زمانیکه برای اولین بار به من گفتند که باید ازدواج کنم به تصمیم خانوادهام اعتراض کردم، ولی کسی به من توجهی نکرد. همه میگفتند: الان بچه است. نمی فهمد. وقتی که بزرگ شد خودش سر به راه میشود و به زندگیاش میچسبد.
اعتراض کردن را بینتیجه دیدم. به جای اعتراض فقط گریه میکردم. شاید اینجوری دل دیگران به حال من میسوخت و نظرشان را عوض میکردند، ولی پدرم مقتدرتر از این حرفها بود. به همین دلیل گریه و زاریهایم هم موثر نبود. به هر طریقی که بود شوهرم دادند به یک راننده کامیون. البته کامیون برای خودش نبود و روی ماشین دیگران کار میکرد.
زندگیام را با او شروع کردم، ولی راضی نبودم. مثل یک نوعروس که با امید و آرزو به خانه بخت میرود، نبودم. حسرت کوچکترین محبتی از طرف همسرم به دلم ماند. او بد زبان بود و مدام مرا کتک میزد. با این وجود او را تحمل کردم و به زندگیام با او ادامه دادم. مشکلم را که به دیگران گفتم همه گفتند که حالا اول زندگی است و بعد از به دنیا آمدن بچه اخلاقش بهتر میشود. باز هم صبر کردم تا خدا به ما دو فرزند داد. یک پسر و یک دختر، ولی کوچکترین تغییری در رفتار او ایجاد نشد. دیگر نمیتوانستم این زندگی را تحمل کنم پس، از او جدا شدم و همراه فرزندانم به خانه پدرم رفتم.
مدتی در آنجا زندگی کردم، ولی تا آخر که نمیشد سربار پدرم باشم. باید فکری میکردم. در همین اوضاع و افکار بودم که خبر آوردند یک خواستگار دیگر برایم پیدا شده. میگفتند پسرخواهر یکی از همسایههایمان است. مرد خوبی هم به نظر میآمد. در بازار میوه کار میکرد و به قول معروف دستش به دهانش میرسید. من هم که دیدم یک موقعیت خوب پیش آمده به خواستگاریاش جواب مثبت دادم و با او ازدواج کردم.
همه چیز خوب پیش میرفت زندگی کمکم روی خوش به من نشان میداد تا اینکه همسرم گفت کار در بازار میوه پول خوبی ندارد میخواهد کار دیگری را آغاز کند. بعد از مدتی معلوم شد که منظورش از کار دیگر همان قاچاق مواد مخدر بود. او مواد مخدر قاچاق میکرد و گاهی اوقات هم میکشید. من هم از همین طریق با این مواد آشنا شدم و حدود 10 سال پیش اولین بار مصرف کردم و معتاد شدم. اوایل تریاک میکشیدم و کمکم به شیشه هم معتاد شدم.
در این مدت سه بار بهدلیل نگهداری و پخش مواد مخدر دستگیر شدم. هربار که پلیس به خانهمان میآمد من را هم دستگیر میکرد، چراکه مواد مخدر در خانه بود و من هم که معتاد بودم پس من را هم دستگیر میکردند. آخرین بار هم با سه گرم کراک و 10 پایپ و 40 گرم تریاک دستگیر شدم. شوهرم هم قبل از آمدن ماموران فرار کرد. باید چهار سال در حبس بمانم. در تمام این مدت با خودم به این فکر میکنم که به چه گناهی زندانی شدم. به گناه معتاد بودنم؟ اصلا چرا معتاد شدم؟ چرا دوباره ازدواج کردم؟ مگر از ازدواج اولم چه خیری دیدم؟ باید با شوهر اولم زندگی میکردم یا کار خوبی کردم که طلاق گرفتم؟ همه این مشکلات تقصیر تصمیمات اشتباه من است یا خانوادهام؟ هنوز جوابی برای این پرسشها پیدا نکردهام.
تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد