آرامستان جان

فیلمسازانی که به قبرستان علاقه دارند

ممکن است واقعیت خوشایندی نباشد، اما سینما همیشه به قبرستان‌ها علاقه و گرایش بیشتری داشته تا زایشگاه‌ها.
کد خبر: ۷۵۰۸۴۰
فیلمسازانی که به قبرستان علاقه دارند

اساسا مرگ و نیستی دست‌کم در دنیای هنر هفتم بار دراماتیک و داستان‌پردازی بیشتری از تولد دارد و هرچقدر که در دنیای واقعی دوست داریم شنونده خبرهای خوب باشیم و از تولد و هستی بشنویم، اما در سینما با نیتی شبه‌رذیلانه در بیشتر مواقع با مرگ شخصیت‌هاست که جذب و محو اثر می‌شویم.

قبرستان به عنوان مکان آرامش ابدی مردگان هم همواره در آثاری که با مرگ عجین می‌شوند و در قصه‌پردازی از آن بهره می‌برند، حضور برجسته‌ای دارد. خاکسپاری شخصیت‌های درگذشته جزو سکانس‌های آشنای سینماست و گاهی بیشتر نقش‌های اصلی و مهم یک فیلم بالای سر مرحوم یا مرحومه دور هم جمع می‌شوند و پس از تسلای خاطر بازماندگان دیالوگ مهمی را با هم رد و بدل می‌کنند یا حرکت و رفتاری انجام می‌دهند که نقش تعیین‌کننده‌ای در ادامه قصه دارد.

آرامگاه‌ها بجز این ممکن است در فیلمی کارکردهای دیگری مثل جایی برای دیدارهای مرموز و حتی عاشقانه کاراکترها هم داشته باشند. همچنین گورستان‌ها می‌توانند در قاب تصویر و در طرفه‌العینی از محلی آرام و بی‌سروصدا ـ اگر البته خاکسپاری در کار نباشد ـ که مردگان بی‌سروصدا در آن خفته‌اند، به مکانی مخوف و ترسناک تبدیل شوند و کارگردان‌ها بخصوص در ژانر وحشت از آن سودهای بسیاری ببرند. با این حال این استنباط مقداری ریشه در واقعیت هم دارد و حقیقتا رفتن به قبرستان‌ها در تاریکی شب جرات و دل شیر می‌خواهد، در حالی که در یک روز گرم و دلپذیر و آرام اتفاقا آرامگاه‌ها بهترین محل برای نثار فاتحه برای درگذشتگان و تعمق درباره مرگ و آخرت و مهم‌تر از همه اینها رسیدن به آرامشی وصف‌نشدنی است.

بجز اینها قبرستان‌ها به دلیل چینش و قرار گرفتن قبرها و عمدتا محصور شدن در میان عناصر طبیعی همچون درخت و گل و گیاه و در موارد خوش‌اقبال‌تر در کنار چشمه و رودخانه، از جذابیت‌های بصری خاصی هم برخوردار است که عجیب به قاب‌بندی‌های زیبا و چشم‌نواز راه می‌دهد. گرچه این جلوه زیبایی‌شناسانه به خودی خود هم می‌تواند به لحاظ تصویری گوشه‌ای از کار هر فیلمی را راه بیندازد، اما اگر این بهره‌گیری در قالب یک مضمون و قصه جذاب و پرقوامی هم قرار بگیرد، نتیجه و حاصل کار بسیار دیدنی خواهد بود. مثل استفاده بی‌نظیری که سرجیو لئونه، فیلمساز فقید ایتالیا در «خوب، بد، زشت» از قبرستان می‌کند و این مکان نقش بسیار تعیین‌کننده و غیرقابل حذفی در قصه دارد.

گنجی در یک قبرستان مدفون است، اما هر کدام از سه شخصیت اصلی فیلم به‌طور کامل نمی‌دانند باید‌ سراغ کدام قبر بروند و هرکدام فقط یک بخش از واقعیت را می‌دانند.

وقتی پای توکو (زشت) در آن سکانس پایانی مسحورکننده به قبرستان موردنظر می‌رسد و با انبوه صلیب‌های چوبی که هر کدام نشانه‌ای از وجود یک قبر است، روبه‌رو می‌شود، تعلیق پیدا کردن گنج هم افزایش می‌یابد و همزمان با شخصیت‌های اصلی، ذهن ما هم برای پیدا کردن دفینه گرانبها کنجکاوتر و بی‌قرارتر می‌شود.

آن تریئل (نبرد سه نفره) در میدان بزرگ و سنگفرش شده قبرستان با موسیقی جاودانه انیو موریکونه محال است که از حافظه عشاق سینما پاک شود. پایان‌دهنده این جدال نفسگیر هم شخصیت «خوب» است که با سیگار برگی در دهان تصمیم می‌گیرد به زندگی آنجل آیز(بد) خاتمه دهد و او را با شلیک گلوله‌ای به درون قبری حاضر و آماده بفرستد. بی‌توجهی او به زشت هم از راحتی خیالش ناشی می‌شد، چون شب قبلش فشنگ‌های تپانچه‌اش را خالی کرده بود!

سام پکین پا که از او به عنوان شاعر خشونت در سینما نام می‌برند، فیلم چرک و کثیفی به نام «سر آلفردو گارسیا را برایم بیاور» در کارنامه دارد که نامش دقیقا به‌صورت موجز و مختصر خلاصه داستان و حرف اصلی فیلم را بیان می‌کند. یک مرد بانفوذ و متمول مکزیکی وقتی متوجه بارداری دخترش از فردی به نام آلفردو گارسیا می‌شود، یک میلیون دلار جایزه برای کسی تعیین می‌کند که سر گارسیا را برایش بیاورد. بنی، نوازنده خانه به دوش و آسمان جل هم برای سامان دادن به زندگی‌اش تصمیم به این کار می‌گیرد، اما یک مشکل کوچک وجود دارد؛ گارسیا مرده و بنی باید با نبش قبر سر مرحوم را از تنش جدا کند. سکانس قبرستان این فیلم یکی از تکان‌دهنده‌ترین صحنه‌های تاریخ سینماست.

سکانس‌های آغازین و پایانی «نجات سرباز رایان» ساخته استیون اسپیلبرگ در قبرستان می‌گذرد. در شروع فیلم پیرمردی در آرامگاه کشته‌شده‌های جنگ پس از جستجوی فراوان به قبری می‌رسد که با نگاه کردن به آن چهره‌اش رنجور می‌شود و به گذشته می‌رود؛ به روز نبرد نرماندی و جدال نیروهای آمریکا و آلمان در جنگ جهانی دوم. جایی که کاپیتان میلر ‌ همراه نیروهایش مامور زنده برگرداندن تنها سرباز خانواده رایان است؛ چون خبر مرگ سه برادر دیگر او را در یک روز به مادرش داده‌اند.

چهره جیمز رایانِ جوان که با فداکاری میلر و دیگر سربازان به سلامت به خانه بازمی‌گردد ماقبل سکانس پایانی آرام به چهره همان پیرمرد شروع فیلم پیوند می‌خورد و جیمز رایان ‌ همراه خانواده‌اش به میلر ـ همان ساکن ابدی قبر ابتدای فیلم ـ ادای احترام می‌کند.

سینما و تلویزیون ایران هم در طول حیات خود عنایت ویژه‌ای به قبرستان داشته و به فراخور قصه و فضای فیلم استفاده‌های دراماتیک و گاه بانمکی از آن کرده است. کار الان به جایی رسیده ‌ که برخی از کارگردانان ما بخصوص در نمایش و واقعی درآوردن صحنه‌های تشییع جنازه و سوگواری و قبرستان به مهارت غبطه‌برانگیزی رسیده‌اند!

«چند می‌گیری گریه کنی؟» ساخته شاهد احمدلو سکانس‌های بانمک و در عین حال تاثیرگذاری در قبرستان دارد. فیلم قصه پیرمردی ایرانی مقیم آمریکاست که وقتی می‌فهمد در آستانه مرگ قرار دارد، تصمیم می‌گیرد به ایران برگردد، اما چون خانواده و آشنایی در وطن ندارد، چند گریه کن استخدام می‌کند تا مراسم تشییع جنازه و سوگواری‌اش را به بهترین شکل برگزار کنند. دیدن این مراسم شاید در آن زمان خنده‌دار و بامزه جلوه می‌کرد، اما حالا به دلیل کوچ ابدی منوچهر نوذری غمگنانه و سخت است. «خواب تلخ» ساخته محسن امیریوسفی کلا در فضای یک قبرستان می‌گذرد و قصه مرده‌شور پیشکسوتی به نام اسفندیار را روایت می‌کند که زمان مرگش فرا رسیده، بنابراین ضمن آماده شدن برای مواجهه با عزرائیل سعی می‌کند تجربیاتش را به پسر جوان سربه هوایی منتقل کند و از او یک مرده‌شور زبده بسازد.

در «یک بوس کوچولو» ساخته بهمن فرمان‌آرا هم در یکی از داستان‌ها فردی به نام کمال با بازی جمشید هاشم‌پور را می‌بینیم که شبانه برای نبش قبر پدرزن تازه درگذشته‌اش به قبرستان می‌رود تا اثر انگشتش را پای سندی بزند و حق خودش را از او بگیرد.

داستان «آرامش در میان مردگان» ساخته مهرداد فرید هم همان‌طور که از نامش برمی‌آید در یک قبرستان می‌گذرد. طیبه با بازی گلاب آدینه پیرزنی است که ساکن یکی از قبرستان‌های تهران است. او که شوهرش مرده و فرزندی هم ندارد، در ازای کار در قبرستان دستمزد مختصری ‌برای گذران زندگی دریافت می‌کند.

تیتراژ اولیه فیلم سه‌بعدی «آقای الف» ساخته علی عطشانی هم ایده جالبی دارد و به خاطر موضوع فیلم که مرگ است، بازیگران و دیگر عوامل آن بالای سنگ‌قبرهایی دیده می‌شوند که نام خودشان روی آنها به چشم می‌خورد. فیلم از این منظر موضوع بامسمایی دارد و در پایان اثر می‌شود واقعا فاتحه‌ای نثار فیلم و عوامل آن کرد!

اما یکی از آخرین بهره‌برداری‌های سینمای ایران از قبرستان و موضوع مرگ و میت به فیلم «طبقه حساس» ساخته کمال تبریزی مربوط می‌شود. دعواهای لفظی و فیزیکی دو خانواده در قبرستان به خاطر تدفین اشتباهی امواتشان و مراجعه مکرر حاج‌آقا کمالی (رضا عطاران) و دامادش به مردی که قرار است سنگ قبر همسر متوفایش را طراحی و اجرا کند، از بامزه‌ترین لحظات فیلم است. همچنین روی سنگ قبرها اشعاری دیده می‌شود که هم باعث خنده تماشاگر می‌شود و هم تفکر او را در پی دارد.

سکانس پایانی فیلم هم جایی است که مرد ماجراجو و متعصب قصه بالای سنگ قبر همسرش آرام می‌گیرد و برایش دلتنگی می‌کند. جایی که دوربین از بالا عطاران را درون قبر نشان می‌دهد و دانه‌های ریز برف آرام آرام پوششی بر پیکره‌های زنده و مرده مرد و زنی عاشق می‌نشاند؛ زوجی که در آن قاب فاصله دنیایشان فقط به اندازه یک سنگ قبر است و بس.

علی رستگار / گروه فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها