اکران روز مبادا برای اولین بار به حدود دو سال پیش در جشنواه سی و دوم فیلم فجر برمیگردد. همان موقع نیز نسبت به این فیلم کمتماشاگر؛ واکنشهای متفاوتی شکل گرفت. البته طبق رسم رایج، در اکران جدید نیز برخی فیلم را ساده و صمیمی و همراه با مفاهیم ناب تصویری برشمردند و عدهای نیز کار را یک کپی کمرنگ از کارهای ابتدایی عباس کیارستمی و معدودی نیز گفتند روز مبادا یک مستند آشفته و خیلی پیشپا افتاده است...
داستان فیلم اما درباره مادری است که به یقین رسیده که به سبب خوابنما شدن بزودی خواهد مرد. اما وقتی این قضیه را به خانواده میگوید کمتر کسی با او همراه میشود. در این میان دختر وی تمام همت خود را صرف این مهم میکند تا خاطرات و روایات مادر را به تصویر درآورد...
روز مبادا موضوع بکری دارد، اما روند روایتش کمی تکراری است.
فائزه عزیزخانی در مقام کارگردان بیشتر به فکر داستانش و فیلم شخصیتمحورش بوده تا اینکه به همراهی تماشاگر فیلمش بیندیشد. در واقع کم نیستند تماشاگرانی که تا نیمههای فیلم این تصور را داشتند که آیا روز مبادا قرار است یک فیلم مستند باشد؟ پس چرا به عنوان یک فیلم سینمایی اکران شده است؟
از دیگر سو، برخی در حین تماشای فیلم به این نکته خاص میرسیدند که آنچه شخصیتها در این فیلم میگویند بداههپردازی است. یعنی روز مبادا فاقد یک فیلمنامه ششدانگ و حرفهای بوده است...
آنچه در بالا ذکر شد مطالبات بحق تماشاگر و منتقدی است که به تماشای روز مبادا نشسته است. فضای مستندگونه این فیلم که البته حاصل فضای واقعگرایانه آن است، اگرچه صمیمی است و دلنشین؛ اما بشدت تکراری است. جدای از این پرداخت عزیزخانی قابل قبول بوده است.
کار او بین مستند و اثر داستانی در رفت و برگشت است اما کفههای ترازو جز در چند مورد تقریبا متعادل باقی ماند و این خود به دلیل همان صمیمیت است. با این همه باید اذعان کرد در یک فیلم شخصیتمحور، آن هم بدون بازیگر تقریبا حرفهای گاهی ممکن است فضا و ریتم فدای حفظ مخاطب شود و گاهی هم برعکس.
در این مسیر نوع بازیگری و بازی گرفتن در روز مبادا مهمترین انگاره است. البته میشود گفت که عزیزخانی خانوادهاش را دور هم جمع کرده و فیلمش را پیش برده، اما هرچه باشد حداقل نقش مادر توسط شیرین کاشی خوب از کار درآمده است.
این مهم را فراموش نکنیم که همین کاراکتر بیشترین نقش را در روند شکلگیری این فیلم دارد. اوست که قصه اصلی و اصلا بساط داستانکها را فراهم آورده است. اگر مادر نباشد اصلا داستانکی در روز مبادا وجود ندارد. سهم بقیه خانواده نیز اگرچه مشهود است، اما اصلا به چشم نمیآید. در واقع ضعف اساسی روز مبادا در همین است. جز کاراکتر مادر دیگر نقشها همگی نقاشی هستند و گذری.
حالا این مادری که بیهیچ شیلهای و در کمال صمیمیت رو به دوربین دیالوگ میگوید و صادقانه زمین و زمان را به هم میدوزد ناگهان کنار میرود و سروکله هدیه تهرانی از ناکجاآباد در فیلم پیدا میشود.
روند داستان میگوید که مادر به نوعی با هدیه تهرانی آشنا بوده و حالا هم به خانه آنها آمده و خیلی راحت جلوی دوربین دختر این مادر هم میرود. یعنی وقتی مستند و ملودرام به صورت یک کپی زشت از ناتورالیسم ایتالیایی بخواهد وارد قصه ایرانی شود، نتیجهاش همین حضور نابجاست.
مهدی تهرانی - قاب کوچک (ضمیمه شنبه روزنامه جام جم)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد