از سال 1374 و زمان نمایش این سریال خیلی گذشته، اما هنوز هم برای خیلیها نام آذر شناختهشدهتر از کمند امیر سلیمانی است.این بازیگر که با بازی در این نقش برای همیشه در ذهن مخاطبان آن روزها تبدیل به چهرهای شناخته شده و آشنا شد، طی چند سال گذشته فعالیتی در عرصه هنر نداشت و حتی پس از بازی در این سریال هم کم کارتر شد و کمتر جلوی دوربین به ایفای نقش پرداخت، تا اینکه تابستان امسال با نمایش «دورهمی زنان شکسپیر» به کارگردانی بهاره رهنما روی صحنه رفت و حالا هم در نمایش «تو دهنتو میبندی یا من» به کارگردانی داود بنیاردلان در فرهنگسرای نیاوران روی صحنه است. با او گفتوگویی درباره حضور روی صحنه تئاتر و همچنین درباره روزهایی که فعالیت هنری کمتری داشته گفتوگو کردیم.
هنوز هم برای خیلی از مردم آذر هستید. همان عروس استقلالطلبی که در سریال «پدرسالار» مقابل عمویش ایستاده بود تا استقلالش را به دست بیاورد. قبول دارید که هنوز هم این نقش در ذهن مردم خیلی پررنگ است؟
بله و از این اتفاق خیلی خوشحالم. این فرصت برای همه بازیگران پیش نمیآید که بتوانند با بازی در یک نقش چنین جایگاهی میان مردم پیدا کنند و بتوانند نقشی را ایفا کنند که برای همیشه در ذهن همه بماند.
بعد از بازی در این نقش توقع میرفت شما در سینما و تلویزیون خیلی پرکار باشید اما بر خلاف این تصور شما مدام کم کار و کم کارتر شدید و کمتر در این عرصه حضور پیدا کردید. چرا این اتفاق افتاد؟
بعد از بازی در پدرسالار ازدواج کردم و مشغول زندگی و بعد هم فرزندم شدم. بعد هم از ایران رفتم و چند سالی دور از کشورم زندگی کردم. اصولا همیشه زندگی شخصیام برایم مهمتر از کار هنری بوده است.
گاهی با خودتان نمیگویید کاش در عرصه فعالیتهای هنریام بیشتر کار کرده بودم و در کنار زندگی شخصیام به کار هم پرداخته بودم.
نمیتوانم بگویم پشیمان هستم، اما شاید اگر برای کارم انرژی بیشتری میگذاشتم نقشهای بیشتری را بازی میکردم. اما به هر حال باز هم راضی هستم به اتفاقات هنری زندگیام.
و فکر نمیکنید اگر بیشتر کار کرده بودید...
همانطور که گفتم چند سالی از وطن دور بودم. وقتی برگشتم فکر میکردم در ذهن مردم یا همکارانم کمرنگ شده باشم و حتی شاید برخی فراموش کرده باشند. اما در نهایت تعجب دیدم اصلا چنین اتفاقی نیفتاده و هنوز جایگاه گذشتهام را دارم. وقتی بازیگری نقش بهیادماندنی بازی کرده و در ذهن مردم مانده باشد فراموش نمیشود.
شاید اگر بیشتر بازی میکردید نقشهای به یاد ماندنیتری هم داشتید.
نمیگویم با شما مخالف هستم اما به نظرم کمیت مهم نیست. اگر کسی بتواند حتی یک بار نقشی را خیلی خوب ایفا کند همین کافی است. البته من فقط درباره فعالیتهای خودم حرف میزنم و درباره خطمشی کاری دیگر دوستان و همکارانم قضاوتی ندارم. بنابراین میتوانم بگویم ایفای یک نقش بهیادماندنی برایم به مراتب باارزشتر از حضور مداوم و پرکاری است.
از آذر پدرسالار بگذریم و به کمی قبلتر برویم. پدرتان نسبت به بازیگر شدن شما حساسیت خاصی نداشت؟
اتفاقا داشت!
مخالف بود؟
بله. مخالف بود. آن زمانها شرایط مثل امروز نبود و اغلب بازیگران شرایط مساعدی برای زندگی نداشتند. خیلی خوشحالم که همکارانم امروز در شرایط تقریبا خوبی کار و زندگی میکنند. زمانی که من بچه بودم و پدرم خیلی در عرصه تئاتر فعال بود همه چیز با امروز متفاوت بود. به یاد دارم هر وقت حرف از علاقه من به بازیگری به میان میآمد پدرم مخالفت میکرد و میگفت آخرش میخواهد چه بشود؟ بعد هم چند نمونه مثال میزد و میگفت مگر فلانی و فلانی شرایط خوبی دارند که تو هم بروی سراغ این کار. بخصوص که من خیلی درسخوان بودم و دوست داشتند من مسیر دیگری را بروم و از استعدادم در فضای دیگری استفاده کنم. من اما مصر بودم بازیگر بشوم و هر روز در خانه با خودم تئاتر بازی میکردم. یک روز مادرم به پدر گفت که کمند واقعا عاشق بازیگری است و هر روز در خانه برای خودش تئاتر بازی میکند. این شد که پدر هم پذیرفتند و من وارد دنیای بازیگری شدم.
پدرتان تا چه حد در انتخاب نقشها و فعالیت هنریتان نقش داشتند؟
همیشه پدر بر فعالیتهایم یک کنترل نامحسوس داشتند تا مسیری را اشتباه طی نکنم. حالا هم که خودم ترجیح میدهم برای همه کارهای هنریام با ایشان مشورت کنم.
برادرتان هم با این مخالفتها روبهرو بودند یا نه؟
نه، من بزرگتر از سپند بودم و زودتر از او عزمم را برای ورود به دنیای بازیگری جذب کرده بودم و طبیعی بود که با مخالفت پدر روبه رو شده باشم. اما در هر صورت در عرصه فعالیتهای هنری ما همه زیر نظر پدرم تربیت و بزرگ شدیم و همیشه از راهنماییهای ایشان استفاده کرده و میکنیم. به همین علت هم پایه و ریشه تفکرات همه ما یکی است و خودمان ترجیح میدهیم همیشه با ایشان مشورت کنیم.
(با خنده) ظاهرا یک آذر درون داشتهاید که استقلالطلب بوده و کمکتان کرده به هدفتان برسید.
من همیشه راهنماییهای پدرم را میپذیرفتم. درباره بازیگری هم پدر علاقه من را که دیدند به من این اجازه را دادند. ولی فکر میکنم این خیلی خوب باشد که آدم بتواند هدفش را انتخاب کند و در مسیر هدفش درست حرکت کند، البته باز هم تاکید میکنم پدر علاوه بر پدر بودنش راهنما و مربی من هم بود و در این مسیر خیلی کمکم کرد.
شما این روزها در نمایش «تو دهنتو میبندی یا من» بازی میکنید. مدتها بود در عرصه تئاتر فعال نبودید، اما تابستان در «دور همی زنان شکسپیر» روی صحنه رفتید و حالا هم در این نمایش. چه شد که به صحنه تئاتر بازگشتید؟
همه این سالها دوست داشتم تئاتر بازی کنم، اما طبعا مانند هر بازیگر دیگری دوست داشتم نقشی را بازی کنم که دوستش داشته باشم. در «دور همی زنان شکسپیر» امکان بازی در کنار خانم رهنما که هم کارگردان این نمایش بودند و هم بازیگر آن، برایم فراهم شد و تجربه بسیار خوبی بود. بعد هم آقای داوود بنیاردلان و خانم رهنما تصمیم به اجرای این نمایش میگیرند. نمایشنامه کار را خانم رهنما نوشتهاند و در آن بازی هم میکنند. نمیدانم این دو دوست خوبم چه گفتوگوهایی با هم داشتهاند، اما هر چه بوده به این نتیجه رسیده که بازی در این نمایش را به من پیشنهاد بدهند. من هم نمایشنامه را خواندم و بعد از مذاکره با آقای بنیاردلان دیدم میتوانیم همکاری دوجانبه خوبی داشته باشیم و بازی در این کار را پذیرفتم. برای من این حس تعامل و همکاری دوجانبه خیلی مهم است، چون فکر میکنم تا وقتی این حس به وجود نیاید نمیتوان کار خوبی ارائه کرد.
«تو دهنتو میبندی یا من» یک نمایش با حال و هوایی کاملا زنانه است. شما نقش زنی را بازی میکنید که به همسرش مشکوک است و در طول نمایش در حال دوره کردن شک هایش است. چطور با این نقش ارتباط برقرار کردید؟
در واقع نقش دور از دسترس و غیر قابل تصور نیست، بلکه حس آن و ارتباط با نقش دشوار بود. این روزها از این نوع زنها در جامعه مان خیلی زیاد است. هر چند ارتباط گرفتن با نقش دشوار بود، اما آنقدر در محیط اطرافم نمونههایی از این موضوع را دیده بودم که توانستم با نقش ارتباط برقرار کنم.
نقش برایم ویژگی بزرگی که داشت این بود که میتوانستم بدون محدودیت بازی کنم. چون بازی در کار تصویری محدودیتهایی دارد که در صحنه با آن مواجه نیستی. به مخاطب خیلی نزدیکی و میتوانی راحت بازی کنی.
پایان نمایش برای من کمی غافلگیرکننده بود. دیگر مخاطبان کار چنین نظری نداشتند؟
از نمایش استقبال خیلی خوبی شد و خیلی از این موضوع خوشحالم. نمیدانم دیگران هم مثل شما فکر کردهاند یا نه، اما در پایان نمایش رفاقت بین دو زن (من و بهاره رهنما) بر همه اتفاقات دیگر غلبه میکند. بیشتر توضیح ندهیم تا ماجرا برای مخاطبانی که میخواهند کار را ببینند لو نرود. همین که پایان نمایش با خودمان بگوییم هنوز هم در این زمانه رفیق وجود دارد، خیلی خوب است.
همین است که میگویند رفاقت هم رفاقتهای قدیم. شاید منظور این بوده رفاقتها هر چه از عمرشان میگذرد و کهنهتر میشوند، ارزش بیشتری دارند.
رفاقتهای قدیم واقعا ارزشمند است. همه ما دوستانی داریم که سالها پیش با آنها دوست شدهایم و حتی اگر سالها از آنها بیخبر باشیم باز هم رفیقند. مثلا من از دو سالگی با لیلا حاتمی عزیز دوست بودم. شاید این سالها زیاد یکدیگر را ندیدهایم، اما وقتی سالی یکبار هم همدیگر را میبینیم همان حس رفاقت قدیمی را به هم داریم.
صحنه تئاتر واقعا شبیه زندگی است؟
بله. همه چیز در صحنه تئاتر ملموس، زنده و واقعی است. نه دغدغه دوربین داری و نه تکنیک. خودت هستی و خودت. میتوانی نقشت را بازی کنی. نقشت را زندگی کنی و خیلی راحت باشی. همانطور که در زندگی واقعی رفتار میکنی. من میتوانم بگویم حس راحتی و شیرینی که روی صحنه تئاتر دارم هیچ جای دیگر ندارم.
زینب مرتضاییفرد/ گروه فرهنگ و هنر
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد