در کلانتری بخش 4 یک مجلس عقدکنان پیش از ظهر برگزار شد و آشپز جوانی با مستخدمه منزل ارباب خود به وسیله عاقد محل، زندگی مشترکی را آغاز کردند.
دو روز قبل دختر شانزده سالهای به نام کبری اهل خمین در حالی که چادر نماز آبی گلداری بر سر داشت، به اتفاق مادر خود به کلانتری بخش 4 مراجعه کرد و به رئیس کلانتری گفت من از جوانی شکایت دارم، اما چون نمیتوانم آن را شرح بدهم، مادرم برای شما تعریف میکند.
در این وقت بانو جمیله شروع به صحبت کرد و گفت: یک سال و نیم قبل دخترم کبری در منزل یکی از ساکنان کوی یوسفآباد بهعنوان کلفت شروع به کار کرد.
دخترم در آنجا با جوانی بیست و پنج ساله به نام علی که آشپز منزل بود، آشنا شد و این آشنایی رفته رفته مبدل به علاقه میان آن دو گردید.
بانو جمیله در اینجا ساکت شد و سپس خطاب به دخترش گفت: حالا بقیه ماجرا را خودت تعریف کن. کبری در حالی که رنگش سرخ شده و سر خود را به زیر انداخته بود، گفت: یک شب که آقا و خانم در منزل نبودند، علی از داخل یخچال شربتی آورد و به من داد تا اینکه من کمکم سرم گیج رفت و دیگر چیزی نفهمیدم...
چند روز از این قضیه گذشت و علی مرتبا نزدم میآمد و اظهار علاقه میکرد. کمکم این علاقه کم شد تا جایی که بر اثر بدگوییهای او اربابم مرا از منزل بیرون کرد و من به منزل دیگری رفتم.
در آنجا موضوع ارتباط خودم را با آشپز منزل قبلی برای خدمتکار منزل و خانم اربابم تعریف کردم و آنها پس از شنیدن سرگذشتم، مرا تشویق کردند که به کلانتری شکایت کنم. پس از اینکه جریان را با مادرم در میان گذاشتم، او مرا اینجا آورد و حالا از علی شکایت دارم.
رئیس کلانتری 4 پس از شنیدن اظهارات کبری و مادرش بلافاصله علی را به کلانتری احضار کرد و از او بازجویی نمود. علی ابتدا منکر هرگونه ارتباطی با کبری شد، ولی سرانجام موضوع را اعتراف کرد.
لذا پروندهای تنظیم شد و طرفین روانه دادسرا شدند. در دادسرا نظر داده شد چنانچه علی حاضر به ازدواج با کبری باشد از مجازات معاف و پرونده مختومه میشود، در غیر این صورت تکمیل و به دادگاه جنایی ارسال خواهد شد. با این نظر علی آمادگی خود را برای ازدواج با کبری اعلام کرد و پرونده همراه طرفین برای انجام تشریفات عقد به کلانتری عودت داده شد.
دیروز این مراسم در اطاق رئیس کلانتری انجام گرفت، پدر و مادر عروس و برادر و چند نفر از منسوبین داماد حضور داشتند. داماد لباس خوشدوخت تمیزی به تن داشت و عروس با همان چادر نمازی که هنگام ورود به کلانتری به سر داشت، حاضر شده بود. رئیس کلانتری ماموری به دفتر ازدواج که در همان نزدیکی بود فرستاد و سردفتر را برای جاری کردن خطبه عقد احضار کرد.
چند دقیقه بعد عاقد با دفتر مخصوص ازدواج وارد اتاق رئیس کلانتری شد، اما همین که عاقد شناسنامه داماد را خواست معلوم شد، شناسنامه مفقود شده و برای تجدیدان (المثنی) از اداره آمار شهرستان رضائیه تقاضای تجدیدان گردیده است و چون هیچگونه مدرکی که هویت و دیگر مشخصات داماد را برای ذکر در دفتر عقد تائید کند، وجود نداشت، لذا عاقد شخصا به اداره آمار محل مراجعه کرد و با تهیه مشخصات داماد از دفتر مزبور به کلانتری بازگشت.
مقارن ساعت 12 تمام تشریفات جاری شدن صیغه عقد آماده شد، رئیس کلانتری شخصا مقداری شیرینی و نقل خرید، مبلغ مهریه باتوافق طرفین 5000 تومان تعیین شد و سرانجام در حالی که عروس و داماد سر به زیر داشتند و سایرین مبارک باد میگفتند خطبه عقد جاری شد. بعد رئیس پاسگاه و افسر کلانتری بهعنوان شهود دفتر عقد را امضا کردند و به این ترتیب کبری و جوان مورد دلخواهش زندگی تازهای را شروع کردند و مقارن ساعت یک بعد از ظهر در حالی که گوشه لب همه شرکتکنندگان در جشن تبسم دیده میشد، کلانتری را ترک کردند.
تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد