اینهمه تلاش بشر در جهت شناخت درست حقیقت، صرفنظر از نتیجه از جنبه سعی و تلاش و به قول سهراب «دویدن پی آواز حقیقت» بیشک ستودنی است و شایسته احترام. اما چرا؟ چرا از نتیجه میتوان در کنار نفس عمل صرفنظر کرد و آیا همیشه چنین است؟ اینجاست که به نظر ثابتترین ملاک ارزشگذاری اعمال رخ مینماید. ملاکی که همه «ایسم»ها با تعاریف گوناگونشان از نیک و بد در نیکی این ملاک اتفاق نظر دارند و این ملاک و سنجه جهانشمول چیزی نیست جز صداقت؛ در همه مراتبش که نخستین مرتبه آن البته صداقت با خویشتن است.
ساحت خود
صدق، لازمه بیان هر نوع تفکر و عقیدهای است و بدون آن هر کتاب و نظریه و مبنای فلسفی و علمی از ارزش و اعتبار ساقط میشود. توضیح اینکه: عملی که با دانستهها همسو باشد همواره پسندیده خواهد بود، چراکه نشان از صداقت فرد در عمل به باورهایش دارد و جز آن، مصداق بارز دروغ است و برای نفس، ناپسند و اصلا مفرّی به نام توجیه بهوجود آمده برای پسندیده جلوه دادن اعمال ناپسند و در نتیجه پذیرش آن از ناحیه وجدان و قوه ارزشگذار درون. به این معنا که نفس، خود نخستین بازدارنده از زشتیها در باطن هر انسانی است و چنین اگر نبود اصلا راضی کردن وجدان و نیک جلوه دادن زشتیها از چنین اهمیت بالایی برخوردار نمیشد. مسالهای که در تعلیمات دین از آن به عنوان یکی از اصلیترین حربههای شیطان برای تسلطش بر انسان یاد میشود.
ساحت دیگری
و اما مرتبه دیگر صداقت، مرتبه اجتماعی آن است. دیگر رابطه میان فرد و درونش نبوده، بلکه رابطه با بیرون است. با دیگر انسانها و با اجتماع که البته با مرتبه نخست یعنی رابطه با درون، پیوندی تنگاتنگ دارد. اینجا دیگر اگر تصدیق درون را هم به نیکی صداقت پذیرا نباشیم، باز گریزی از صداقت نخواهد بود. به دلیل یک اصل بنیادی اجتماع یعنی «پذیرش اجتماعی» و امکان ادامه حیات در جامعه. در جامعهای که انسانها در آن با هم زندگی میکنند و نیازهایشان را هم متقابلا با هم برطرف میسازند، بنیان روابط بر اصل اعتماد است و بنیان اعتماد بر اصل صدق و راستی. کوچکترین اجتماع تشکیلدهنده جامعه خانواده است و کوچکترین شکل مصداقی خانواده، اجتماع متشکل از زن و شوهر. پس در بعد اجتماعی صداقت، بهترین نمونه بررسی، رابطه متقابل زن و شوهر خواهد بود. رابطهای که استوار بر اعتمادی دوسویه است. اعتمادی بر مبنای صداقت که اگر باشد همه چیز در پرتو آن لذتبخش و شیرین میشود و اگر نباشد از آن رو که اعتماد نخستین روز اول ازدواج را به دروغی بزرگ مبدل میسازد، همه دیگر ابعاد زندگی را هم زشت و پوچ و نومیدکننده مینماید.
نمونه مصداقی
پس از نظریههای کلی، حالا بنا به روال مرسوم وقت مثال آوردن است. زندگی زن و شوهری را مثال میآوریم که ازدواجشان با عشق آغاز شده و زوج جوان خوشبخت و موفقی هستند. هر دو از زیبایی ظاهر بهره مناسب دارند. شوهر پزشک است و وضع اقتصادی خانواده هم در سطح بسیار مطلوبی است. همه چیز خوب است جز اینکه گویی زن بر خلاف مرد، به عشق زندگی خود، اطمینان کامل ندارد و دچار تردید شده است. مشکل زناشویی این زوج جوان از آنجا آغاز میشود که روزی به دعوت یکی از دوستان خانوادگی به مهمانی مجللی میروند که هیچیک به آن فضا و حال و هوا تعلق ندارند. زن به تجربهای تازه علاقهمند میشود. تجربه رهایی از تسلط شوهر و آزادی بیشتر و مرد به طور غیر مستقیم با پیشنهاد خیانت به همسر مواجه میشود. هیچیک اما تسلیم شرایط نمیشوند و این فقط در حد تجربه برایشان باقی میماند؛ اما پس از این مهمانی است که اعتماد صادقانه این زوج چنان خدشهدار میشود که دیگر ارزش راستگویی و وفاداری در نظرشان رنگ میبازد.
آغازگر این بیاعتمادی زن است و پر و بال دهنده به آن، شوهر. بایدهای زناشویی در ذهن شوهر اطلاق خود را از دست میدهند و اعمال و رفتارش به تبع این شناخت ذهنی تازه، عوض میشود؛ همانکه راجع به توجیه و ارضای باطن و وجدان گفتیم. شوهر در ذات خود انسانی صادق است و رفتارش را حتی زمانی که مرتکب خطا میشود با مفر توجیه و ارضای نفس، صادقانه برای خود مجاز میشمرد اما اینها همه با چشمان بسته است حال آنکه صداقت واقعی چشمان باز میخواهد. میبینیم اشکال کار باز هم به موضوع صداقت و دروغ مربوط است. گاهی دروغ هم رنگ صدق به خود میگیرد و این دیگر واقعا جای تأسف و تأمل دارد. ایراد اما فقط متوجه شوهر نیست و چنانکه پیشتر اشاره شد زن هم در این میان مقصر است. شوهر عوض میشود چون با دروغی نابخشودنی از سوی همسرش مواجه شده است. دروغ به معنای کتمان صدق؛ و آن، جریان علاقه به فرد دیگری است که آن را از شوهر مخفی کرده و حالا پس از گذشت مدتها، به قصد تحریک غیرت شوهر و زیر سؤال بردن اعتماد به نظر خودش مضحک او برایش بازگو میکند. دیوار اعتماد شکسته شده و شوهر به زن بدبین است و دیگر هیچ چیز نمیتواند جلوی پیشرفت لحظه به لحظه این بدبینی را که تا نهایت امکان پیش میرود، بگیرد.
مثال مذکور، داستان یکی از فیلمهای استنلی کوبریک است؛ از معدود فیلمهایی که به طور کامل به روابط پنهان انسانها در زندگی خصوصی و خانوادگی و در ادامه رابطه متقابلشان با اجتماع محل زندگی پرداخته است. درامی روانشناسانه و موشکافانه که به کندوکاو در زوایای درونی زندگی انسانها و منشأ روابطشان با یکدیگر میپردازد، روابطی که صدق و راستی و اعتماد در آنها حرف اول را میزند. «چشمان کاملا بسته» را میتوان چشمانی دانست که به روی حقیقت بسته شدهاند؛ به روی راستی، به روی صداقت و به روی اعتماد.
آلیس: مهم اینه که الان چشمای ما باز شده؛ و امیدوارم مدت زیادی طول بکشه.
بیل: برای همیشه.
و ما همه میدانیم این «همیشه» کمتر تحقق خواهد یافت. بستن چشم به روی حقیقت و دروغ گفتن از مهمترین و قدرتمندترین وساوس شیطانی است؛ از اینرو طبیعی است اگر آلیس بلافاصله پس از این پاسخ «برای همیشه» بگوید: «این کلمه رو نگو، من رو میترسونه». آلیس میترسد، چون نمیخواهد با قضاوت قطعی درباره آیندهای نامعلوم ـ که تعارفی بیش نیست ـ از یک سوراخ 2 بار گزیده شود و باز هم با «دروغ» بر زخمهای گذشته مرهم بگذارد.
محمد کامیار / جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد