت دارد. پزشکی قانونی علت مرگ مرد میانسال را فشار بر عناصر حیاتی گردن و علت مرگ همسر او را ضربه مغزی عنوان کرده است. متهم در توضیح این موضوع میگوید: به من گفتند باید توضیح بدهی چطور آنها را کشتی. من هم که شنیده بودم چه اتفاقی افتاده، گفتم داییام را خفه کردم و زنش را هم به دیوار کوبیدم. این را گفتم تا موضوع واقعی جلوه کند. من که نمیدانستم واقعا این اتفاق افتاده است، ضمن اینکه اجساد چند ساعت بعد از اینکه من خانه آنها را ترک کردم پیدا شد. شاید کسی دیگر بعد از من وارد خانه شده و آنها را کشته باشد. آنها دو نفر بودند. من چطور میتوانستم هر دو را بکشم؟ چرا یکیشان فریاد نزد تا کمک بخواهد و من چطور براحتی از خانه خارج شدم و با فرزند داییام هم صحبت کردم؟
او ادامه میدهد: من هم مثل بچههای داییام داغدارم. درست است که داییام با مادرم اختلاف داشت، اما اختلاف بین هرخواهر و برادری پیش میآید و این به معنای تمام شدن رابطه خانوادگی نیست.
داییام مرد خوبی بود. اگر از او متنفر بودم هیچوقت به دیدنش نمیرفتم. من با او مشکلی نداشتم و خاطرات زیادی با داییام داشتم.
تا چند روز بعد از بازداشت خودم هم در شوک بودم و داغدار آنها هستم. حالا هم به فرزندان داییام تسلیت میگویم و میدانم روزهای سختی را گذراندهاند و وقتی اتهام قتل بر من وارد شد، آنها خیلی حالشان بد شد، اما میخواهم باور کنند که من این کار را نکردم و قتل کار من نبوده است.
خودشان میدانند که آدم آرامی هستم و در درگیریهای خانوادگی اصلا دخالت نمیکردم.
مرجان لقایی
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
بازگشت ترامپ به کاخ سفید چه تاثیری بر سیاستهای آمریکا در قبال ایران دارد؟
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
رضا جباری: درگفتوگو با «جام جم»:
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم: