تعریف از خود؟
مخلص همه هستم.
اهل کجایید؟
زیادآباد میمه اصفهان.
زبان مادری شما؟
یک لهجه محلی است که ریشه پهلوی دارد.
پس باید خیلی کهنه باشد.
ریشه زبان محاوره امروز است.
وقتی میگویم لهجه چه عبارتی به ذهنتان میرسد؟
یک میدان وسیع فرهنگی که شاخصترین وجه فرهنگی هر قومی است.
در خانواده شما هنوز کسی به زبان مادری حرف میزند؟
تقریبا همه.
حتی بچهها؟
بله. ازشان دریغ شده ولی خودشان یاد میگیرند.
چرا از آنها دریغ میشود؟
از کودکی با آنها فارسی حرف میزنند.
خب، اگر نزنند توی مدرسه به مشکل برمیخورند.
نمیخورند.
چطور؟
از کودکی چشمشان به تلویزیون باز میشود. ضرورتی به آموزش بزرگترها نیست.
شما چطور فارسی محاوره را یاد گرفتید؟
از داییشیخ.
داییتان؟
نه. معلم ما بود. مواظب بود زبان فارسی محاوره را یاد بگیریم.
شما از محیط یاد نمیگرفتید؟
نه. تماسمان با فارسیزبانها کم بود.
امتیاز یاد گرفتن این زبان در روزگار کنونی چیست؟
مثلا وقتی تاریخ بیهقی یا شاهنامه میخوانیم نیاز به مراجعه به فرهنگ لغات نداریم.
پس زبان مردهای نیست.
نه. کاربرد روزمره دارد.
خودتان به بچههایتان یاد دادید؟
بله. با این که میمه زندگی نکردند کاملا میفهمند.
دوست داشتند؟
بله. مخصوصا وقتی بچه بودند و با بچههای آنجا همبازی میشدند.
چرا فیلمهایتان در بیابان میگذرند؟
یک علاقه شخصی است. یک بیابان خاص است.
واقعا فقط یکی است؟
بله. حتی قبل از این که سمت فیلمسازی بیایم آنجا بهشت و خلوتگاهم بود.
ویژگیهای بصریاش از دید یک فیلمساز؟
مناظر. سایهروشنها. پستی و بلندیها.
هنوز هم بهشت است؟
نه. دیگر دلم نمیآید.
چرا؟
تخریب شده است. نمیدانند زیبایی طبیعت یکی از سرمایههای آن است.
چه کسانی؟
مثلا آنهایی که روی مکان قرار گرفتن دکلهای برق نظارت نمیکنند.
فقط اداره برق؟
معدنکاران. هفت بابای آن صحرا را به کولش بستهاند.
عجب...
آن کوه کلهقندی را یادتان هست در همه فیلمهای من؟
راستش نه.
اسمش «کرچ» است. یکی از زیباترین کوههای دنیا.
خب...
این کوه را خراب کردند. شکل مخروطیاش اهمیت جهانی دارد.
اهمیت این زیبایی در زندگی انسان مدرن چقدر است؟
زیبایی فقط در فرم نیست. خودش میتواند تبدیل به محتوا شود در هنر.
تیتراژ روزی روزگاری از کجا آمد؟
ضمن کار پیدا شد. شکل دیگری در نظر داشتم.
چرا تغییر کرد؟
مدیر فیلمبرداری نپسندید.
راست میگفت؟
بله. برای کار ما کوچک بود آن موسیقی.
خطاطی بود تیتراژ.
بله سعی کردم همه فرمهای خط فارسی را بیاورم.
چرا؟
علاقه دارم. نستعلیق و ثلث و...
فیلمبرداری در لوکیشنهای بزرگ سخت است؟
بعضی جاها کار را سخت میکند و بعضی جاها آسان.
کجا سخت است؟
وقتی شما در مزرعه فیلم میگیرید و کارتان تاریخی است.
سختیاش کجاست؟
کسانی که با موتورسیکلت آنجا رفت و آمد دارند. بخصوص اگر صدای سر صحنه داشته باشیم.
آسانیاش کجاست؟
وقتی در بیابان هستیم. البته بجز وقتهایی که محلیها میآیند برای تماشا.
اگر بخواهید این جمله را کامل کنید: روزی روزگاری...
مردم ما دلبسته اخلاق بودند.
چرا فیلم آپارتمانی نمیسازید؟
پیش نیامده. فقط همین.
این جمله «گوشت را میبرم میگذارم کف دستت» زیادی خشن نیست؟
به هرحال در کودکی ما زیاد استفاده میشد. شوخی بود.
راهزنها آنقدر که شما نشان دادید بانمک هستند؟
راهزنها هم از مردم هستند. با دلایل مختلفی راهزنی میکنند.
مثلا چه دلیلی؟
ماجراجویی و یا نیاز مالی.
یعنی راهزنهای واقعی شبیه راهزنهای فیلم شما هستند؟
می خواستم آن وجه کودکوار آدمها را نشان بدهم.
در بچگیتان راهزن دیده بودید؟
نه، ولی قصههای زیادی برایم تعریف میکردند.
«التماس نکن»...
از دل خاطره پدربزرگم آمد. وقتی گیر راهزنها افتاده بود.
ماجرا چه بود؟
وقتی رئیس راهزنها آمده بود گفته بود: کسی اینجا التماس نکند!
راست است میگویند سر صحنه بداخلاقید؟
با کسی که کارش را بلد نباشد ناچارم.
شخصیت خاله لیلا از کجا آمد؟
از چند زن گرفتم که در کودکی شناختم.
مادربزرگهایتان؟
یکیشان مادربزرگم بود. رکگویی خاله لیلا.
دیگران؟
زن همسایه بود. یک زن بسیار شبیه خانم علو. البته با قد و قامت و رفتارهای مردانه.
نقش تفنگ در زادگاه شما چقدر پررنگ است؟
تصور من از ساز و تفنگ یکی بود.
واقعا؟ چه شباهتی دارند؟
هر دوی آنها کاربرد روزمره نداشتند. ولی برای بچهها جالب بودند.
خاطرهای هم دارید از تفنگ؟
دنبال کسی که با تفنگ به ده میآمد میدویدیم. آرزویمان این بود که شلیک شود تا ببینیم چه میشود.
«تفنگ سر پر» نشانه چیست؟
مقاومت و سلحشوری.
از کجای قصه آمد این اسم؟
یک نفر میگوید مردم مثل تفنگ هستند. وقتی پر شد باید شلیک کنی، وگرنه خیلی طول میکشد تا دوباره پرشود.
در شهر چقدر خشونت میبینید؟
روز به روز بیشتر.
اگر در ترافیک تهران به مردم تفنگ بدهند، آنها شلیک میکنند؟
متاسفانه بله.
آدمها آن طور که در فیلمهایتان نشان دادید قابلیت تحول دارند؟
بله. دارند.
مثالی دارید؟
امام دستور دادند کسانی که ماشین دارند پیادهها را سوار کنند.
خب؟
دیدم راننده ماشینهای مدل بالا به مردم التماس میکردند که برسانندشان.
سختترین روز کاریتان؟
روزهای سخت فراوانی داشتم.
یکیاش را بگویید.
یک روز بیجهت کارم تعطیل شد. در «پشت کوههای بلند»
قصهها را چگونه مینویسید؟
شبیه اختراع کردن نیست.
چطور؟
خودشان میآیند. نیاز نیست به ذهنت فشار بیاوری.
روز پایانی یک پروژه؟
روز آخر تفنگ سر پر گریه کردم.
چرا؟
شوق موفقیت و پایان یک کار سخت.
بهترین قصه کودکی؟
بلبل سرگشته.
قصه بزرگترها با قصه کودکان چه تفاوتی دارد؟
تفاوت زیادی ندارند.
اگر سینما اختراع نشده بود چه کاره میشدید؟
کار تئاتر میکردم.
قبل از فیلم ساختن؟
نقشهکش ساختمان بودم.
پیری آدم را کسل میکند؟
بستگی به آدمش دارد.
چطور؟
امید پایه سرزندگی است. امیدوار باشی پیر نمیشوی.
بهترین ویژگی ایرانیها؟
پایبندی به فرهنگی که آتش زیر خاکستر است.
بدترین خصوصیتشان چیست؟
هیچ بدیای ندارند بجز دورویی تاریخیشان.
از کجای تاریخ آمده؟
شاید از حمله مغولها و سختیهایی که کشیدند.
شخصیت درونی شما یکجانشین است یا کوچنشین؟
ملغمهای از این دو.
عشق؟
زیباترین حالت بشر.
اسبسواری چه حسی دارد؟
بستگی دارد چقدر مسلط باشی.
خب اگر مسلط باشی؟
بسیار خوب است.
خنداندن سختتر است یا گریاندن؟
قطعا خنداندن.
مادرتان قصه میگفت؟
فراوان.
چه قصهای؟
ماجراهای زندگیاش را سریالی برایم تعریف میکرد.
زنهای قدیمی شخصیتهای محکمتری داشتند؟
بله. خاص و متفاوت بودند.
مردها زورگوتر بودند؟
نه. مقتدرتر بودند.
الناز اسکندری / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد