به گزارش جامجم، شاگردان کلاس پنجم ابتدایی مدرسه دخترانه شهید منصورفر در شرق تهران روز یکشنبه سوم خرداد مثل روزهای قبل منتظر معلم مهربانشان بودند. عقربههای ساعت به سرعت سپری میشد. دلشان برای خانم مریم قادری که شنیده بودند بیمار شده، تنگ شده بود.
امیدوار بودند امروز خانم معلم سر کلاسشان حاضر شود، اما هر چه منتظر شدند خبری از خانم قادری نشد. دختران دانشآموز دلواپس او شده بودند و میترسیدند اتفاقی برایش افتاده باشد. همه آرام و قرار نداشتند. صندلی خانم معلم خالی بود. ناگهان در کلاس درس باز شد و ناظم به جای معلم وارد کلاس شد. چشمانش قرمز بود و میگریست. هقهق گریهاش یک لحظه خاموش نمیشد. به بچهها نزدیک شد و گفت دیگر منتظر خانم معلم نباشید او به کلاس شما نمیآید.
او نمیدانست چگونه به دانشآموزان بگوید که دیگر خانم معلم در میان آنها نیست و آخرین روزهای مدرسه را باید بدون حضور او سپری کنند. دختران وقتی خبر فوت خانم معلم را شنیدند باورشان نمیشد خانم معلمی که تا همین چند روز پیش کنارشان بود و عاشقانه به آنها عشق میورزید برای همیشه آنها را ترک کرده است.
یاد خندههای خانم معلم، درس پرسیدنهای او، خط زیبایش که هر بار پای تخته سیاه میرفت و برایشان مطالب درسی را مینوشت یک لحظه از خاطرشان دور نمیشد.
یاد آخرین روزی که خانم معلم با لبخند آنها را برای رفتن به خانه بدرقه کرد هنوز در کنج ذهنشان جا خوش کرده بود. نمیتوانستند باور کنند که دیگر خانم قادری را نمیبینند و جای او در کلاسشان خالی است.
روز بعد که به کلاس آمدند به جای خانم قادری عکس او با دو شمع و دسته گلی در کنارش روی میز بود. جای خانم معلم مهربان هرچند در میان کلاس و بچهها خالی بود، اما ایثاری که او کرده و جان دوباره به هفت بیمار بخشیده بود، در قلبهای کوچکشان حک شده بود و نام و یاد خاطره خانم معلم را همیشه برایشان زنده خواهد کرد.
حالا اعضای بدن «مریم» 29 ساله به هفت انسان زندگی بخشیده و بافت و نسوج بدنش در انتظار پیوند به 30 نفر است.
برادر «مریم» به جامجم میگوید: خواهرم دو سالی میشد که در مدرسه دخترانه در مقطع ابتدایی درس میداد و شیفته تدریس بود و عاشق دانشآموزانش؛ جای او میان خانواده و دانشآموزانش خالی است. روز بیست و ششم اردیبهشت بود که در تماس تلفنی خانوادهام متوجه شدم خواهرم که همراه چند نفری از اقوام برای دوچرخهسواری به بوستان چیتگر رفته بود، هنگام پایین آمدن سراشیبی دچار حادثه شده و به بیمارستان منتقل شده است. با شنیدن این خبر بلافاصله به بیمارستان رفتم. آنجا بود که متوجه شدم خواهرم از ناحیه سر آسیب دیده است. پس از درمانهای اولیه او کمی حالش خوب شده و در بیمارستان بستری بود.
مرد جوان با صدایی غمآلود ادامه داد: روز سوم خرداد حال خواهرم بد شد و پزشکان او را به اتاق عمل منتقل کردند. تلاش آنها برای نجات خواهرم بینتیجه ماند و مریم مرگ مغزی شد. اعضای خانواده پشت در اتاق عمل ایستاده بودیم و فقط دعا میکردیم تا شاید عمر خواهرم به دنیا باشد و او زنده بماند.
وی گفت: چهره مهربانانه خواهرم یک لحظه از مقابل دیدگانم دور نمیشد. انگار والدینم میدانستند که این آخرین وداعشان با مریم است. دستان او را محکم گرفته و میبوسیدند. مریم هرچند روی تخت آرمیده بود، اما همچنان لبخند به لب داشت. همچنان امید داشتیم او سلامتیاش را به دست بیاورد و همگی به خانه بازگردیم، اما انگار تقدیر چیز دیگری برای زندگی مریم نوشته بود.
مرد جوان زمانی که به این قسمت از حرفهایش رسید، بغض گلویش ترکید و هقهق گریه امانش نداد. مکث کوتاهی کرد و در حالی که هنوز لرزش صدایش شنیده میشد، افزود: یکی از پزشکان سراغ ما آمد و با تشریح وضع خواهرم از ما خواست با اهدای اعضای او موافقت کنیم. خانوادهام با شنیدن این حرفها، لحظهای درنگ نکردند و زمانی که متوجه شدند او دیگر پیش ما برنمیگردد با اهدای اعضا موافقت کردند.
وی خاطرنشان کرد: قلب مهربان خواهرم اکنون در قبل یک ایرانی میتپد و دو کلیه، کبد، ریهاش و قرنیه های چشمانش به 6 بیمار دیگر در واحد پیوند عضو بیمارستان شهدای هفتم تیر تهران اهدا شده است. همچنین قرار شد بافتهای نسوج بدن خواهرم نیز به بیماران دیگری پیوند زده شود. خوشحالم از اینکه اعضای بدن او را اهدا کردیم. وی همچنان زنده است و در قلب ما جاودانه شد. میدانم خواهرم از کاری که انجام دادیم، خوشحال است.
مادر مریم درباره اهدای اعضای بدن فرزندش میگوید: دخترم معلم و دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت آیتی دانشگاه تهران بود. همیشه در تلویزیون در رابطه با اهدای اعضای بیماران مرگ مغزی برنامههایی دیده بودم. با خود میگفتم چقدر تصمیمگیری در این گونه مواقع برای خانوادهها سخت است؛ اما زمانی که میدیدم بیماران با دریافت اعضای بدن فرد مرگ مغزی، دوباره به زندگی لبخند میزنند و خانوادهها چه سخاوتمندانه تصمیمهای بزرگ و ارزشمند میگیرند، خوشحال میشدم. هیچ وقت فکر نمیکردم زمانی این اتفاق برای دخترم بیفتد و من بخواهم تصمیم مهمی در این رابطه بگیرم.
وی افزود: زمانی که دخترم بر اثر حادثه مرگ مغزی شد و دیگر امیدی به حیاتش نبود، تصمیم گرفتم کاری کنم که مریم خوشحال شود و آرامش بگیرد. بنابراین خودم و شوهرم برگههای اهدای اعضا را امضا کردیم و قلب، دو کلیه، کبد، ریه و قرنیههای چشمهای دخترم و بافت ها و نسوج وی به بیماران پیوند زده شد. احساس خوبی از این کار دارم. میدانم خود مریم هم دوست داشت اعضای بدنش اهدا شود.
پس از این اقدام خانواده خانم معلم مهربان ، دانش آموزان او نیز از خانواده های خود خواستند در صورت مرگ مغزی اعضای بدنشان به بیماران نیازمند اهدا شود.
مادر یکی از دانش آموزان در تماس با جام جم در این باره گفت : خانم قادری به دانش آموزان ما درس بخشش داد.
معصومه ملکی - گروه حوادث
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
فدای اون لبخند های شیرینت برم كه سر كلاس همیشه رو لبت بود
افسوس...
افسوس...