ما شلمرودی‌ها...

زمان کودکی با «حسنی ده شلمرود» همذات‌پنداری می‌کردم؛ با خودم می‌گفتم: «بزرگ که شدم به ده شلمرود می‌رم و حسنی رو پیدا می‌کنم و بهش می‌گم حسنی اگه می‌تونستم میومدم پیشت تا تنها نباشی...!» تحقیر حسنی توسط اطرافیانش برایم آزاردهنده بود.
کد خبر: ۷۷۰۰۰۵
ما شلمرودی‌ها...

از خودم می‌پرسیدم چرا حسنی را آنجور که خودش می‌خواست دوست نداشتند؟ چرا «توی ده شلمرود حسنی تک و تنها بود»؟ حالا گیریم حسنی بلا بود، تنبل تنبلا بود، موهاش بلند و روش سیاه و ناخن دراز بود، نباید تحویلش می‌گرفتند؟

اصلا این حسنی دوست داشتنی‌تر از آن حسنی موکوتاه حمام‌ رفته بود؛ حسنی‌ای که با آن سن کمش مدتی دربرابر قبول ارزش‌ها و هنجارهای قراردادی و تحمیل‌شده اطرافیانش مقاومت کرد ولی سر آخر، آنها تحریمش کردند و تنهایش گذاشتند و این‌گونه خواسته‌هایشان را به حسنی تحمیل کردند و حسنی هم به ناچار به ارزش‌های آنها تن داد؛ ارزشی که امروزه بیشتر کارشناسان بهداشت آن را زیر سوال می‌برند و معتقدند برای سازگاری سیستم ایمنی بدن کودک با محیط، باید از پاکیزگی بیش از حد پرهیز کرد و حتی پیشنهاد می‌دهند که کودکان خاک‌بازی کنند. البته این‌ها را وقتی بزرگ‌تر شدیم فهمیدیم.

زمانی‌که خواستم پیش حسنی بروم تا از او به علت مقاومتش تقدیر کنم، چمدانم را بستم تا راهی ده شلمرود شوم‌ اما از هر که درباره موقعیت و آدرس ده شلمرود می‌پرسیدم کسی چیزی نمی‌دانست. با خودم گفتم بهترین کار این است که نزد نویسنده‌اش بروم و آدرس ده و حسنی را از او بگیریم؛ اما زهی خیال باطل؛ نویسنده کتاب «حسنی نگو یه دست گل» 6 سال پیش در چنین روزی از دنیا رفته بود. چاره‌ای نبود، باید از این و آن آمار روستا و حسنی را می‌گرفتم. سراغ بازماندگان خالق حسنی رفتم. گفتند منوچهر احترامی زن و بچه‌ای نداشته؛ شاید به همین خاطر بوده که دلش برای حسنی تنها نسوخت و او را مجبور کرد تا ارزش‌های ده شلمرود را بپذیرد. البته زمانی که از خودش پرسیده بودند تو که بچه نداری چطور برای بچه‌ها می‌نویسی، گفته بود: «مهم این است که خود آدم بچه باشد.»

اما شلمرود کجاست؟ می‌گویند شلمرود زاده خیال نویسنده‌اش بود. حالا چه باید کرد؟ آیا شلمرود نامی مستعار برای یک ده است؟ شاید حتی نام حسنی هم مستعار باشد، اما احترامی روستازاده نبود که بخواهد روستایش را توصیف کند. زندگی این دانش‌آموخته حقوق قضایی و کارمند اداره آمار ایران نقطه عطفی در هیچ روستایی ندارد. پس شلمرودی که «یک ده باصفا بود، همه چیزهاش بجا بود. اینور ده باغستون، اونور ده باغستون. میون ده حموم بود، همه چی به ده تموم بود. یه گربه سیاه داشت، یه مرغ پاکوتاه داشت، یه خر داشت و...» کجاست؟

احترامی نوشتن برای کودکان را از اوایل دهه 60 آغاز می‌کند. حسنی نگو یه دسته گل را سال 61 می‌نویسد و راهی بازار می‌کند؛ کتابی که تاکنون بیش از چهل بار تجدید چاپ شده است. آن هم نه تجدید چاپ‌های هزار نسخه‌ای بلکه هر بار تجدید چاپ دست‌کم 25 هزار نسخه کتاب را در برمی‌گرفته است. شاید در همان زمان‌ها به دهی رفته و شروع به نوشتن کرده، اما وقتی در مصاحبه‌ای می‌خوانم که گفته «آدم‌ها و فضای ده شلمرود، آبادی‌های اطراف آن، فاصله شلمرود تا مرکز پایتخت و... همه ساخته ذهن» اوست، از یافتن این ده ناامید می‌شوم، اما چرا در همان مصاحبه گفته «جایی مثل شلمرود در قصه‌های کودکان، بزرگسالان و حتی قصه‌های امروزی هم هست. قصه‌هایی که به نثر قدیم هم می‌نویسم شلمرود دارد.» یعنی شلمرود یک ده آرمانی است؟ حسنی چطور؟ آیا حسنی شخصیت آرمانی اوست؟

حسنی کیست؟ وقتی این سوال را از احترامی می‌پرسند عکس جوان سیاه بی‌ریخت و بی‌ربطی را نشان می‌دهد؛ جوانی که باید 50 سال سن داشته باشد و این روزها در آمریکا زندگی می‌کند. این عکس پسر دختر خاله احترامی یعنی نوه خاله اوست. بچه که بود احترامی برای او شعر می‌گفت و حسنی صدایش می‌کرد. وقتی نوشتن کتاب را شروع می‌کند اسم شخصیت را هم حسنی می‌گذارد. البته در ادبیات ما حسنی و حسنک کم نیست. مثلا همان حسنک مسئولیت‌پذیر فارسی کلاس دوم به قول احترامی، «حسنی» در اشعار ریتمیک خوب جا می‌افتد.

پس اگر حسنی یک مابه‌ازای خارجی دارد، چرا شلمرود نداشته باشد؟ شاید خالق حسنی و شلمرود، شخصیت‌هایش را از میان مردم محله خیابان سوم نیروی هوایی، خیابان 35.3 ‌که سال‌ها ساکن‌اش بود، گرفته باشد؛ آدم‌هایی که به گفته احترامی در این مجموعه‌ها مشترک هستند ولی هر جا نماد خودشان را دارند. احترامی چند سال نخست خدمت خود را در اداره آمار یزد گذراند و طی این مدت با بسیاری از مناطق و اقوام اصیل ایرانی از جمله زرتشتیان آن منطقه بیشتر آشنا شد. شاید شلمرود یادگار همان روستاها و مردمشان باشد.

مجموعه‌قصه‌هایی که او برای کودکان نوشت شامل بیش از 50 داستان بود که معروف‌ترینشان به جز «حسنی نگو یه دسته‌گل»، «حسنی ما یه بره داشت» و «دزده و مرغ فلفلی» است. بعضی از این کتاب‌ها بارها تجدید چاپ شدند، به گونه‌ای که چشم طمع دیگر ناشران ناشناخته به آنها دوخته شد. احترامی در سال‌های پایانی عمرش می‌گفت ۲۸۰ ناشر بی‌اجازه او داستان‌های حسنی‌اش را باز نشر کردند.

اما حسنی ده شلمرود چگونه در دل بچه‌ها جا باز کرد؟ شاید وقتی می‌شنیدیم که «حسنی با چشم گریون، پا شد و اومد تو میدون [و گفت] آی فلفلی آی قلقلی، میاین با من بازی کنین؟» و آنها در جوابش گفتند: «نه که نمیایم، نه که نمیایم» و وقتی پرسید: «چرا نمیاین؟» آنها که ظاهرا از خانواده متمول بودند و هفته‌ای دوبار به حمام می‌رفتند در پاسخش به تحقیر گفتند: «نگاش کنین، موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه» یاد شیوه تربیتی مادر و پدر خودمان می‌افتادیم، اما جالب است وقتی حسنی به ارزش‌های آن جامعه تن می‌دهد «الاغ و خروس و جوجه، غاز و ببعی، با فلفلی با قلقلی با مرغ زرد کاکلی، حلقه زدن دور حسنی» و الاغه هم که پیش‌تر گفته بود: «باید برم بار بیارم»، بارآوردن را فراموش کرد و «می‌گفت: اگه کاری نداری بریم الاغ‌سواری» چیزی که امروزه در جامعه ما به وفور دیده می‌شود و بسیاری از آن به عنوان دروغ مصلحتی یاد می‌کنند.

اما در واقع پیام اخلاقی چه جایگاهی در داستان‌های احترامی بویژه در داستان حسنی نگو یه دسته گل دارد؟ خود احترامی که اهمیت آن را بسیار زیاد می‌دانست، البته تعلیم و تربیت غیرمستقیم که به قول او پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های ما در آن بسیار موثر بودند. او در توضیح این شیوه گفته بود: «خود من و اطرافیانم لجباز بودیم و اگر غیرمستقیم چیزی را می‌گفتند قبول می‌کردیم. این اشتباه بزرگی است که من فکر کنم شما نمی‌فهمید و من نباید چیزی به شما یاد بدهم. این توهین است که بخواهی مسائل را شسته و رفته بیان کنی. شما باید فضایی بسازید و طرف خود را به جایی ببرید که او هم به چیزی که شما فکر می‌کنید، فکر کند.» او معتقد بود که قصه حسنی‌اش این ویژگی را دارد که خواننده هم یکی از شخصیت‌های موثر در قصه‌ باشد؛ چرا که بچه‌ با شخصیت خود، آن را کامل می‌کند. او می‌گفت شاید این مسأله از لحاظ علمی درست نباشد، اما این فضا آن قدر به بچه نزدیک می‌شود که بچه به داخل آن شیرجه می‌زند.

امروز و در سالمرگ زنده‌یاد احترامی، نمی‌دانم آیا این قصه به زبان‌های دیگر نیز ترجمه شده و داستان حسنی توانسته مثل «جوجه اردک زشت» جهانی شود؟ آیا حسنی ما توانسته دل کودکان خارجی را برباید تا آنها هم مثل ما در تمام عمرشان در گوشه‌ای از ذهن خود، تکرار کنند «توی ده شلمرود، حسنی تک و تنها بود...»؟

کمیل انتظاری ‌/‌ فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
نرم افزار موبایل
-
۰۲:۲۱ - ۱۳۹۳/۱۱/۲۵
۰
۰

نیازمندی ها