۱- پختن غذا به عنوان نذری:
از رسومی که در ایران دورۀ قاجار در ایام محرم و صفر رواج داشت پختن غذایی به عنوان نذر و توزیع آن در میان مردم بود. آش شلهقلمکار یکی از این نذرها بود که عبدالله مستوفی آن را چنین توصیف کرده است: «خواهر کوچکترم، خیرالنسا خانم شلهقلمکار نذری امام زینالعابدین داشت که در اربعین میدادند. پختن این نذری خیلی زحمت داشت؛ یک گوسفند گوشت این آش و مقداری برنج و نخود و لوبیای چشمبلبلی و عدس و ماش مایه و سبزی آن تره و جعفری و نعناع و مرزه و ترخون و شبت و شنبلیله بود که باید این دانه ها و این سبزیها را با گوشت درهم کرده در حال پختن اینقدر کفگیر بزنند که استخوانهای گوسفند جدا شده و حلیمی از آن بهعمل آید». (ج ۱، ص ۲۸۵)
نذر مرسوم دیگر پلو بود که گویا پدر نگارندۀ «شرح زندگانی من» در روز تاسوعا و عاشورا آن را ادا میکرد: «پدرم نمیدانم در نتیجۀ چه پیش آمد و در چه دورهای از ادوار زندگی خود نذری کرده بود که در هریک از این دو روز پنجاه من برنج پلو میکردند و به مردم میدادند. این نذری در پنج شش دیگ بزرگ ریخته میشد. دیگ اول آن سه ساعت به ظهر مانده حاضر بود. این دیگ برای اشخاصی که از روزهای قبل به توسط خدمتکارها و نوکرها ظرف فرستاده بودند تخصیص داشت. دیگ دوم را در ظرفهای خانه میکشیدند و برای همسایه ها و اقوام بدر خانهها میفرستادند. دیگ سوم و چهارم بین فقرایی که دم در میآمدند تقسیم میشد. پنجم و ششم که در حدود ظهر تا یک ساعت بعد از ظهر از کار درمیآمد، مخصوص اهل خانه و کس و کار آنها بود. مادرم در سر تقسیم حاضر میشد که بیاعتدالی در قسمت کردن پدید نیاید. ما هم در گرفتن ظرف خالی فقرا و برگرداندن ظرف پر به این کار خیر کمک میکردیم. این نذری عبارت بود از پلو ساده که گوشت و ادویه، خورش آن میشد. بر فرض که به بعضی گوشت هم کم میرسید، خود پلو غذای چربونرمی بود؛ مخصوصا تهدیگهای خوبی داشت که آنها را هم پارچه پارچه کرده روی تقسیمات میگذاشتند. گاهی هم اتفاق میافتاد که فقیر دم در ظرفی نداشت و یک پارچه نان سنگک کار ظرف را انجام میداد». (ص ۲۸۴)
«پارهای دیگر هم آش رشته داشتند که در چهارشنبه آخر صفر میپختند. انتخاب چهارشنبه آخر صفر برای این نذری به نظر من به مناسبت روز خروج مختار بن ابی عبیده ثقفی به خونخواهی خاندان رسالت است که چهارشنبه سلخ صفر به آخرین چهارشنبه از ماه صفر تبدیل شده است». (ص ۲۸۵)
نذر چلو و خورش قرمه سبزی، شعله زرد، شربت و حلوا در شب عاشورا، اربعین و ۲۸ صفر متداول بود. (صص ۲۸۴ و ۳۸۵).
۲- تعزیهخوانی:
توصیف عبدالله مستوفی از تعزیههای دورۀ قاجار چنین است: «در وقعه ها هم خیلی پاپی صحت مطلب نبودند و بیشتر جنبه های حزن آور قضیه را رعایت کرده و در آنها صنعت شعری و بدیعی بهکار میبستند. بازیگرها نقش خود را که با شعر نوشته شده بود از روی نسخه ای که در دست داشتند به آواز میخواندند و هر نقشی آواز خود را داشت. حضرت عباس باید چهارگاه بخواند، حرّ عراق میخواند، شبیه عبداللّه بن حسن که در دامن حضرت شاه شهیدان به درجۀ شهادت رسیده و دست قطعشدۀ خود را به دست دیگر گرفته، گوش های از آواز راک را میخواند که به همین جهت آن گوشه، به راک عبداللّه معروف است و زینب کبری میخواند. اگر در ضمن تعزیه اذانی باید بگویند، حکما به آواز کردی بود. در سؤال و جواب ها هم رعایت تناسب آوازها با یکدیگر شده؛ مثلا اگر امام با عباس سؤال و جوابی داشت و امام شور میخواند، عباس هم باید جواب خود را در زمینۀ شور بدهد. فقط مخالف خوانها اعم از سرلشکران و افراد و امرا و اتباع با صدای بلند و بدون تحریر، شعرهای خود را با آهنگ اشتلم و پرخاش ادا میکردند. در جواب و سؤال با مظلومین هم همین رویه را داشتند و باوجوداین اشعار مخالف خوان و مظلوم خوان در سؤال و جواب باید از حیث بحر و قافیه جور باشد. ولی تمام قافیه و بحر اشعار یک تعزیه غیر از موارد سؤال و جواب یکی نبود.
لباس شبیه سیدالشهداء قبای راسته سفید، شال و عمامۀ سبز، عبای ابریشمی شانهزری سبز یا سرخ بود. در موقع جنگ چکمه و شمشیر هم داشت و در مواقع عادی نعلین زرد به پا میکرد. شبیه پیغمبران و سایر امامان را بیش و کم همین طور لباس میپوشاندند. شبیهزنها پیراهن سیاهی که تا پشت پا میرسید بر تن میکرد و پارچۀ سیاه دیگری به سر میافکند. فراخی این روسری به قدری بود که دستها را هم تا سر انگشتها میپوشاند. یک پارچۀ سیاه دیگری صورت را تا زیر چشم مستور میداشت، به طوریکه جز نینی چشم و سرانگشتان، تمام بدن به وسیلۀ این سه پارچه لباس پوشیده میشد. اگر در بعضی نمایشها پای زنهای مخالفین هم به میان میآمد، این لباس به همین کیفیت منتهی از پارچۀ سرخ بود. لباس دختربچه و پسربچه ها پیراهن عربی بلند مشکی با سربند و قرص صورت آنها پیدا بود. امیرهای مخالفین مانند یزید و ابن زیاد و ابن سعد یا خلفای جور، مانند معاویه و هارون و مأمون را با جبه ترمه و عمامه شال رضائی یا شال کشمیری مجسم میکردند. جنگجویان طرفین اعم از مخالف و مؤالف همگی با زره و کلاه خود و ابلق بودند منتهی مؤالفین قبای سفید و مخالفین قبای سرخ در زیر زره میپوشیدند. لباس ملائکه جبه ترمه و تاج بود و برای اینکه جنبۀ روحانی و نامرئی بودن خود را ظاهر کند، پارچۀ تور سفید یا گلبهی یا آبی هم به صورت میافکند.
چون شبیه ها چهره آرایی نداشتند ناگزیر بایستی شمایل آنها با نقشی که بازی میکردند، متناسب باشد؛ مثلا شبیه امام باید خوش صورت بوده و ریشی به قدر یک قبضه داشته از حیث قامت متوسط و حضرت عباس مورچه پی زده و بلندقامت و شانه پهن و سینه فراخ و میان باریک و شبیه علیاکبر جوان هیجده نوزده ساله خوش قیافه و خوش قدوقامت و شبیه قاسم از حیث صورت مثل علیاکبر و از حیث سن از او کوچکتر باشد. گذشته از شمایل باید آواز هم داشته و بتوانند نقش خود را چه در هنگام مبارزۀ جنگی و چه در محاوره و خواندن اشعار، خوب عهده کنند. دختربچه و پسربچه ها هم باید با صوت بوده و به قدری هوش داشته باشند که بتوانند از عهدۀ انجام نقش خود برآیند و به همین جهت بود که گاهی که قافیه تنگ میشد، کسی که در تعزیه نقش حضرت عباس را بازی میکرد میتوانست حر شده و قاسم هم در موقع لزوم یوسف میشد یا امام ممکن بود نقش پیغمبر را هم بازی کند. در مخالف خوانها هم همان کس که شمر میشد منقذ بن مرّه و یا حارث هم میتوانست بشود. آنکه یزید میشد نقش ابن سعد را هم بازی میکرد. ولی گاهی اتفاق میافتاد که وجود هر دو سه شبیه در یک تعزیه لازم بود. در این صورت باید برای هریک یک نفر خاص را داشته باشند؛ زیرا چنانکه گفتیم چهره آرایی (گریماژ) در کار نبوده و نمیشد یک نفر که مثلا نقش ابن زیاد را بازی کرد نقش ابن سعد را هم در همان تعزیه بازی کند». (صص ۲۸۹-۲۹۰)
تعزیۀ تکیه دولت یکی از تعزیههای معروف شهر تهران بود که در دهۀ اول محرم در شبانهروز دو بار «یکی عصر از سه تا نیمساعت قبل از غروب و دیگری از دو تا پنج و شش ساعت از شب گذشته» برگزار میشد.( ص ۲۹۳). البته «در یکی از شبهای دهه تکیه قرق بود؛ اشخاص خارج را که معمولا در سطح تکیه مینشستند راه نمیدادند. در این شب نمایندههای دول که در تهران بودند در طاقنمای بزرگ میآمدند… . شب نهم هم تعزیه تعطیل بود. شاه به طاقنماها میرفت؛ صاحب طاقنما به شکرانۀ این تفقد قبلۀ عالم، پیشکشی از قبیل صد دانه یا زیادتر اشرفی یا یک طاقه شال یا هدیۀ نفیس دیگر تقدیم میکرد». (صص ۲۹۸-۲۹۹)
افزون بر تکیه دولت، اعیان و اشراف نیز تکیههایی برای عزاداری سیدالشهدا(ع) و تعزیهخوانی برگزار میکردند، اما در محلات نیز تکیههایی با کمک اهالی هر محل برپا میشد. «روزها در این تکیه ها تعزیه خوانی میشد و ساعات تعزیه را طوری مرتب میکردند که شش هفت دسته تعزیه خوانی که در شهر بود، به همه جا برسند». (ص ۳۰۱)
۳- روضهخوانی:
مستوفی روضهخوانهای عصر خود را دو دسته میداند: «یکی واعظین که بعد از خطبۀ افتتاحیه و طرح کردن یکی از آیات قرآن، وارد تحقیق در اطراف آیه شده و با ذکر امثال و حکم، مطالب عالی اخلاقی و مذهبی را تشریح و توضیح و با ذکر اشعار مناسب، مطالب را دلنشین کرده و در آخر هم مقداری ذکر مصیبت نموده، منبر خود را به دعای شاه اسلام و عموم مسلمانان و صاحبخانه ختم میکردند».
دستۀ دوم «روضه خوان به معنی اخص بودند که منبر را به سلام بر سیدالشهدا شروع و بلافاصله وارد ذکر مصیبت شده و به قدر ده دقیقه نظم و نثر به هم مخلوط کرده و در آخر باز هم منبر را به دعای سابقالذکر ختم مینمودند». او پس از توصیف این دو دسته، گفتۀ خود را چنین ادامه داده ست: «برای واعظین، سواد و برای ذاکرین، آواز از لوازم بود. هنوز روضه خوانهای بیسواد بی آواز وارد این صنف نشده بودند. حتی ذاکرین هم اکثر مردمان باسوادی بودند و از عهده موعظه هم برمیآمدند، هنوز طرز روضهخوانی از روی کتاب ملا آقای دربندی رواج نگرفته بود». (صص ۲۷۵ و ۲۷۶).
گویا پذیرایی با چای، قلیان، قهوه و… از افرادی که در این مراسم شرکت میکردند مرسوم بوده است؛ زیرا مستوفی در توصیف یکی از مجالس روضهخوانی که در منزلشان برگزار میشد گفته است: «برادرم آقا میرزا رضا در قسمت خود از واردین و روضه خوانها پذیرایی میکرد و کارهای عمومی روضه را از قبیل تعیین موقع قلیان و چای و تنظیم سایر کارها اداره مینمود. مادرم در قسمت خود گذشته از قلیان و چای و قهوه، عدس و قهوۀ بوداده و شش رنگ قاووت در حقه های بلو که در سینی های ورشو چیده شده بود، به مهمانهای خود تقدیم میکرد. عدس بوداده را خانمها برای این میخوردند که تصور میکردند اشک چشم را زیاد میکند. قاووت هم که مایه اش نخودچی و قند و مغز لیموی عمانی و گشنیز یا قهوه یا دارچین یا رازیانه یا مغز بادام سائیده چاشنی آن میشد، تنقلی بود که خانمها به جای شیرینی پذیرایی های معمولی اختراع کرده بودند». (ص ۲۷۵).
۴- دستههای سینهزنی:
«یکی از عزاداریهای تودۀ مردم، به خصوص داشها، سینه زنی بود! که عدهای از اهل هر محل در تکیه یا میدان سر محله جمع شده یکی نوحه خوانی میکرد و باقی به نوای نوحه خوان سینه میزدند». (ص ۲۷۷)
در تکیۀ دولت رسم بر این بود که بعد از روضهخوانی نوبت به دستههای سینهزنی میرسید. «در میان این دسته های سینه زن دستۀ بروجردیها از همه ساده تر و باهیمنه تر به نظر من آمد. فرض کنید یک دسته دویست نفری که افراد آن جز یک پیراهن متقالی کبود و یک تنبان گشاد به همان رنگ تا ساق پا و یک کلاه نمدی گنده لباسی ندارند، بدون هیچ علم و بیرق فقط با نوحه خوان خود که او هم جز یک لنگ چیزی در دست نداشت، وارد شده و هم صدا، برگردان آخر نوحه را تکرار کرده، دوری زده، بالای تخت بروند و دور نوحه خوان حلقه زده بنشینند و نوحه خوان، نوحۀ سینه زنی را شروع کند و این مردمان قوی که اکثر نمدمال های شهر بودند و آستین های پیراهن آنها تا بیخکول بالا زده بود، در هر پاضربی که تکان لنگ نوحه خوان مورد آن را معین میکرد، دستها را عمودوار بالا برده و دودستی به سینه بکوبند». (صص ۲۹۴ و ۲۹۵).
«دستۀ دیگر که خیلی توجه مرا جلب کرد، دستۀ سنگ زن کاشی بود که با لباس متحدالشکل خود وارد شدند. لباس آنها یک آر خالق الجه و یک شال کرمانی حمایل و کلاهی شبیه کلاه شاطرها بود و هریک دو پارچه چوب هشت گوشه قطوری با تسمه به کف دستهای خود بسته بودند. نوحه خوان میخواند و اینها به جای پاضرب نوحه، چوبهای کفهای دست خود را به هم میزدند. وقتی جلو غرفۀ شاه معمولا توقف کردند، نوحه سه ضربی شد. کاشیها ضربۀ اول را محاذی سینه و ضربۀ دوم را محاذی سر و در ضربۀ سوم خیز برداشته دو دست را در بالای سر به هم میکوفتند و صدای گوشخراش زیلی از این تخته به همزنی ایجاد میکردند» (ص ۲۹۵).
«آخر همه دستۀ فراشها آمدند. فراشهای شاهی هزار نفری میشد. تمام آنها با سرداری دبیت مشکی یخه حسنی و شلواری از همین پارچه و همین رنگ پوشیده، کلاه تخم مرغی که کلمۀ فراش با خط ثلث از نقره بریده شده و به سمت راست بالای آن نصب بود، با فراشباشی «حاجبالدوله» و نایبان فراشخانه و یوزباشیان و پنجاه باشیان و دهباشیان خود در صفوف چهار پنج نفری، تنگدرز، وارد تکیه شده دوری زدند و خارج گشتند و دویست نفری از آنها مقابل غرفۀ شاه ایستاده نوحه خوانی و سینه زنی کردند». (ص ۲۹۶)
در اینجا جا دارد به مراسم شام غریبان اشاره کنیم که عبدالله مستوفی آن را از رسمهای تازه در عزاداری عنوان کرده است: «در کتب زیارت، برای عصر روز عاشورا، زیارتی وارد شده است که به منزلۀ عرض تسلیت به پیغمبر و علی و فاطمه و حسن علیهمالسلام، یعنی صاحبان عزا می باشد. شاید فکر گرفتن شام غریبان هم، از این زیارت مأثور ناشی شده باشد. این عزاداری، تا قبل از مظفرالدینشاه، در تهران معمول نبود و چون نوحه دسته گردانی شام غریبان هم ترکی است، میتوان حدس زد که این عزاداری همراه ترکها با مظفرالدینشاه به تهران آمده باشد؛ چنانکه بزرگترین شام غریبان را هم در مسجد شیخ عبدالحسین، تکیۀ ترکها، میگرفتند. وقت این عزاداری، بعد از غروب آفتاب شب ۱۱ محرم، و ترتیب شام غریبان از این قرار بود که تا میتوانستند مجلس را بی پیرایه و تجمل و کم چراغ میکردند. روضه خوان هم در کار نبود. دسته های مختلف محلات شهر، از در تکیه وارد شده، اعم از ترک و فارس، نوحۀ خود را به ترکی میخواندند …دسته ها بی علم بودند، طبق چراغ و فانوس و مشعلی هم نداشتند، فقط بعضی از افراد یک شمع گچی در دست میگرفتند که در تاریکی بازار و کوچه های پرسوراخ از خطر سقوط محفوظ باشند و نوحۀ خود را هم، آرام و بیراه انداختن سروصدا، و تظاهر میخواندند یا بهتر گفته شود بیان میکردند، گاهی همه مینشستند، و یک بند اشعار خود را نشسته، میخواندند و بعد برای خواندن بند دوم، برمیخاستند، و در ضمن رفتن، مصراع دوم را تمام میکردند، و با این کیفیت، افتان و خیزان، دور مجلس که البته برای انجام این عملیات راهی در آن باز گذاشته بودند، گشته و خارج میشدند. (ص ۴۶۰)
یک مشت حرف حسابی
عبدالله مستوفی پس از بیان اینکه «در دهۀ اول محرم، سر هم رفته، بین دویست سیصد از این مجالس تعزیه داری اعم از روضهخانه های اعیان و تکیه های محل، در شهر تهران دایر بود. در دو دهه دیگر محرم و دو دهه اول صفر، البته روضه خوانی بود، ولی نه به اندازۀ دهۀ اول محرم. در دهۀ آخر صفر هم به مناسبت اربعین و روز بیستوهشتم، شهادت حضرت امام حسن مجتبی، و روز بیستونهم، وفات پیغمبر، باز روضه خوانی و دسته گردانی تجدید میشد، ولی مثل دهۀ اول محرم خیلی زیاد نبود». (۳۰۱) زیر تیتری با عنوان «یک مشت حرف حسابی» به آثاری که این مراسم داشت اشاره کرده است: «روضه بهانه و اصل مقصود انتشار تربیت و معلومات اسلامی در تودۀ مردم بود. گذشته از منبر واعظها … روضه خوانها و ذاکرین هم مطالبی برای مردم میگفتند که مایۀ پرورش افکار و اخلاق آنها بوده و «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّه خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرّهٍ شَرًّا یَرَهُ» را در مغز آنها فرومیبرد و توده را عملا تربیت و از همه بالاتر ایمان را در قلب آنها جایگزین و محکم میکرد. جمع شدن عارف و عامی و اعیان و اشراف و متوسط و فقیر در یک مجلس و زیر یک چادر و برای یک مقصود، باعث خبردار شدن طبقۀ توانا از حال ناتوان و بالنتیجه تراوش اعمال خیر از این طبقه و عمومیت دادن فرهنگ در طبقات پایین بود. در فاصلۀ دو روضه خوان، که قلیان و چای به مردم میدادند، هرکس با همسایۀ خود در اطراف بیانات روضه خوان و واعظ مذاکراتی میکرد و اگر مشکلی داشت، از عالمتر از خود که در آن مجلس زیاد و اکثر نزدیک به او بودند، سؤالاتی کرده و مشکل خود را حل میکرد و حول و حوش هم از این سؤال و جواب استفادۀ خود را میکردند. به واسطۀ همین مجالس بود که معارف اسلامی در عارف و عامی مردمان این کشور، عمومیت داشت و همه بیش و کم سعی میکردند خود را متخلق به اخلاق اسلامی کرده، در فرهنگ و اخلاق و مذهب عامی بحت بسیط نباشند. این بود که در جامعه، مردمان خوب باایمان باادب در همه صنف و همه طبقه زیاد بودند و شخص به مزدورهای کاری و پیشه ورهای محکم کار و کاسبهای باانصاف و تجار بادیانت و نوکرهای دلسوز و فقرای صبور شکور، از یک طرف و از طرف دیگر به مالداران باسخاوت و صاحبکارهای بافتوت و کارفرمایان بامروت و آقایان باگذشت و رحم و شفقت در جامعه زیاد برمیخورد. همه با هم مهربان بودند، همه ادب اجتماعی داشتند و همه باایمان بار آمده بودند، در صورتی که دولت که وظیفه دار تربیت جامعه است ابدا کاری در این مشروع انجام نمیداد و دیناری در راه فرهنگ و آموزش و پرورش جامعه خرج نمیکرد. مردم، خود آموزگار یکدیگر و خود حافظ اساس مسلمانی بودند؛ زیرا «اصل های مسلم» دیانت و ایمان، از قبیل راستی و درستی و اتقاق عمل و حفظ الغیب برادر دینی و پاکچشمی و گذشت و حقگویی و کمک به درماندگان را هرکس آموخته و زیرچاق داشت و هرجا مخالفی میدید، نصیحت کردن مرتکب را جزء لوازم دین خود میدانست و همین اخلاق، حریت فکر و عمل را در تمام طبقات ایجاد میکرد. اگر کسی میخواست به آدم بیزبان ناتوانی تعدی کند، سایرین مانع او میشدند. پس، باز از حیث اخلاق هم، خود خود را اداره میکردند» (ص ۳۱۶).
منبع: پایگاه عبرت پژوهی تاریخی