نقش افراد باعث سرعت در تصمیمگیری و مدیریت گرههای بوروکراتیک میشود و نهادها با سهم خود در تصمیمگیری مانع از تصمیمات فردی میشوند و فرآیند دموکراسی را در تصمیمگیری پیاده میکنند.
با وجود مطلوبیت در تصمیمگیری نهادینه، در صورتی که پیرامون قضایای کلان یا بحرانهای مقطعی، اجماع نظر میان عوامل تصمیمساز وجود نداشته باشد، سیستم در شرایط عدم تصمیم و عدم تدبیر قرار میگیرد و بهاصطلاح دچار گیجی استراتژیک میشود.
خاطرات خانم کلینتون پس از اتمام دوره مسئولیت در وزارت امور خارجه نشان میدهد، دولت اوباما در مواجهه با انقلابهای مردمی در تونس، مصر و یمن دچار همین معضل شده و شکافی میان مشاوران آقای اوباما و سایر تصمیمگیران سیاست خارجی در آمریکا وجود داشته است.
دولت آمریکا با شروع انقلابهای مردمی از یک سو بر اساس ادعای خودشان مبنی بر حمایت از جنبشهای دموکراتیک، شاهد سقوط نظامهای استبدادی بودند پس باید از روندهای دموکراتیک حمایت میکردند، از سوی دیگر شاهد سقوط متحدان سابق خود بودند که دهها سال به نیابت از آمریکا در خاورمیانه، منافع آمریکا را نمایندگی میکردند. خانم کلینتون سردرگمی در هیات حاکمه آمریکا را پس از وقوع انقلابهای عربی اینچنین توصیف میکند:
... «مساله اصلی ما این بود: چگونه باید توازنی بین منافع استراتژیک و ارزشهای اصیلمان برقرار میکردیم؟»1 کلینتون کابینه اوباما را در مواجهه با بهار عربی به ایدهآلیستها و رئالیستها تقسیم میکند و معتقد است شکافی نظری در کابینه در مورد چگونگی مواجهه آمریکا با بهار عربی وجود داشت. او بسیار ظریف و غیرمستقیم اوباما را در طیف ایدهآلیستها قرار میدهد که تلاش مردم مصر، تونس و یمن را برای دموکراسی و آزادی ارج نهاده و برای آرمان دموکراسی، متحدان سابق را پشت در گذاشتند. کلینتون اما خود را در کنار جو بایدن، رابرت گیتس و تام دونیلون در جبهه رئالیستها قرار میدهد که معتقد بودند «در این قیامهای مردمی تا زمانی که تصویری شفاف از سرنوشت آینده متحدان آمریکا از قبیل اسرائیل و اردن روشن نشده است، نباید متحدان خود را پشت در بگذاریم.»2
(به این ترتیب او عملا از اوباما انتقاد میکند که به بنعلی، حسنی مبارک و علی عبدالله صالح پناه نداده و آنها را در مهار بحران یاری نرسانده است.) در کل کلینتون به شیوه مدیریت اوباما در بهار عربی غیرمستقیم انتقاد میکند.
به اعتقاد او، دولتمردان آمریکایی نیز مثل همه از دیدن آزادیخواهی در میدان التحریر شاد بودند، اما واقعبینی حکم میکرد شرکای سابق خود را نیز دریابند. کلینتون اقرار میکند، حسنی مبارک در حساسترین نقطه جهان سالیان طولانی صلح ایجاد کرده بود و از متحدان قدیمی و سی ساله آمریکا بود که نیاز به کمک آمریکا داشت، اما کمکی به او صورت نگرفت.3 او در مورد آینده بهار عربی معتقد است طی 25سال آینده همه چیز درست میشود اما از الان تا آن موقع برای آمریکا، مردم مصر و منطقه، خاورمیانه «منطقهای سنگلاخی» خواهد بود. او در مورد انقلاب فوریه 2011 مصر مینویسد... «روند تاریخ همیشه این بود که گذار از دیکتاتوری به دموکراسی، آکنده از چالشها و سختیهاست. مثلا در ایران 1979 افراطگرایان، انقلاب مردمی علیه شاه ایران را ربودند و یک تئوکراسی (حکومت روحانیون) بیرحم و خشن را پایهریزی کردند. اگر چنین چیزی در مصر اتفاق میافتاد برای مصر، اسرائیل و آمریکا فاجعه میشد.»4
بنابراین خانم کلینتون سیاست آمریکا در قبال انقلابهای عربی را جدالی بین منافع استراتژیک و ارزشهای لیبرال توصیف میکند و معتقد است ایدهآلیستها یعنی حامیان روندهای دموکراسی در کاخ سفید موفق شدند دیدگاه خود را پیاده کنند و حمایت نکردن دولت آمریکا از بنعلی، حسنی مبارک و علی عبدالله صالح را نشانه شکست دیدگاه رئالیستها میخواند. تاملی بر رفتار آمریکا در همین سه سال اخیر در قبال تحولات خاورمیانه نشان میدهد، دولت اوباما نه تنها از مرتجعین منطقه (آنچنان که خانم کلینتون اقرار میکند) مانند یک ابزار دست استفاده کرده و پس از تاریخ انقضا، آنها را به دور انداخته است، بلکه در دفاع از روندهای دموکراتیک نیز صداقت نداشته و در شرایط تزاحم بین ارزشهای دموکراتیک و منافع مادی آمریکا، دومی را برگزیده و دموکراسی را قربانی کرده است:
1ـ حمایت نکردن از خواست مشروع مردم بحرین و از آن بدتر چراغ سبز آمریکا به دولت سعودی برای سرکوب قیام دموکراتیک مردم بحرین، صرفا به خاطر خواست اکثریت شیعی این کشور برای ایجاد دموکراسی5، 2ـ سکوت در قبال کودتای نظامی در مصر و سقوط دولت قانونی محمد مرسی، 3ـ حمایت غیرمستقیم از اپوزیسیون مسلح در سوریه و ایجاد جنگ فرقهای در این کشور، 4ـ حمایت از مرتجعین منطقه بویژه رژیمهای سلطنتی که همواره ناقض حقوق مردم خود هستند، 5 ـ حمایت از رژیم اسرائیل در سرکوب مردم فلسطین و ممانعت از حل مساله فلسطین به شیوهای دموکراتیک
بر این اساس و بر پایه تجربه تاریخی، حمایت آمریکا از ارزشهای دموکراتیک در مناطق مختلف در صورتی محقق میشود که فرآیند دموکراتیک با منافع راهبردی آمریکا تزاحم نداشته باشد. در صورت تزاحم، ارزشهای بشری و دموکراتیک، صرفا جملاتی زیبا خواهند بود که برای افزایش پرستیژ تنها در کنش بلاغی دولتمردان آمریکا شنیده میشود و در صحنه عمل، (رئال پلتیک) این منافع راهبردی است که پایه و اساس سیاستورزی را در آمریکا تشکیل میدهد.
پینوشتها:
1. Hillary Clinton, Hard choices, London, 2013, p 339. 2. Ibid, p 340 3. Ibid, p 340 4. Ibid, p 341 5. See: Clinton, p 355.
دکتر سید محمد حسینی - استاد دانشگاه
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد