خیابان پانزده خرداد را که به سمت شرق بروید، ناصرخسرو را که رد کنید، بعد از خیابان پامنار و کوچه همایون، بازارچه عودلاجان مقابلتان قد علم میکند. جلوی بازارچه داخل پیادهرو کارگران مشغول کارند، اما عابرها میآیند و میروند و کار روی طاقی که در ورودی بازار ساختهاند، سخت میشود. داخل بازارچه قدیمی عودلاجان سمت راست کوچه حاج رضا شروع میشود. بعد از چاپخانه باران، همه نشانی خانههایی را که چند سال پیش خراب شدند، بلدند. از آن خانهها چیز زیادی باقی نمانده جز چند زمین بایر که حالا بعضیهایشان حکم پارکینگ دارند.
پای حرفهای عمو علی
حکایت زخمهای نشسته بر تن عودلاجان از همین جا شروع میشود؛ از وقتی پای حرفهای عموعلی مینشینیم؛ نگهبان 51 سالهای که زیر آفتاب داغ تیرماه، با سگش شیپر بین 47 موتورسیکلت، درست روی زمینی ایستاده که چند سال پیش هنوز رد و نشانی از یک خانه داشت: «20 سال است در این محله پارکینگ داری میکنم؛ هرچند سال یک جا را به من سپردهاند. خانه مادریام انتهای همین خیابان است و اینجا همه مرا میشناسند. الان هم اینجا را ماهی یک میلیون اجاره کردهام. وقتی این زمین را به من دادند، اینجا یک خرابه بود با یک متر خاک و نخاله. همه خاکها را به کمک بچه محلها و دوستانم با فرغون بار کردیم و از اینجا بردیم تا سطح زمین صاف شود.»
عموعلی در کوچه پسکوچههای همین جا بزرگ شده و قد کشیده، مثل خیلیهای دیگر و اتفاقهای چند سال پیش را خوب به خاطر دارد: «این خرابیها مال ده سال پیش است؛ همین پارکینگی که به من اجاره دادهاند، قبلا سه تا خانه بود کنار هم. آن موقع، اول آمدند دور تا دور محل را شبانه نیروی یگان ویژه گذاشتند. میگفتند این خانهها خانه مجردی است اما اینطور نبود. نه که مجرد نداشته باشند اما همه مجردها خلافکار نبودند. خلافکار هم داشتند، غیرخلافکار هم داشتند. نیروها سه ماه اینجا بودند. خلافکارها فرار کردند، بعد صاحبان این خانهها که دیگر درآمدی نداشتند، گفتند ما از گشنگی میمیریم، دیگر مستاجر نداریم و خانههایشان را فروختند.»
داخل پارکینگ علی آقا که بایستید رو به سمت شمال، تیر چراغ برق بزرگی سمت راست قد علم میکند: «آن تیر چراغ برق را میبینید، آنجا قبلا یک خانه خیلی بزرگی بود که اصلا به خاطر همین بزرگیاش معروف بود به حیاط بزرگه؛ دورتادورش اتاق بود، شاید 150 تا اتاق و آدمهای زیادی در این خانه زندگی میکردند.»
ویرانهها پاتوق شدند
رد نشانی عموعلی را میگیریم و در انتهای بازارچه عودلاجان، بعد از سرای لواسانیها و کوچه حاجیها میرسیم به خیابان حکیم؛ آقای قوچانی یکی از کسبه همین منطقه است. مغازه کیففروشیاش درست روبهروی در ورودی ورزشگاه عودلاجان فعلی است؛ جایی که به گفته اهالی محل قبلا خانه دردشتیها بوده؛ همان حیاط بزرگه که در جریان اجرای طرح تخریب خانههای فرسوده در سال 84 ویران شد: «اینجا قبلا یک خانه خیلی بزرگ بود به اسم دردشتیها که وسعت خیلی زیادی داشت و از همه خانههای این اطراف بزرگتر بود. داخل حیاط از هر چهار طرف، اندرونی و بیرونی ساخته بودند؛ یعنی حیاطها جداگانه بود. خانه سردر زیبایی هم داشت با در چوبی و شیشههای رنگی گرهچینی شده. اینجا را یک عده آدم نیازمند در طول این سالها تصرف کرده بودند، به بهانه اجاره به شرط تملیک. به این مستاجرها یک مقدار پول دادند و در نهایت این خانه تخلیه شد، اما من که مغازهام همین جاست، بین ساکنان خانه دردشتیها معتاد ندیده بودم. همه کارگر بودند. اکثرا هم بچههای شهرستان بودند که در همین بازار کارگری میکردند، اما یک روز آمدند اینجا را خراب کردند و تا سالها اینجا مخروبه ماند. بعد هم شد پاتوق معتادهایی که از جاهای دیگر رانده شده بودند. معتادها از کابل تلفن تا شیلنگ کولر و همهچیزما را میدزدیدند، قیچی میکردند و میبردند. بعد که کسبه اعتراض کردند، شهرداری این ورزشگاه را ساخت؛ اما ورزشگاه خیلی وقتها خالی است، کسی این دور و اطراف حوصله و وقت ورزش کردن ندارد.»
اینجا همه کارگرند
داخل کوچه برهمن، خانهها شانه به شانه هم به ردیف ایستادهاند؛ بعضی قد کشیدهتر، سرحالتر؛ بعضی خمودهتر، فرسودهتر. اینجا هم اهالی از طرح انضباط اجتماعی و خراب کردن خانههای مجردی چیزی نشنیدهاند؛ اما میگویند چند سالی است حرف ساختن یک ترمینال بزرگ اتوبوسرانی اینجا شنیده میشود؛ این که قرار است از پشت بازارچه تا میدان هفت کنیسه را بخرند و بکوبند. نشانی یکی از خانههای مجردی این منطقه را از صاحب تنها بقالی همین کوچه میگیریم. با دست اشاره میکند به تقاطع برهمن و یکی از کوچههای باریک عودلاجان و در رنگ و رورفتهای را نشان میدهد و میگوید خانه آقا مسعود، یکی از آن خانههای مجردی است و مستاجرانش مشتریهای دائمی بقالی من هستند.
سال 84، سال لودر
با عبور از کنار دیوارهایی سیاه و دودزده، پشت در خانهای میرسیم که شاید در طالعش عمر درازی نوشته نشده باشد؛ آقا مسعود صاحبخانه، علاقهای به صحبت با خبرنگارها ندارد؛ از طرح انضباط اجتماعی و خراب شدن 64 خانه فرسوده در بافت قدیمی منطقه 12 تهران هم چیزی نشنیده اما سال 84 را خوب به خاطر دارد؛ همان روزهایی که لودرها، خانههای دیگر را با خاک یکسان کردند. پیرمرد به زبان خودش به عودلاجان میگوید اولاجان! بعد سر تکان میدهد و میگوید: «اینجا برای خودش بروبیایی داشت.این طوری نبود که هر کسی ساز خودش را بزند.»
رنگهای روی در خانهاش پوسته انداختهاند و مسعود آقا طوری ایستاده که داخل کمتر دیده شود، اما میتوان از پشت شانههای خمیدهاش حیاط را دید و موزائیکهایی را که یکی درمیان کنده شدهاند. برای رسیدن به حیاط باید سر خم کرد و از دالان کوچکی گذشت؛ 18 مستاجر مجرد این خانه هر روز و هر شب همینطور و از همین در میگذرند؛ آقا مسعود علاقهای به ادامه حرف ندارد، قبل از این که در خانهاش را ببندد، میگوید: «بین مستاجرهای من مجرد هست، اما خلافکار و معتاد نه. اینها همه کارگرند. بروید از همسایهها بپرسید. آزارشان هم به کسی نرسیده. خانه من هم نباشد، میروند یک خانه دیگر پیدا میکنند.»
او هم حضور معتادها را در خانههای مجردی این منطقه تکذیب میکند؛ مثل چند نفردیگر از اهالی عودلاجان که میگویند داخل این خانهها معتاد نیست؛ اگر هم باشد دوسه نفرند، بین بیست، سی نفر. مگر در دیگر خانههای تهران معتاد وجود ندارد؟ جماعتی که نشانههایشان را نه داخل خانههای مجردی که در زمینهای خالی محله عودلاجان میتوان دید؛ پشت دیوارهای زمینهای بایر این منطقه، پاتوق کارتنخوابها شروع میشود. دستهایی نیمههای شب روی دیوارها علامت میگذارند. اسم و رسمشان را مینویسند و پاتوق درست میکنند اختصاصی؛ لابد از نگاه خودشان اکازیون!
اهالی محل از همین خرابهها ناراضیاند؛ خرابههایی که از 10 سال پیش شدهاند وصله ناجور روی تن عودلاجان. عودلاجان حالا مدتهاست تنش زخمی است و دلش پر درد. هر چند وقت یکبار یک نفر، یک نهاد میآید زخمی میزند به زخمهای قدیمیاش. با آخرین صحبتهای شهردار منطقه 12 تا اطلاع ثانوی، کابوس دست از سر عودلاجان و خانههای قدیمیاش برداشته و سایهاش را کمی آن طرفتر پهن کرده؛ روی سر 64 خانه در محله هرندی. اینجا اما از خاکستر خانههای مخروبه 10 سال پیش، هنوز ققنوسی پر نگرفته و بیشتر مخروبهها مخروبهاند هنوز!
چند زمین خالی و دیگر هیچ
کمی جلوتر از ورزشگاه، داخل کوچهای دیگر هم زمین بایری است که همین حکایت را دارد. ده سال پیش هم این زمین، چند تا خانه بود؛ بزرگ. از دور که نگاه میکردی، انگار خانهها تکیه داده بودند به هم. وقتی لودر تن خانه اول را زخمی کرد، پای بقیه هم لرزید. همانجا ترک نشست روی دل دیوارهایی که سالها خاطره داشتند از روزهای دور؛ روزهای درشکه و اسب و ماشین دودی؛ روزگار تهران 10 هزار نفری...
صدای لودر و بیل مکانیکی که بیخ گوششان بلند شد، ترس دوید زیر پوستشان. از رگ و پیشان گذشت و تا ستونهایشان نفوذ کرد. همین شد که بعضیها حتی زودتر از رسیدن بیل مکانیکی، به خودشان لرزیدند و فرو ریختند... آوار شدند روی زمین؛ شدند خرابههایی بیگذشته، بیآینده؛ خاطرههایی از دست رفته.
هوای عودلاجان تا دو روز پر از غبار بود. نفس که میکشیدی، خاک زودتر از هوا راه گلویت را پیدا میکرد. این را قدیمیهای محل هنوز یادشان است. بیلها که رفتند، خرابهها باز هم رنگ آسایش ندیدند. ضایعاتیها از راه رسیدند، هر چیزی که به درد میخورد هر تکه آهن و چوب و پاره آجری را که به درد میخورد بار چرخهای دستی و گونیهای بزرگشان کردند و رفتند. خانهها و خاطراتشان تکهتکه شدند و هرکدامشان رفتند یک گوشه شهر. بعدتر دوباره پای شهرداری اینجا باز شد. تل خاکها را با خود برد و خانهها شدند زمین بایری که دیوارهای دورتا دورش هنوز نشانههایی از روزهای خوش گذشته را بر دل دارند؛ پنجرههایی به هیچ کجا، طاقچههایی برای هیچ چیز، پلههایی به هیچستان.
روزها گذشت، کارتنخوابها، معتادها دوباره راه اینجا را یاد گرفتند. آمدند، ماندند، نرفتند. یک سال، دو سال، سه سال و... سال هفتم اهالی محل بازهم به ستوه آمدند. جمع شدند طومار امضا کردند؛ شکایتنامه نوشتند، بردند شهرداری منطقه 12. شکایت کردند که پس آخر و عاقبت این خرابیها چه بود؟ معتادها که هنوز اینجا جولان میدهند؟ نتیجه این عریضه، یک حصار آهنی بود و قفلی بزرگ و محکم. یک روز وقتی کارتنخوابها رفتند، شهرداری آمد زمین خالی را چفت و بست زد، وقتی کارتنخوابها برگشتند، دیگر جایی برای ماندن نداشتند. مثل زنبورهای گیج، اول کمی دور زمین گشتند و بعد کوچ کردند زیر سقف بازارچه عودلاجان. چند شب بعد پخش شدند در زمینهای بایر دیگر؛ زمینهایی که هنوز رد و نشانی از خانههای سابق کنج دلشان دیده میشد. تقدیر خانههایی که سال 84 مهر ویرانی بر پیشانیشان خورد چیز بهتری نبود؛ بیشترشان خالی ماندند و بعضیها شدند پارکینگ موتورسیکلتهای اهالی بازار.
جامعـه
مینا مولایی
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با نماینده ولیفقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران عنوان شد