یکی از فیلمهای او که از شوخیهایی با مضامین اساسی و بزرگ زندگی شکل گرفته، «آنیهال» (1977) است. ندیدن این فیلم چیزی است شبیه هیچ ندانستن درباره کتاب «جمهوری» افلاطون، «اخلاق» ارسطو، «جهان همچون اراده و تصور» شوپنهاور یا «چنین گفت زردشت» نیچه. باید کسی که امروز دغدغه مسائل اصلی زندگی را دارد، دستکم چیزهایی درباره این کتابها که تاریخ بشر و فکر کردن به پدیدهای به نام بشر و زندگیاش را دگرگون کردهاند، بداند (یا حداقل شنیده باشد). آنی هال وودی آلن فیلمی است که اگرچه در کلاسهای فلسفه تدریس نمیشود، اما مثل اشعار حافظ یا خیام، ارزشش در پیدا کردن بینشهایی فلسفی درباره زندگی از برخی کتب فلسفی به مراتب بیشتر است. اصلا فلسفه وجودی این ستون (هنر «نگاه کردن») به همین برمیگردد که از چیزهای مهم ولی در ظاهر غیرفلسفی ـ آثار هنری و ادبی ـ به نتایجی فلسفی برسیم.
ابتدای آنیهال، وودیآلن در نقش الوی رو به دوربین یک شوخی قدیمی را برای ما تعریف میکند. این شوخی درباره دو پیرزن است که در تفریحگاهی نشستهاند و غذا میخورند؛ اولی میگوید: ببین غذای اینجا واقعا وحشتناکه و دومی در پاسخ اینگونه اولی را تائید میکند که: آره، میدونم تازه پرسهاش هم کوچیکه! ما در زندگی مدام کارهایی میکنیم که از آنها رضایت نداریم، اما نکته در انجام مداوم آنهاست، یعنی طبق شوخی آلن، ما در زندگی اغلب غذای بد مزه میخوریم و تازه از کم بودن آن شکایت میکنیم. خیلی از روابط عاطفی، کارهای درآمدزا، دوستیها، پول خرجکردنها و... حتی خود زندگی به نوعی اینگونه است، سخت و پرمشقت اما ما همیشه به کمش رضایت نمیدهیم.
آلن این شوخی را نشانهای از زندگی و روابط عاطفی میداند، چیزهایی که میرنجانند و پوچ مینمایند، اما انجام آنها را ادامه میدهیم. شاید دلیل این عمل در وجود ماست، اشتباهات را تکرار میکنیم تا چیزهای بزرگتر و بهتر را تجربه کنیم. این چیز بزرگتر اغلب میتواند تسهیلکننده اشتباهات ما باشد. مثلا عشق اشتباهی است که به نظر وودیآلن ارزشش را دارد. شناختن دیگری حتی اگر رنجهایی داشته باشد، گاه منتهی به لذتی میشود که ارزشی بزرگتر است. در پایان همین فیلم، آلن با یک شوخی دیگر نتیجهگیری میکند.
او در جواب سوالی که ابتدای فیلم مطرح کرده رو به ما از زبان مردی میگوید که روزی به روانکاوی شکایت میکند که: دکتر! برادرم دیوانه شده، فکر میکنه مرغه دکتر میگوید: چرا بستریش نمیکنی؟ و مرد پاسخ میدهد: میخوام، اما آخه تخممرغهاش رو لازم دارم». ما اغلب حتی بزرگتر از اشتباه، تن به چنین توهماتی میدهیم، به خاطر اینکه نتایج ملموس و مورد رضایتی دارد، مهم نیست که تخممرغها واقعی هستند یا نه. مهم نیست که عشق وجود دارد یا نه و دوستی را حاصلی است در پس همه هزینههایش یا خیر، مهم این است که ما از آن خشنودیم و به خاطرش حاضریم غذای بدمزهای به نام زندگی را بخوریم.
علیرضا نراقی / کارشناس ارشد پژوهش هنر
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد