آنچه در چنین مواقعی بازیگران سیاسی باید در نظر داشته باشند، درک درست مساله و پرهیز از توهمگرایی و فرافکنی، از طریق ایجاد یک بحران تازه است.
هرچند معمولا پس از حوادث تروریستی،لابیهای جنگطلب با ایجاد فشار بر دولتهای قربانی خشونت، تلاش میکنند آنها را برای جبران ضعفهای امنیتی داخلی به سوی جنگهای خارجی رهنمون سازند، ولی تجربه تاریخی نشان داده چنین جنگهایی نه فقط نمیتواند دردی از این کشورها دوا کند، بلکه بر دردهای آن خواهد افزود که نمونه آن فرجام حضور ارتش آمریکا در افغانستان یا عاقبت عراق در پس حمله آمریکا به این کشور است.
به این ترتیب اکنون وقت آن رسیده تا کشورهای غربی که یک به یک قربانی تروریسم شده و هراس از تروریستها پس از استرالیا و فرانسه، حالا دامنگیر کاناداییها شده است، با بازنگری دقیق سیاستهای خود دریابند که ریشه اصلی بحران تروریسم چیست و راهبردهای آنها در قبال منطقه حساس خاورمیانه تا چه اندازه در بحرانهای کنونی دخیل بوده است؟
این همان پرسشی است که جورج دبلیوبوش پس از عملیات یازدهم سپتامبر آن را بیپاسخ گذاشت و با درک نادرست مساله تروریسم به راهحلی نامطمئن برای مقابله با این معضل روی آورد که اکنون پس از یک دهه درگیری، ناکارآمدی آن برای تندروترین استراتژیستهای کاخ سفید نیز روشن شده است بنابراین، این روزها که دولت فرانسه نشستهای اضطراری درباره حملات مسلحانه پاریس برگزار کرده و تلاش میکند پاسخ مناسب به این بحران را بیابد، خوب است که نکاتی را در اینباره در نظر داشته باشد:
1ـ در صورتی که حملات تروریستی پاریس به سبب تبلیغات ضداسلامی، به قدرت گرفتن تندروهای افراطی و نژادپرستان در کشورهای غربی بینجامد، غرب باید در انتظار بحرانهای بیشتری باشد که نتیجه آن تبدیل اروپا به یک خاورمیانه دیگر است.
2ـ بحران تروریسم نیازمند یک اراده جدی در نفی هرگونه خشونت و افراطیگری است و غرب نمیتواند با تقسیم تروریستها به «تروریست خوب» و «تروریست بد»، برخوردی منفعتطلبانه با تروریستها داشته باشد.
3ـ فرانسه باید ضمن بررسی دقیق چرایی تحریک تروریستها برای حمله به یک نشریه طنز، جلوی هرگونه توهین به مقدسات ادیان و اقلیتها را گرفته و نگذارد به نام آزادی بیان، فضایی در جامعه غربی غالب شود که زمینهساز تحقق ایده جنگ تمدنهای ساموئل هانتینگتون گردد.
4ـ هرگونه دخالت نظامی فرانسه در خاورمیانه، چه سوریه و عراق باشد و چه یمن و لبنان، جز به پیچیده شدن بحران منتهی نخواهد شد. بنابراین بهتر است اولاند به راهی نرود که نئوکانها یک دهه قبل، آمریکا را در آن مسیر با بحرانی جدی مواجه ساختند.
5ـ فرانسه و سایر کشورهای غربی باید مانع از آن شوند که تشدید بحران، کشورهای اروپایی را به باتلاقی بکشاند که نتیجهاش رویارویی خونین بین اقلیتهای قومی مقیم کشورهای غربی باشد.
6ـ همه دولتها بخصوص قربانیان القاعده یمن باید به یاد آورند که چطور زمانی که همین شاخه از القاعده علیه شیعیان حوثی در یمن مشغول انجام عملیات بود، برخی کشورها از آن حمایت کرده و امید داشتند که این گروهک بتواند مانع از به ثمر رسیدن قیام حوثیها شود. شاید شناخت دولتهای حامی، بتواند کلید حل معمای بحران شارلی ابدو باشد.
7ـ برخورد تمدنها حتی اگر توصیفکننده واقعیت نهفته در دل تضاد میان افراطگرایان ـ چه در تمدن اسلامی و چه تمدن غربی ـ باشد، بیتردید دکترین مناسبی برای اعمال در سیاست خارجی کشورها نیست و دولتهای غربی باید بپذیرند که راه مبارزه با تروریسم، نه برخورد تمدنی و لشکرکشی نظامی، که گفتوگو و رواداری فرهنگی است و این راهبردی است که باید با همراهی میانهروهای جهان اسلام و تمدن غربی عملیاتی شود.
امروز که جهان با محکومیت جنایات گروهک القاعده یمن در خاک فرانسه نشان داده از هرگونه افراطیگری رویگردان است، اگر تصمیماتی که سیاستمداران اروپایی برای مقابله با این دست تهدیدات اتخاذ میکنند، با ریشهیابی بحران و درک صحیح مساله همراه باشد، شاید بتوان امیدوار به اصلاح رویکردها و تجدیدنظر در سیاستگذاریهای منجر به تقویت تروریسم در سطح جهان بود، اما اگر بحران تروریستی فرانسه بهانهای بهدست تندروهایی دهد که جز به تکرار دکترین جنگهای صلیبی نمیاندیشند، آن وقت باید ناباورانه این واقعیت را پذیرفت که جهان به سوی ناامنی بیشتر در حرکت خواهد بود و این نتیجه اشتباه استراتژیک دولتمردان غربی در درک پدیده «تروریسم» است؛ همان اشتباهی که زمانی نازیسم را به جان اروپاییها انداخت و زمانی دیگر آنها را گرفتار فاشیسم موسیلینی کرد.
مصطفی انتظاریهروی - گروه سیاسی
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد