شفیعی در توضیح مفهوم صدا میگوید: «منظور آن است که وقتی به دیواره زمان گوشمان را میخوابانیم چه صداهایی به گوش میرسد؟» به عنوان مثال او صدای اصلی دوره مشروطیت را میهنپرستی و صدای اصلی دوره کودتا در دهه 30 را سمبولیسم اجتماعی میخواند. اگر بخواهیم با همین نگاه سراغ کتاب «رودخوانی» از مهدی سیار برویم، باید ببینیم صدای غالب در این دفتر چیست؟ منظور همان صدایی است که در انبوه همهمه صداهای مختلف حجم بیشتری از این دفتر را به خود اختصاص داده و گاهی صداهای دیگر را نیز از خویش متأثر ساخته است. به اعتقاد نگارنده در مجموعه رودخوانی، بهرغم تنوع چشمگیری که در قالبها و مضامین متکثر آن دیده میشود، با کمی دقت میتوان شنوای یک صدای شاخص بود.
از تغزل تا فلسفه
میان تلوّن نیماییها، غزلها، ترانهها، رباعیها و حتی چهارپارهها و قطعههای این دفترِ تقریبا 50 صفحهای که از تغزلهای عاشقانه تا شعرهای سیاسی و از مضامین فلسفی تا سوگسرودههای آیینی در آن نمونههایی میتوان یافت، صدایی که بیش از همه طنین دارد، ترهیبی آخرالزمانی است؛ ترهیبی که میان نیماییهای این دفتر حدود هفتبار و در غزلها حدود شش بار بانگ آن نواخته میشود؛ البته با تفاوتی که در ادامه سعی میشود تشریح شود. برای روشنتر شدن بحث، کتاب را از آغاز ورق میزنیم.
آغاز این دفتر، شعری نیمایی و سمبولیک است. یک شعر «طوفانی»، در معنای دور و نزدیک آن:
اوضاع... ای... بد نیست، مشغولم/ با چند تختهپاره و ارّه/ کنج کویری لخت/ خوکرده با تنهایی پیشین/ با رنج نجاری/ با طعن بسیاران/ مشغول کشتی ساختن چشمانتظار اولین باران
این شعر خبر از چشمانتظاری میدهد؛ چشمانتظاری وقوع یک توفان. شعر با فضایی رخوتبار و با نامی کسالتبارتر چون «گزارش کار» آغاز میشود. با جملاتی کلیشهای و خمیازهآور، ای... بد نیست، مشغولم... اما این سکون و سکوت به کجا خواهد انجامید؟ اینچنین تنها و رنجآور در گوشه یک کویر دورافتاده. این آرامش تلخ، پیشمقدمه کدام توفان است؟ چه خبر بزرگی در راه است؟
این رخوت و سکون قهقرایی در صفحات بعد نیز ادامه مییابد. سکونی نزولی که روندی فاجعهبار دارد:
یکایک ریخت برگ هر درختی بود/ یکایک ریخت حتی برگهای نخلها... باری/ چنان پاییز پاییز است و از غارتگری لبریز/ که حتی سرو هم صبرش سرآمد چندم آبان/ و همرنگ جماعت شد/ و رسوا شد/ در این پاییز...
آیا این پاییز تداعیگر روایت معروف امیرالمؤمنین درباره فتنههای آخرالزمان نیست؟ یادآور خبر وحشتانگیز «والذی بعثه بالحق نبیا لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله بل یستخرج من الغربال خلق کثیر» که در آن سروها نیز تن به رسوایی خواهند داد و عرصه بر هر برگی تنگ خواهد شد؟
توصیف این آرامش و سکون کشنده را در آستانه خبری مهیب، در شعرهای دیگر هم میتوان دید:
سنگفرش/ زیر پای هیچکس/ ذرهای فرو نمیرود/ سنگفرش/ راه رسمی زمان ماست/ عصر/ عصر مردم بدون ردّ پاست
در اینجا نیز با سکونی دیگر روبهروییم. این کدام سکون و آرامش، کدام برگریز بیرحمی است که در بیاثری و رخوت تا باقی نگذاشتن ردی از پاها بر راهها پیش رفته است؟ این کدام عصر دلهرهآوری است؟ انسان این عصر در چه وضعیت یخزده و خوابرفتهای زیست میکند که حتی نشانهای از حضور خود را نیز شاهد نیست.
شعر صفحه 19 به نوعی تفسیر شعر صفحه 13 است؛ بازخوانی شعر توفانی «گزارش کار»:
یک چندسالی میشود آری/ این پیشبینیها درست از آب در میآید انگاری/ وضع هوا فردا/ رأس فلان ساعت چنین است/ رأس فلان ساعت چنان است/ اما خدا را شکر/ مانده است غافلگیریام با من/ من خیس خالی میشوم هربار/ ... باران همیشه ناگهان است
انتظار شاعر در این سطرها برای غافلگیری و بیاعتمادیاش به پیشبینیهای رسمی و علمی هوا از جنس همان ساخت کشتی در کنج دورافتاده کویری تنهاست. این غافلگیری، حال و هوای همان توفان ناگهانی را با خود دارد. چنان که عادت نکردن شاعر به نظم ثابت سالهای اخیر را هم باید همان شورش پیامبرگونه بر رخوت مرگآور کویر دانست. شعر صفحه 22 لحن صریحتری مییابد و نشانیهای آشکارتری به دست مخاطب میرساند: بوی برخاسته از شعله بمباران، نه.../ بوی خاکستر گیسوی پریشان هم نیست.../ بوی آن چاه هراسیده نفت/ که لهیبش شده اینگونه خروشان هم نیست/ آشناتر بویی است/ با نسیم نگرانی که گذشت/ آشنابویی است در شامّه شرقی ما:/ بوی بال و پر ققنوس/ ـ پراکنده به دشت ـ
نشانههای توفان در این شعر کمی دقیقتر میشود. اکنون این توفان بوی خود را آشکارتر به شامه تیز شاعر رسانده است؛ بویی که اگرچه از روی آتش یک حمله هوایی یا سوختههای یک گیسوی جنگزده یا حتی لهیب شعلهکش یک چاه نفت عبور کرده است؛ حوادثی که هر روز از میان اخبار تلویزیون به خانههایمان هجوم میآورند، اما هیچکدام از آنها نیست و خبری عظیمتر از همه آنها را در دل دارد. این کدامین توفان و نبأ عظیم است که مشام بشر شرقی با آن آشناست و سالها انتظار آن را میکشد؟ در سطر آخر نشانهها کمی نمایانتر میشود. به نظر میرسد این توفان چندان هم بیرونی و یکباره نیست. گویا اصلا قرار نیست این اتفاق خارج از جغرافیای فعلی شکل بگیرد. شاید شروع آن از میان همین گیسوان سوخته و پریشان و از دل همین ویرانههای فروریخته و شعلهور سربرآورد! آری، این آتش از دل همین سوختهها زبانه خواهد کشید...
شعر صفحه 23 در پی ارائه مختصات دقیقتری از این شامه شرقی است:
چیست این جهان؟/ چیست این جهان؟/ با تمام طول و عرض و ارتفاع/ در نبودنت برای من/ جز اتاق انتظار/ تنگ و تار/ تنگ و تار
وضعیتی که در این شعر ترسیم شده برای مخاطب شیعه آشناست. انتظاری تلخ و ناگزیر در پی کسی که به بودن در این جها معنا میبخشد و در غیابش نور از همه عالم رخت برخواهد بست. وظیفه ما نیز در این موقعیت تنگ و تاریک امید داشتن است:
در همین سیاهی شگفت هم/ گرمی حضور آفتاب را/ میشود نفس کشید/ میشود هنوز... میشود!/ گرچه شب/ پیش چشم ما/ ثانیه به ثانیه بهروز میشود
عصر خاموشی و نجوا
رودخوانی از صفحه 33 وارد بخش غزلها میشود. چنان که گذشت در این بخش نیز میتوان صدای یک ترهیب را به گوش شنید. از آن جمله غزل صفحه 34 غزلی است در تلاش برای وصف ویژگیهای دیگر همان عصر واپسین.
رفته است ز یاد آن همه فریاد و نمانده است/ جز چند اذان، چند اذان در گوشی/ نه کفر ابوجهل و نه ایمان ابوذر/ ماییم و میانماگی عصر خموشی
به گفته بیتهای بالا این عصر را باید عصری دانست که در آن فریادها از یادها رفته است و به تعبیر دیگری «فرّ» یادها منسوخ شده است. این عصر زمانی است که حتی نشانی از کفر حماسی ابوجهلها هم در آن یافت نمیشود. این عصر دوران میانمایگی و دنائت است؛ دورانی که در آن کفر و جهل هم شکوهی برای بالیدن ندارند. اگر کفری ورزیده میشود خموش است و اگر اذانی گفته میشود به نجواست. اما این اذان درِگوشی معنای دیگری هم در باطن خویش دارد. این اذان در دوره عسرت و خموشی به معنای تولد است. گویی در این عصر خموش، نوزادانی متولد میشوند که باید در گوششان اذان گفت تا فردا ایمان را دوباره معنا بخشند. این نوباوگان کیانند که فردا چشم به راه آنان است؟
غزلهای صفحات 35، 41، 44، 45 و 49 را نیز باید شعرهایی آخرالزمانی دانست با اندکی تفاوت. اگر نیماییهای بخش اول کتاب در هوای یک خبر عظیم، ناظر به وجه اینجهانی و عینی آن واقعه بود، غزلهای بخش دوم گاهی در معنای حشر و قیامت، راوی معنای باطنی و آنجهانی این اتفاقاند:
زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم/ باید امروز به غوغای قیامت برسم/ سیب سرخی سر نیزه است دعا کن من هم/ این چنین کال نمانم به شهادت برسم
اینچنین است که این غزل خبر از یک اتفاق و تحذیری برای جانماندن از آن را با خود دارد، اما گویا در ساحتی دیگر و در عالمی ورای این جهان. به بیان دیگر مختصات اتفاق مشابه است، اما محل ظهور آن جای دیگر است.
یک پرسش بیپاسخ
شاید مهمترین تفاوت شعرهای بخش دوم و اول را باید در همین جست. در بخش اول شامه تیز شاعر باخبر از حادثهای قریبالوقوع است و در بخش دوم خاطر شاعر در میانه حدوث واقعهای حشرگون، پریشان و سرگشته. دلیل این فاصله را در چه باید دانست؟ از چه روی خبری چنین را با قالبی نیمایی بهتر میتوان گفت و روایتی چنان را در شکل غزل آشکارتر؟ آیا کالبد نیمایی زبان گویاتری است برای بیان اخبار اینجهانیتر و پیکره غزل قالب جاندارتری برای تپیدن قلبی آنجهانیتر؟ بگذارید اعتراف کنم. من از پیش خود پاسخی برای این سؤال ندارم!
رضا وحیدزاده
جامجم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد