سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
روایتها گویای شرایط تلخ و غمبار کاروان اسرا، خاصه هنگام عبور از کنار اجساد شهداست. «آنها را از نعش حسین و یاران حسین عبور دادند که بر زمین افتاده بودند. زنان فریادزنان رخسارهها را میزدند و میکندند و میخراشیدند» (ابناثیر،۱۳۷۱، ج ۱۱، ص ۱۹۴). زینب کبری(س) با مشاهدۀ بدن پارهپارۀ برادر فریاد برآورد: «وا محمّداه! خدای آسمان بر تو درود فرستد، این حسین توست که عریان و خونآلود با اعضای قطعه قطعه بیفتاده، وای از این مصیبت، دختران تو اسیرند، شکایتها را به نزد خدا و نزد محمّد مصطفی و نزد علیّ مرتضی و فاطمه زهرا و حمزه سیّدالشهداء میبرم. وا محمّداه! این حسین است که در این بیابان که باد صبا بر آن خاک پاشد کشتۀ زنازادگان است، امان از این همه حزن و اندوه، و این همه سختی و بلا بر تو ای ابا عبداللَّه، گوییا جدّم رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله امروز دنیا را ترک فرمود. ای اصحاب محمّد، اینان ذرّیّۀ مصطفیاند که چون اسیران برده شوند. در روایات دیگر: وا محمّداه! دخترانت اسیر و ذرّیّۀ تو کشتهشدگانی هستند که باد صبا بر پیکرهایشان خاک فرو پاشد، این حسین است که سر انورش از قفا بریده شده بیهیچ عمامه و ردا. پدرم فدای عزیزی که سپاهش تار و مار و خیامش طناب بریده بر باد رفت، پدرم فدای آن عزیز که به سفر نرفته تا امید بازگشتش باشد، و مجروح نیست تا مداوا گردد، پدرم به فدای آن که جانم فدای اوست، پدرم فدای غمزدهای که شهید شد، تشنهای که تشنهلب رفت، پدرم به فدای عزیزی که از محاسن وی خون چکید، پدرم فدای آن که جدّش رسولاللَّه است، پدرم فدای آن که سبط پیامبر است. پدرم به فدای محمّد مصطفی باد، پدرم به فدای علی مرتضی، پدرم به فدای خدیجه کبری، پدرم به فدای فاطمه زهرا سیدۀ زنان، پدرم به فدای آن که آفتاب برایش بازگشت تا نماز گزارد» (سید بن طاووس، ۱۳۸۰، صص ۱۶۱-۱۶۰). به گفتۀ ناظران « فما بقی صدیق و لا عدو إلا أکب باکیا؛ هیچ دوست و دشمنی نماند مگر آنکه خمیده به گریه افتاد» (ابنسعد، ج ۵، ص ۱۰۸).
ورود اسیران کربلا به کوفه
عمر سعد، اهل بیت امام حسین(ع) و بازماندگان شهدا را به صورت اسیر به نزدیک کوفه رسانید، وقتی که آنها به کنار دروازۀ کوفه رسیدند، مردم کوفه برای تماشای آنها اجتماع کردند. بانویی از زنان کوفه از پشت بام سر برآورد و صدا زد: «من ایّ الاساری انتنّ، شما اسیران از کدام طایفه هستید؟» آنها در پاسخ گفتند: «نحن اساری آل محمد صلی اللَّه علیه وآله وسلم، ما اسیران از آل محمّد صلی اللَّه علیه وآله وسلم هستیم» (اشتهاردی، ۱۳۷۷، ص ۱۶۶).
سخنرانی حضرت زینب(س) در کوفه
از حذیم بن شریک اسدیّ روایت شده است که هنگامی علیّ بن حسین(ع) را با زنان از کربلا آوردند، زنان اهل کوفه را دیدند که زاریکنان و گریبان چاکزده و مردان هم با آنان میگریستند، ازآنجاکه علی بن حسین(ع) از شدت بیماری ناتوان شده بود با صدای آهسته فرمودند:
اینان بر ما گریه میکنند پس ما را که کشت؟! آنگاه زینب دختر علیّ علیهماالسّلام سوی مردم اشارت کرد که خاموش باشید.
آنگاه زینب(س) لب به سخن گشوده فرمودند:
…أَمَّا بَعْدُ یَا أَهْلَ الْکُوفَهِ یَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ وَ الْخَذْلِ أَلَا فَلَا رَقَأَتِ الْعَبْرَهُ وَ لَا هَدَأَتِ الزَّفْرَهُ إِنَّمَا مَثَلُکُمْ کَمَثَلِ الَّتِی «نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّهٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ» [النحل/ ۹۳]
- هَلْ فِیکُمْ إِلَّا الصَّلَفُ وَ الْعُجْبُ وَ الشَّنَفُ وَ الْکَذِبُ وَ مَلَقُ الْإِمَاءِ وَ غَمْزُ الْأَعْدَاءِ أَوْ کَمَرْعًی عَلَی دِمْنَهٍ أَوْ کَفِضَّهٍ عَلَی مَلْحُودَهٍ أَلَا بِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ وَ فِی الْعَذَابِ أَنْتُمْ خَالِدُونَ أَ تَبْکُونَ أَخِی أَجَلْ وَ اللَّهِ فَابْکُوا فَإِنَّکُمْ أَحْرَی بِالْبُکَاءِ فَابْکُوا کَثِیراً وَ اضْحَکُوا قَلِیلًا فَقَدْ أَبْلَیْتُمْ بِعَارِهَا وَ مَنَیْتُمْ بِشَنَارِهَا وَ لَنْ تَرْحَضُوهَا أَبَداً وَ أَنَّی تَرْحَضُونَ قُتِلَ سَلِیلُ خَاتَمِ النُّبُوَّهِ وَ مَعْدِنِ الرِّسَالَهِ وَ سَیِّدُ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ وَ مَلَاذُ حَرْبِکُمْ وَ مَعَاذُ حِزْبِکُمْ وَ مَقَرُّ سِلْمِکُمْ وَ آسِی کَلْمِکُمْ وَ مَفْزَعُ نَازِلَتِکُمْ وَ الْمَرْجِعُ إِلَیْهِ عِنْدَ مُقَاتَلَتِکُمْ- وَ مَدَرَهُ حُجَجِکُمْ وَ مَنَارُ مَحَجَّتِکُمْ أَلَا سَاءَ مَا قَدَّمَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ وَ سَاءَ مَا تَزِرُونَ لِیَوْمِ بَعْثِکُمُ فَتَعْساً تَعْساً وَ نَکْساً نَکْساً لَقَدْ خَابَ السَّعْیُ وَ تَبَّتِ الْأَیْدِی وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَهُ وَ بُؤْتُمْ «بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ [بقره/۶۱] وَ ضُرِبَتْ عَلَیْکُمُ الذِّلَّهُ وَ الْمَسْکَنَهُ أَتَدْرُونَ وَیْلَکُمْ أَیَّ کَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ ص فَرَثْتُمْ وَ أَیَّ عَهْدٍ نَکَثْتُمْ وَ أَیَّ کَرِیمَهٍ لَهُ أَبْرَزْتُمْ وَ أَیَّ حُرْمَهٍ لَهُ هَتَکْتُمْ وَ أَیَّ دَمٍ لَهُ سَفَکْتُمْ لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا» [مریم ۸۹/۹۰] لَقَدْ جِئْتُمْ بِهَا شَوْهَاءَ صَلْعَاءَ عَنْقَاءَ سَوْدَاءَ فَقْمَاءَ خَرْقَاءَ کَطِلَاعِ الْأَرْضِ أَوْ مِلْءِ السَّمَاءِ أَفَعَجِبْتُمْ أَنْ تُمْطِرَ السَّمَاءُ دَماً «وَ لَعَذابُ الْآخِرَهِ أَخْزی وَ هُمْ لا یُنْصَرُونَ» [فصلت/ ۱۶] فَلَا یَسْتَخِفَّنَّکُمُ الْمَهَلُ فَإِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یَحْفِزُهُ الْبِدَارُ وَ لَا یُخْشَی عَلَیْهِ فَوْتُ النَّارِ کَلَّا «إِنَّ رَبَّکَ» [فجر/ ۱۴] لَنَا وَ لَهُمْ «لَبِالْمِرْصادِ» [فجر/ ۱۴] ثُمَّ أَنْشَأَتْ تَقُولُ ع
مَا ذَا تَقُولُونَ إِذْ قَالَ النَّبِیُّ لَکُمْ مَا ذَا صَنَعْتُمْ وَ أَنْتُمْ آخِرُ الْأُمَمِ
بِأَهْلِ بَیْتِی وَ أَوْلَادِی وَ تَکْرِمَتِی مِنْهُمْ أُسَارَی وَ مِنْهُمْ ضُرِّجُوا بِدَمٍ
مَا کَانَ ذَاکَ جَزَائِی إِذْ نَصَحْتُ لَکُمْ أَنْ تَخْلُفُونِی بِسُوءٍ فِی ذَوِی رَحِمِی
إِنِّی لَأَخْشَی عَلَیْکُمْ أَنْ یَحُلَّ بِکُمْ مِثْلُ الْعَذَابِ الَّذِی أَوْدَی عَلَی إِرَمٍ
ثُمَّ وَلَّتْ عَنْهُمْ- قَالَ حِذْیَمٌ فَرَأَیْتُ النَّاسَ حَیَارَی قَدْ رَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ فَالْتَفَتَ إِلَیَّ شَیْخٌ فِی جَانِبِی یَبْکِی وَ قَدِ اخْضَلَّتْ لِحْیَتُهُ بِالْبُکَاءِ وَ یَدُهُ مَرْفُوعَهٌ إِلَی السَّمَاءِ وَ هُوَ یَقُولُ بِأَبِی وَ أُمِّی کُهُولُهُمْ خَیْرُ کُهُولٍ وَ نِسَاؤُهُمْ خَیْرُ نِسَاءٍ وَ شَبَابُهُمْ خَیْرُ شَبَابٍ وَ نَسْلُهُمْ نَسْلٌ کَرِیمٌ وَ فَضْلُهُمْ فَضْلٌ عَظِیمٌ ثُمَّ أَنْشَدَ
کُهُولُکُمْ خَیْرُ الْکُهُولِ وَ نَسْلُکُمْ إِذَا عُدَّ نَسْلٌ لَا یَبُورُ وَ لَا یَخْزَی
فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ یَا عَمَّهِ اسْکُتِی فَفِی الْبَاقِی مِنَ الْمَاضِی اعْتِبَارٌ وَ أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَهٌ …(شیخ طبرسی، ۱۴۰۳، ج ۲، صص ۳۰۳-۳۰۴).
امّا بعد، ای مردم کوفه، ای گروه دغا و دغل و بیغیرت، اشکتان خشک نشود و نالهتان آرام نگیرد، مثل شما مثل آن زن است که رشتۀ خود را پس از محکم تافتن و ریستن باز تار تار میکرد، سوگندهاتان را دستآویز فساد کردهاید، چه دارید مگر لاف زدن و نازش و دشمنی و دروغ و مانند کنیزان چاپلوسی کردن و چون دشمنان سخنچینی کردن یا چون سبزهای بر پهن روییدهاید و گچی که روی قبر بدان اندوده. برای خود بد توشهای فرستادید که خدای را بر شما به خشم آورد و در عذاب جاودان مانید، آیا برای برادرم میگریید، آری بگریید که شایستۀ گریستنید، بسیار بگریید و اندک بخندید که عار آن شما را گرفت و ننگ آن بر شما آمد؛ ننگی که هرگز از خویشتن نتوانید شست و چگونه از خود بشویید این ننگ را که فرزند خاتمانبیا؛ معدن رسالت و سیّد جوانان اهل بهشت را کشتید. آنکه در جنگ سنگر شما و تنها حزب و دستۀ شما بود و در صلح موجب آرامش دل شما و مرهم زخم شما و در سختیها التجای شما بود، و در محاربات مرجع شما او بود، بد است آنچه پیش فرستادید برای خویش، و بد است آن بار گناهی که بر دوش خود گرفتید برای روز رستاخیز خود، نابودی باد شما را نابودی، و سرنگونی باد سرنگونی، کوشش شما به نومیدی انجامید و دستها بریده شد و سودا زیان کرد و خشم پروردگار را برای خود خریدید و خواری و بیچارگی شما را حتم باشد. میدانید چه جگری از رسول خدا شکافتید و چه پیمانی شکستید و چه پردهگی او را از پرده بیرون کشیدید و چه حرمتی از وی بدریدید و چه خونی ریختید؟! کاری شگفت آوردید که نزدیک است از هول آن آسمانها فرو ریزد و زمین بشکافد و کوهها متلاشی شود و از هم بپاشد، مصیبتی است دشوار و بزرگ و بد و کج و پیچیده و شوم که راه چاره در آن بسته. در عظمت به پر بودن زمین و آسمان است، آیا شگفت آورید اگر آسمان خون ببارد، و عذاب آخرت خوارکنندهتر است و هیچ یاری نشوند، پس تأخیر و مهلت شما را چیره نکند که خدای تعالی از شتاب و عجله منزّه است و از فوت خونی نمیترسد و او در کمینگاه ما و شما است آنگاه این اشعار از انشای خود فرمود که:
چه خواهید گفت هنگامی که پیغمبر صلّی اللَّه علیه وآله با شما گوید: این چه کاری است که کردید ــ و شما که آخرین امّت هستید ــ؟! به خانواده و فرزندان و عزیزان من؛ بعضی اسیرند و بعضی آغشته به خون، پاداش من که نیکخواه شما بودم این نبود که با خویشانم پس از من بدی کنید، من میترسم عذابی بر شما نازل شود مانند آن عذاب که قوم ارم را هلاک کرد.
پس از آنها روی بگردانید.
حذیم ادامه میدهد: مردم را حیران دیدم و دستها به دندان میگزیدند، پیرمردی در کنار من بود میگریست و ریشش از اشک تر شده بود و دست سوی آسمان برداشته میگفت:
پدر و مادرم فدایشان؛ سالخوردگان ایشان بهترین سالخوردگاناند و جوانان آنان بهترین جوانان و زنان ایشان بهترین زنان و نسل آنها والاتر از همه و فضل آنها بالاتر، و این اشعار سرود:
پیرانشان بهترین سالخوردگاناند و نسل اینان اگر شمار شود عاری از هر تباهی و خواری است.
سپس علیّ بن الحسین علیهماالسّلام فرمود: ای عمّه خاموش باش، باقیماندگان باید از گذشتگان عبرت گیرند و تو بحمداللَّه ناخوانده دانایی و نیاموخته خردمند و گریه و ناله رفتگان را باز نمیگرداند. پس آن بانوی بزرگوار ساکت شد (شیخ طبرسی، ۱۳۸۱ش، ج ۲، صص۱۰۷-۱۱۱).
خطبۀ فاطمه بنتالحسین علیهماالسلام
زید بن امام کاظم علیهالسّلام میگوید: پدرم از جدّش روایت کند که گفت:
فاطمه صغری علیهاالسلام پس از آنکه از کربلا وارد کوفه شد، این خطبه را (در برابر اجتماع مردم) خواند:
الْحَمْدُ لِلَّهِ عَدَدَ الرَّمْلِ وَ الْحَصَی وَ زِنَهَ الْعَرْشِ إِلَی الثَّرَی أَحْمَدُهُ وَ أُومِنُ بِهِ وَ أَتَوَکَّلُ عَلَیْهِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّ أَوْلَادَهُ ذُبِحُوا بِشَطِّ الْفُرَاتِ مِنْ غَیْرِ ذَحْلٍ وَ لَا تِرَاتٍ اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَفْتَرِیَ عَلَیْکَ الْکَذِبَ وَ أَنْ أَقُولَ خِلَافَ مَا أَنْزَلْتَ عَلَیْهِ مِنْ أَخْذِ الْعُهُودِ لِوَصِیِّهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع الْمَسْلُوبِ حَقُّهُ الْمَقْتُولِ مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ کَمَا قُتِلَ وُلْدُهُ بِالْأَمْسِ فِی بَیْتٍ مِنْ بُیُوتِ اللَّهِ وَ بِهَا مَعْشَرٌ مُسْلِمَهٌ بِأَلْسِنَتِهِمْ تَعْساً لِرُءُوسِهِمْ مَا دَفَعَتْ عَنْهُ ضَیْماً فِی حَیَاتِهِ وَ لَا عِنْدَ مَمَاتِهِ حَتَّی قَبَضْتَهُ إِلَیْکَ مَحْمُودَ النَّقِیبَهِ طَیِّبَ …(شیخ طبرسی، ۱۴۰۳، ج ۲، صص ۳۰۲-۳۰۳).
حمد و سپاس میگذارم خداوند را به عدد شنها و ریگها و هموزن جهان از عرش تا خاک، او را ستایش کنم و به او ایمان آوردهام، و بر او توکّل میکنم. و گواهی میدهم که معبودی جز خدای یکتا و بیهمتا نیست، و شریک ندارد، و اینکه محمّد صلی اللَّه علیه وآله وسلم بنده و رسول خداست، و ذریّه و فرزندان او را در کنار فرات سر بریدند، با آنکه کسی را نکشته بودند تا طلب قصاص کنند.
ای مردم کوفه! ای اهل حیله و نیرنگ و بیوفا و خودخواه، ما خانوادهای هستیم که خداوند ما را به شما و شما را به ما آزمایش فرمود. ما از آزمایش به طور نیک بیرون آمدیم، خداوند علمش را در نزد ما قرار داد و ما را دارای فهم و دریافت کرد، ما کانون علم خدا و مرکز فهم و حکمت او، و حجّت او بر اهل زمین در شهرهایش برای بندگانش هستیم، خداوند ما را به کرامتش، کرامت داد، و به وجود پیامبرش حضرت محمد صلی اللَّه علیه وآله وسلم بر بسیاری از مخلوقاتش برتری بخشید، ولی شما ما را دروغگو دانستید، و در مورد ما ناسپاسی کردید، کشتن ما را حلال دانسته، و اموال ما را به یغما بردید، گویی ما از فرزندان ترک و کابل بودیم، چنانکه دیروز جدّ ما (حضرت علی علیهالسّلام) را کشتید، و خون ما از شمشیرهای شما بر اثر کینههای گذشته میچکد، چشم شما به این گونه اعمال ناروا روشن شد، و دلتان شاد گشت، با این دروغی که بر خدا بستید، و نیرنگی که با خدا کردید، ولی خدا بهترین مکرکنندههاست.
مبادا به خاطر خونی که از ما ریختید، و اموالی را که از ما تاراج کردید، شاد باشید؛ چراکه مصائب بزرگ و حوادث تلخ بسیار دشواری که به ما رسید، در کتاب تقدیرات الهی ثبت بود قبل از آنکه زمین را بیافریند، و این بر خدا آسان است، این به خاطر آن است که برای آنچه از دست دادهاید، تأسّف نخورید، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید، و خداوند هیچ متکبّر فخرفروشی را دوست ندارد.
ای کوفیان! مرگتان باد! منتظر عذاب و لعنت خدا باشید که گویی نزدیک است بر شما وارد شود، و عذابهای پی در پی از آسمان بر شما فرو ریزد، که شما را هلاک کند، و شما را در این جهان به جان یکدیگر اندازد، سپس وارد عذاب دردناک روز قیامت گردید، به خاطر ظلمهایی که بر ما روا داشتید، آگاه باشید لعنت خدا بر ستمگران است.
وای بر شما آیا میدانید کدام دست بر ما ستم کرد؟ و کدام دل به جنگ با ما رغبت نمود؟ و با کدامین پای، به قصد جنگ با ما بیرون آمدید؟ سوگند به خدا دل شما سخت و بیرحم شد، و جگرهایتان درشت گردید، و بر دلها و گوشها و چشمهای شما مهر نهاده شد، و شیطان زشتیها را در نظر شما بیاراست، و به شما نوید عمر طولانی داد، و بر چشمهای شما پرده (جهل و غرور) آویخته شده است، و راه هدایت را نمیشناسید.
مرگتان باد ای کوفیان! چه کینهای به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله وسلم و چه دشمنی با او داشتید؟ که این گونه با برادرش علیّ بن ابی طالب علیهالسّلام جدّم و پسران و عترت پاک و نیکش رفتار نمودید، تا آنجا که مردی از شما افتخار کرد و از روی افتخار چنین گفت:
ما علی و پسرانش را کشتیم، به شمشیرهای هندی و نیزهها، زنهایشان را همانند اسیران ترک اسیر کردیم، و آنها را با سختترین شکنجه درهم شکستیم.
خاک و سنگ در دهانت ای شاعر! آیا به کشتن آن قومی مینازی که خداوند آن قوم را پاک و پاکیزه ساخت، و پلیدی را از آنها دور کرد، دهانت را ببند، و در جای خود بنشین همان گونه که پدرت نشست که برای هر شخصی همان است که تحصیل کرده و به پیش فرستاده است.
وای بر شما! آیا به ما حسادت میورزید؟ به خاطر آنکه خداوند ما را بر شما برتری بخشیده است.
گناه ما چیست که دریاهای (فضائل) ما جهان را فروگرفت، و دریای تو روپوش کوچکی است که حتّی حشره دعموس (جانوری کوچک که در مرداب زندگی میکند) را نمیپوشاند. این از فضل خداست که به هر کس بخواهد و شایسته ببیند عطا میکند، و خداوند دارای عطای بزرگ است، و کسی که خداوند برای او نوری قرار نداده، برای او نوری وجود ندارد.
روایتکننده میگوید: [خطبه حضرت فاطمه بنت الحسین علیهماالسلام آن چنان حاضران را تحت تأثیر قرار داد که] صدای آنها به گریه بلند شد و گفتند: «ای دختر پاکان! بس کن که با گفتارت دلهای ما را سوزاندی و گلوها و سینههای ما را کباب کردی، و درون ما را شعلهور ساختی». آنگاه آن بانو ساکت شد (اشتهاردی، همان، صص ۱۷۱-۱۷۶).
خطبۀ امّ کلثوم دختر علی علیهالسّلام
در همان روز حضرت ام کلثوم علیهاالسلام از دختران امام علی علیهالسّلام از پشت پردۀ نازک، درحالیکه با صدای بلند میگریست چنین خطبه خواند:
یا اهل الکوفه سوءا لکم، ما لکم خذلتم حسینا و قتلتموه و انتهبتم امواله و ورثتموه، و سبیتم نسائه و نکبتموه؟ فتبّا لکم و سحقا، ویلکم أ تدرون ایّ دواه دهتکم؟ و ایّ وزر علی ظهورکم حملتم، و ایّ دماء سفکتم، و ایّ کریمه اصبتموها؟ و ایّ اموال نهبتموها، قتلتم خیر رجالات بعد النّبیّ و نزعت الرّحمه من قلوبکم، أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، و حزب الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ، ای کوفیان، کار بسیار بدی انجام دادید (روزگارتان تیره باد) چرا حسین را تنها گذاشتید و او را کشتید، و اموالش را به یغما بردید و تصاحب کردید. و بانوان حرمش را اسیر کرده و آزردید؟
هلاکت باد بر شما، و از رحمت خدا دور گردید، وای بر شما! آیا میدانید چه فاجعۀ دردناکی را مرتکب شدهاید؟ چه خونهایی را ریختید؟ چه گستاخی به حریم بزرگان نمودید؟ و لباس چه کودکانی را ربودید؟ و چه اموالی را تاراج کردید؟ شما بهترین مردان بعد از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم را کشتید؟ رحم و مهر از دلهای شما رخت بربسته، آگاه باشید که حزب خدا پیروزند، و حزب شیطان در ضرر و زیان میباشند.
قتلتم اخی صبرا فویل لامّکم ستجزون نارا حرّها یتوقّد
سفکتم دماء حرّم اللَّه سفکها و حرّمها القرآن ثمّ محمّد
الا فابشروا بالنار انّکم غدا لفی قعر نار حرّها یتصعّد
و انّی لأبکی فی حیاتی علی اخی علی خیر من بعد النّبیّ سیولد
بدمع غزیر مستهلّ مکفکف علی الخدّ منّی دائما لیس یجمد
«شما برادرم را بیدفاع کشتید، وای بر شما که به زودی با آتش داغ شعلهور دوزخ، مجازات خواهید شد شما خونهایی را ریختید که خداوند و سپس قرآن و محمّد صلی اللَّه علیه وآله وسلم ریختن آن خونها را حرام کرده است.
آگاه باشید: آتش دوزخ بر شما بشارت باد، شما در فردای قیامت در قعر آتش دوزخی هستید که همواره زبانه میکشد.
من در طول زندگیم برای مصائب برادرم میگریم، برای آن کسی که پس از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله وسلم بهترین مولود بود.
با اشکهای فراوان و ریزان که پیوسته بیآنکه خشک شوند، بر گونهها ریخته گردند».
خطبۀ حضرت ام کلثوم علیهاالسلام همه حاضران را دگرگون و ماتمزده کرد، به طوری که از هر سو ناله و شیون برخاست، زنها موهای خود را پریشان کرده بودند، و خاک بر سرهای خود میریختند، و صورتهای خود را میخراشیدند، و سیلی بر صورت خود میزدند و فریاد وای و هلاکتشان بلند بود، مردان نیز میگریستند و ریشهای خود را (از شدّت اندوه) میکندند، هیچ مرد و زنی مانند آن روز گریه و زاری نکردند (همان، ص ۱۷۷).
خطبۀ امام سجّاد علیهالسّلام در کوفه
سپس امام سجّاد علیهالسّلام با دست اشاره به مردم کرد ساکت شوید، همه ساکت شدند، آنگاه برخاست و ایستاد و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر محمّد مصطفی صلی اللَّه علیه و آله و سلم چنین فرمود:
ایّها النّاس من عرفنی فقد عرفنی، و من لم یعرفنی فأنا اعرّفه بنفسی: انا علیّ بن الحسین بن علیّ بن ابی طالب، انا بن المذبوح بشطّ الفرات من غیر ذحل و لا تراث، انا بن من انتهک حریمه، و سلب نعیمه، و انتهب ماله، و سبی عیاله، انا بن من قتل صبرا، و کفی بذلک فخرا ایّها النّاس! ناشدتکم اللَّه هل تعلمون انّکم کتبتم الی ابی و خدعتموه، و اعطیتموه من انفسکم العهد و المیثاق و البیعه، و قاتلتموه و خذلتموه؟ فتبّا لم قدّمتم لانفسکم و سوءتا لرأیکم، بایّه عین تنظرون الی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و سلم اذ یقول لکم: قتلتم عترتی، و انتهکتم حرمتی فلستم من امّتی؟،
ای مردم! آن کس که مرا شناخت، شناخت و آن کس که مرا نشناخت خود را به او معرّفی میکنم، من علی پسر حسین علیهالسّلام فرزند علی بن ابی طالب علیهالسّلام هستم، من پسر کسی هستم که در کنار فرات بدون آنکه خونی را از او طلبکار باشند و خواستار قصاص شوند، او را سر بریدند. من پسر آن کسی هستم که حریم حرمت او را شکستند، و مال او را به یغما بردند، و اهل بیت او را به اسیری گرفتند، من پسر آن کسی هستم که او را بدون دفاع کشتند، و این افتخار (شهادت) ما را بس. ای مردم! شما را به خدا سوگند میدهم آیا میدانید که برای پدرم نامه نوشتید، ولی او را فریب دادید، و پیمان و عهد و میثاق بستید و بیعت کردید، در عین حال با او جنگیدید، و او را بییاور گذاشتید، هلاکت باد بر شما که چه توشهای برای خود به پیش فرستادید؟ و زشت باد رأی شما، با کدام چشم، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله وسلم را مینگرید، آن هنگام که به شما بفرماید: عترت مرا کشتید، و حریم حرمت او را شکستید، پس شما از امّت من نیستید.
خطبۀ حضرت سجّاد علیهالسّلام موجب شد که از هر سو صداها بلند گردید، گروهی به گروه دیگر میگفتند: «هلاک شدید و نفهمیدید».
آنگاه امام سجّاد علیهالسلام فرمود: «خدا رحمت کند کسی را که نصیحت مرا بپذیرد، و وصیّت مرا به خاطر خدا و رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله وسلم و خاندانش نگهدارد؛ چراکه بر ما لازم است پیروی نیکی از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله وسلم نماییم.»
در این هنگام همۀ حاضران گفتند: «ای فرزند رسول خدا! همۀ ما شنوا و فرمانبردار شما هستیم، پیمان تو را حفظ کنیم، و دل به تو بندیم و از تو جدا نشویم، به ما فرمان بده که مطیع فرمان توایم، جنگ کنیم با هر که با تو بجنگد، صلح کنیم با هر که با تو صلح کند، و از یزید (لعنه اللَّه) قصاص نماییم، و از کسانی که به تو و ما ستم کردند، بیزاری جوییم» (شیخ طبرسی، ۱۴۰۳، ج ۲، صص ۳۰۶-۳۰۷).
امام سجّاد علیهالسّلام به آنها رو کرد و فرمود:
هیهات هیهات ایّها الغدره المکره، حیل بینکم و بین شهوات انفسکم، أ تریدون ان تأتوا الیّ کما اتیتم الی ابی من قبل؟! کلّا و ربّ الرّاقصات، فانّ الجرح لما یندمل …،
هیهات و هرگز!! ای فریبکاران دغلباز که به خواستههای دل نخواهید رسید، آیا میخواهید همان گونه مرا یاری کنید که پدر مرا یاری کردید؟ هرگز چنین نخواهد شد، سوگند به پروردگار شترانی که حاجیان را به منی و عرفات میبرند، هنوز زخمها التیام نیافته است پدرم همراه یارانش دیروز کشته شدهاند، و هنوز داغ رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله وسلم فراموش نشده است و داغهای پدر و فرزندان پدر و جدّم، موی رخسارم را سفید کرده و تلخی آن در بین حلقوم و حنجرهام بجاست، و اندوه آن در سینهام باقی مانده است، خواهش من از شما این است که نه با ما باشید و نه بر ما.
در این هنگام امام سجّاد علیهالسّلام این اشعار را خواند:
لا غرو ان قتل الحسین، و شیخه قد کان خیرا من حسین و اکرما
فلا تفرحوا یا اهل کوفه بالّذی اصاب حسینا کان ذلک اعظما
قتیل بشطّ النّهر روحی فدائه جزاء الّذی ارداه نار جهنّما
«عجبی نیست اگر حسین علیهالسّلام (از روی ظلم) کشته شد؛ چراکه پدرش علی علیهالسّلام که از او برتر و گرامیتر بود کشته شد.
ای مردم کوفه! از آنچه که بر حسین علیه السّلام وارد شد، شادمان نباشید؛ چراکه گناهی بزرگتر از هر گناه مرتکب شدهاید. جانم به فدای آن حسینی که در کنار نهر فرات کشته شد، که کیفر آن کسانی که او را کشتند و خوار شمردند، آتش دوزخ است» (اشتهاردی، همان، صص ۱۷۹-۱۸۰).
ورود اهل بیت به دارالاماره
با رسیدن سر امام حسین(ع) و سایر شهدا به کوفه، عبیدالله بن زیاد بار عام داد تا با نمایش سر بریدۀ امام، اقتدار یزید و قدرت خویش را نشان دهد. سرها را پیش عبیدالله بن زیاد نهادند، وی با چوبدستی کوتاهی که در دست داشت به کوبیدن بر دهان حسین(ع) پرداخت و این بیت را میخواند:
یفلقن هاما من أناس أعزه علینا و هم کانوا أعق و أظلما
«از مردانی گرانسنگ که برای ما گرامی بودند سرهایی شکافتیم و آنان ستمگرتر و نافرمانتر بودند» (ابنسعد، همان، ج ۵، ص ۱۰۹).
به روایت طبری از حمید بن مسلم «ابن زیاد برای کسان نشسته بود، فرستادگان رسیده بودند، آنها را وارد کرد و به مردم نیز اجازۀ ورود داد که من نیز با کسان وارد شدم. سر حسین را دیدم که پیش روی او نهاده بود و مدتی با چوب میان دندانهای جلو آن میزد و چون زید بن ارقم دید که از چوب زدن دست برنمیدارد گفت: «این چوب را از این دندانها بردار، قسم به آن که خدایی جز او نیست دو لب پیمبر خدا را دیدم که بر این دو لب بود و آن را میبوسید». آنگاه پیر گریستن آغاز کرد. ابن زیاد گفت: «خدا دیدگانت را بگریاند، به خدا اگر نبود که پیری و خرف شدهای و عقلت برفته گردنت را میزدم». گوید: آنگاه زید برخاست و برون شد، من نیز برون شدم و شنیدم که مردم میگفتند: «به خدا زید بن ارقم سخنی گفت که اگر ابن زیاد آن را شنیده بود، وی را میکشت». گفتم: «چه گفت؟» گفتند: «بر ما گذشت و میگفت: بردهای بردهای را به شاهی رسانید و آنها را از آن خویش کرد، ای گروه عربان پس از این شما بردگانید. پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را امارت دادید که نیکانتان را بکشد و بدانتان را برده کند. به ذلت رضایت دادید. ملعون باد آنکه به ذلت رضایت دهد» (طبری، همان، ج ۷، ص ۳۰۶۶). در روایتی متأخرتر چنین آمده است: «چون سر آن سرور را باز به نزد ابن زیاد بردند، در روی و موی او مینگریست ناگاه لرزه بر دستهای مشوّشش افتاد. آن سر مکرّم را بر روی زانوی خود نهاد و قطرهای خون از گلوی آن سرور چکیده، از جامههای ملعون درگذشت و رانش را سوراخ کرده چنانچه ناسور گشته متعفّن شد. هرچند جرّاحان سعی نمودند، معالجۀ آن علّت نشد لاجرم پیوسته ابن زیاد مشک با خود نگاه میداشت تا بوی بد ظاهر نشود» (ابناعثم، ۱۳۷۲، ص ۹۱۴).
ابن اثیر، از برخورد زینب کبری(س)، با عبیدالله بن زیاد در کوفه گزارش میدهد. وی دراینباره مینویسد: «چون آنها را بر ابن زیاد داخل کردند زینب پستترین و بدترین رخت خود را پوشید و خود را مخفی کرد. کنیزان هم به او احاطه کردند.عبید اللّه پرسید: این زن نشسته کیست؟ او پاسخ نداد. عبیداللّه آن پرسش را سه بار تکرار کرد. یکی از کنیزان گفت: این زینب دختر فاطمه است. ابن زیاد به او گفت: الحمدللّه که شما را رسوا کرد و کشت و مرام شما را باطل و دروغ کرد. حضرت جواب دادند: الحمدللّه که او ما را با بودن محمد گرامی و بزرگ داشته. ما را پاک نموده نه چنانکه تو میگویی. کسی رسوا و دروغگو خوانده میشود که زشتکار و فاسق باشد. عبیداللّه گفت: کار خداوند را نسبت به شما چگونه میبینید؟
زینب گفت: قتل بر آنها نوشته و جاری شده آنها هم در خوابگاه خود غنودند و خداوند تو و آنها را (در روز حساب) جمع خواهد کرد و در آنجا محاکمه خواهید شد. ابن زیاد خشمگین شد و سخت شورید و گفت: خداوند خشم مرا با کشتن متمردین و خودسران خاندان تو فرو نشانده (۱۳۷۱، ج ۱۱، ص ۱۹۴). در این هنگام عمرو بن حریث به میان مناظرۀ ایشان آمده و گفت: «خدا امیر را قرین صلاح بدارد، زن است، مگر میشود زن را به سخنی که میگوید مواخذه کرد؟ زن را به سخن مواخذه نمیکنند و به خطا، ملامت نمیکنند». ابن زیاد گفت: «خدا دل مرا از سرانجام طغیانگرت و یاغیان سرکش خاندانت خنک کرد». زینب بگریست و گفت:
«… لعمری لقد قتلت کهلی، و ابرت اهلی، و قطعت فرعی، و اجتثثت اصلی، فان یشفک هذا فقد اشتفیت»
قسم به دینم، سالخوردهام را کشتی و کسانم را نابود کردی. شاخهام را بریدی و ریشهام را برآوردی؛ اگر این دلت را خنک میکند، خنکدل باش». عبیدالله گفت: «دلیری یعنی این، قسم به دینم پدرت هم سخندان و دلیر بود». گفت: «زن را با دلیری چه کار؟ مرا فراغت دلیری نیست. این غم خاطر است که میگویم» (طبری، همان، ج ۷، ص ۳۰۶۷).
ابن زیاد که از پاسخهای کوبندۀ زینب کبری(س) درمانده بود به امام سجاد(ع) درپیچیده و به او گفت: «تو کیستی؟ فرمود: من علی بن الحسین هستم، ابن زیاد گفت: مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟ زینالعابدین(ع) فرمود: من برادری داشتم که نامش علی بود و مردم او را کشتند. ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت. علی بن الحسین(ع) فرمود: «خدا دریابد جانها را هنگام مرگشان». ابن زیاد در خشم شده گفت: تو جرئت پاسخ دادن مرا نیز داری؟ و هنوز توانایی بازگرداندن سخن من در تو هست؟ او را ببرید گردنش را بزنید، پس عمهاش زینب به او چسبیده گفت: ای پسر زیاد آنچه خون از ما ریختهای تو را بس است، و دست به گردن زینالعابدین انداخته فرمود: به خدا سوگند دست از او برندارم تا اگر تو او را کشتی مرا هم با او بکشی. ابن زیاد به آن دو نگاه کرده سپس گفت: علاقۀ رحم و خویشی عجیب است؛ به خدا من این زن را چنین میبینم که دوست دارد من او را با این جوان بکشم. او را واگذارید که همان بیماری که دارد او را بس است (شیخ مفید، ج ۲، صص ۱۲۱-۱۲۰).
خطبۀ امام سجاد(ع) در شام
خطبهای که امام در شام ایراد فرمودند طولانی است که ما در مجال حاضر به خلاصهای از آن اشاره میکنیم:
امام زینالعابدین(ع) نخست سپاس خدای گفت و خطبه را آغاز کرد.
ای مردم، هر که مرا شناخت شناخت، و هر که نشناخت من خودم را به او معرّفی میکنم:
منم فرزند مکّه و منی، فرزند مروه و صفا، فرزند محمّد مصطفی، فرزند کسی که بر هیچ کس پوشیده نیست، فرزند کسی که به ملکوت اعلی شتافته و از سدرهالمنتهی نیز گذشت، و منزلت قرب او همچون دو قاب قوس کمان، یا نزدیکتر شد.
من فرزند آنم که فرشتگان آسمان با او نمازگزاردند و به او اقتدا کردند.
من فرزند دریافتکنندۀ وحیام. فرزند محمد مصطفایم.
من فرزند علی مرتضایم. آن کسی که بر صورت مستکبران نواخت تا ایمان آوردند – در برابر شعار «لاالهالاالله» و پیام توحید سر فرود آورند و دست از عناد بردارند.
من فرزند آن کسی هستم که پیشاپیش رسول خدا، با دو شمشیر و دو نیزه میجنگید.
او هجرت کرد، دو بار با پیامبر بیعت کرد، در بدر و حنین رزمنده بود و حتی یک لحظه ــ یک چشم برهم زدن ــ به خداوند کفر ورزید.
من فرزند صالحترین مؤمنان، وارث پیامبران، نابودگر ملحدان، پیشوای مسلمانان، زینت عبادتکنندگان، سرآمد گریهکنندگان ــ از خوف خدا و اشتیاق به لقای حق ــ شکیباترین شکیبایان، برترین قیامکنندگان خاندان پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) هستم.
من فرزند کسی هستم که از سوی جبرئیل و میکائیل مورد تأیید و یاری بود ــ علی (علیهالسلام) ــ حمایتگر از حریم مسلمانان، کشندۀ مارقین و ناکثین و قاسطین [طاغیان نهروان و صفین و جمل]، ستیزنده با دشمنان لجوج.
علی (علیهالسلام) پرافتخارترین مرد از میان تمامی قریش، اولین کسی که به خدا و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پاسخ مثبت گفت و ایمان آورد. پیشتاز پیشتازان راه دین، شکنندۀ متجاوزان، نابودکنندۀ مشرکان، تیری از تیرهای خدا بر منافقان، زبان گویای حکمت نیایشگران، یاور دین خدا، ولی سرپرست امر الهی ــ حافظ و مجری قوانین پروردگار …
آری او جدم «علی بن ابی طالب» است.
سپس امام چنین ادامه داد:
من فرزند فاطمۀ زهرایم.
من فرزند سرور زنان عالمم.
سخنان آغازین خطبه آنچنان تحولآفرین بود که اشک چشمان مردم را فرو ریخت و عواطف آنان را بهشدت تحت تأثیر قرار داد. در ادامۀ آن سخنان، امام(ع) فرمود:
ای مردم! شش نعمت به ما عطا گردیده و هفت فضیلت از سوی خدا به ما داده شده است.
ما از علم، حلم، بزرگواری و بخشش، فصاحت، شجاعت و محبوبیت اجتماعی در میان مؤمنان برخورداریم. فضیلتها و شرافتهای ما عبارتاند از اینکه: پیامبر خاتم محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) از ما خاندان است و علی بن ابیطالب ــ صادقترین یار پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ــ جعفر طیار، حمزه ــ شیر شجاع خدا و رسول ــ و حسن و حسین ــ دو سبط این امت ــ نیز از خاندان ما هستند.
با شنیدن این کلام چنان جوش و خروشی از گریه و فغان در میان اهل شام بهپا خاست که یزید بر جان خود ترسید، پس دستور داد مؤذّن اذان گوید، در شروع به اذان چون به فراز «اللَّهأکبر، اللَّهأکبر» رسید حضرت بر منبر نشست، و چون به فراز «أشهد أن لا إله إلّا اللَّه، أشهد أنّ محمّداً رسولاللَّه» رسید حضرت گریسته و روی به یزید نموده و فرمود:
ای یزید این محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) که هماکنون نامش را مؤذن بر زبان آورد و به پیامبری او گواهی داد، آیا جد توست یا جد من است!
اگر بگویی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جد تو است دروغ گفتهای و کفر ورزیدهای!
و اگر باور داری که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جد من است پس چرا و به چه جرمی خاندان او را کشتی!
امام سجاد (علیهالسلام) تا بدین جا رسالت خویش را به شایستگی ایفا کرد و آن مجلس با وضعی آشفته و نگرانکننده برای یزید پایان یافت (شیخ طبرسی، همان، ج ۲، صص ۱۲۶-۱۲۷).
البته برخی از روایات حاکی از آن است که چون یزید بر کم و کیف واقعۀ کربلا آگاه شد، لختی سر به زیر افکند و گریست و سپس عبیدالله بن زیاد را سرزنش کرد. حتی تأکید کرد و خطاب به حاملان سرهای شهدا و اسرا گفت که: سوگند به خدا که من بدون قتل حسین نیز از شما خشنود بودم؛ ای وای بر شما، من به اطاعت و فرمانبرداری شما بدون کشتن حسین هم راضی بودم. خداوند ابنمرجانه را لعنت کند، به خدا سوگند اگر من با او طرف میشدم، او را میبخشیدم. خداوند ابا عبدالله را رحمت کناد (دینوری، ص ۳۰۶). اما با نگاهی به شخصیت یزید، فرمانهای پیشین او به عبیدالله بن زیاد و کردار بعدی او به سختی میتوان به چنین روایاتی که حتی در مقاتل شیعی چون الارشاد شیخ مفید نیز انعکاس یافته است (شیخ مفید، ج ۲، ص ۱۲۵)، چنین استنباط کرد که یزید حقیقتا پشیمان شده بود، بلکه یزید درمانده در کار خویش میپنداشت که با این گونه ظاهرسازی میتواند اندکی از آب رفته را به جوی آورد و بدون تردید در کردار خود صادق نبوده است؛ چنانکه سعدالدین تفتازانی از کبار علمای اهل تسنن و از اعاظم حنفیان تصریح کرده که در کفر یزید هیچ تردیدی نیست و لعنت خدا بر او، یاران و پیروانش باد (شبراوی شافعی، ۱۴۲۳، ص ۱۶۸).
در ادامه نقشه ای از مسیر کاروان حضرت سیدالشهدا تا رسیدن اسرای دشت کربلا به شام نمایش داده شده است:
از کربلا تا شام
منابع و مآخذ:
ابن اثیر (۱۳۷۱)، تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمۀ ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، تهران: علمی و فرهنگی.
ابن سعد، ابوعبدالله محمد بن سعد بن منیع زهری (۱۳۷۴)، طبقات؛ ترجمۀ محمود مهدوی دامغانی، تهران: فرهنگ و اندیشه.
ابناعثم کوفی، ابی محمد احمد بن علی (۱۳۷۲)، الفتوح، ترجمۀ محمد بن احمد مستوفی هروی، تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، تهران: انتشارات علمی فرهنگی.
دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود (۱۳۶۸ش)، الأخبارالطوال، تحقیق عبد المنعم عامر، مراجعه جمالالدین شیال، قم: منشورات الرضی.
سید بن طاووس، ابوالقاسم علی بن موسی بن جعفر (۱۳۸۰ش)، اللهوف علی قتلی الطفوف، تحقیق و تقدیم: فارس تبریزیان، تهران: منظمه الاوقاف و الشئون الخیریه.
شبراوی شافعی، عبدالله بن محمد (۱۴۲۳)، الاتحاف بحب الاشراف، تحقیق سامی الغریری، قم: دارالکتاب الاسلامی.
شیخ طبرسی، ابومنصور (۱۴۰۳)، الإحتجاج علی أهل اللجاج، مشهد: مرتضی.
شیخ طبرسی، ابومنصور (۱۳۸۱ش)، الاحتجاج، ترجمۀ جعفری، تهران: انتشارات اسلامیه.
شیخ مفید (۱۳۷۸)، الارشاد، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
طبری، محمد بن جریر (۱۳۷۵ش)، تاریخ طبری، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، تهران: اساطیر.
محمدی اشتهاردی، محمد (۱۳۷۷ ش)، غمنامه کربلا، تهران: نشر مطهر.
منبع: مقاله لیلا اکبری، سایت سخن تاریخ
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد