از فیلمسازانی که به جنگ تحمیلی میپرداختند تا فیلمسازان قدیمیتر و نسلهای نویی که وارد سینما ایران میشدند، تلاش داشتند به نحوی به واقعیت نزدیک شوند و شکافها و معضلات اجتماعی را تصویر کنند. آنها میخواستند نقایص سبک زندگی ایرانی را نشان دهند و در تصویر جامعه ایرانی صادق باشند. یکی از مهمترین مسائل جامعه پر تغییر و رخداد ایران، همین مساله شکاف بیننسلی بود. ایران مانند هر کشور انقلابی و مشمول تغییر، نسلهای تازه و تغییرات مهمی را تجربه میکرد. خاصه پس از گذر از دهه 60 و انفجار جمعیت مساله شکاف بیننسلی و تضادهای مختلف میان نسل جدید و قدیم جلوهای پررنگ یافت. در سینمای ایران، این مساله به یکی از مضامین اصلی و دائم فیلمها تبدیل شد، بویژه از میانه دهه 70 به بعد که نسل تازه متولد شده پس از انقلاب وارد جامعه شد.
دختری با کفشهای کتانی (1387)
این آغاز سهگانهای بود که رسول صدرعاملی در آن به شکل ویژه و خاص به مساله نسل جوان و متولدان دهه 60 پرداخت. فیلمهای بعدی صدرعاملی در همین مضمون («من ترانه 15 سال دارم» و «دیشب باباتو دیدم آیدا») بود. نسلی که اولین موج مسائل میاننسلی را در رویارویی آنها با نسل گذشته خود میتوانستیم ببینیم، موضوع این سه فیلم بود. دختری با کفشهای کتانی درباره دختری بود که با خانواده خود دچار مشکل میشود و یک روز و شب را در شهر میگذراند. این تجربه برای وی حاوی نکات فراوانی بود که شناخت او را از جامعهاش بیشتر کرد و متوجه جایگاه خانواده در زندگی خود شد. او در پایان روز به خانه برگشت، در حالی که چراغهای روشن خانه، نشان از انتظاری داشت که خانواده برایش میکشیدند.
آواز قو (1379)
در ادامه موج تازهای که در نیمه دوم دهه 70 برای ساخت فیلمهای اجتماعی ایجاد شده بود، آواز قو ساخته سعید اسدی و نوشته پیمان معادی اثری بود که مورد توجه قرار گرفت و به مساله اختلاف نسل فرزندان و والدین با توجه به موضوع مهم مهاجرت پرداخت، فیلمی که مهمترین مسالهای که مطرح میکرد، بحران گفتوگوی دو نسل با هم بود و تصویری که ارائه میداد، تشنج درونی و بیرونی یک نسل تازه بود. فیلم در نهایت گفتوگوی نسل جوان دوران جنگ را که از کشورش دفاع کرده بود (در قالب یک پلیس با بازی جمشید هاشمپور) با نسل تازهای که از آن ارزشها دور شده است، راهحل رسیدن به نقطهای مشترک میدانست.
نان و عشق و موتور 1000 (1380)
فیلمی کمدی و شاد که آشتی را تنها راه ممکن در اختلافات میداند. این ساخته ابوالحسن داوودی نشانهای است از امیدی که پیشتر در سینمای اجتماعی ایران بیشتر بود و بعدها حتی در آثار خود داوودی کمتر شد؛ فیلمی که علاوه بر اختلافات بیننسلی، نشانی است از اختلاف عقیده درونی یک نسل. نان و عشق و موتور 1000 همان راهحل همیشگی و اصیل سینمای ایران را برای زندگی مردمان به ارمغان میآورد؛ گفتوگو و وحدت که همواره راهحل در اتحاد و آشتی عمومی است. این فیلم داوودی با به رسمیت شناختن حال و هوا و تغییراتی که در جامعه ایران ایجاد شده بود، تلاشی قابل تقدیر محسوب میشد برای ارائه راهحلی کمهزینه جهت جلوگیری از هزینههای احتمالی اختلافات میاننسلی.
یکی از مهمترین مسائل سینمای اجتماعی ایران مساله اختلاف بیننسلی بود زیرا ایران مانند هر کشور انقلابی و مشمول تغییر، نسلهای تازه و تغییرات مهمی را تجربه میکرد |
مکس (1383)
فیلمی کمدی ساخته سامان مقدم که علاوه بر مفرح و موزیکال بودن، تصویری بود از تصورات آدمها در نسلها و طبقات مختلف از یکدیگر؛ نمایشی از عصبیت و اختلاف نظر شدید بیننسلی، که با گفتوگو نکردن میتواند به جداافتادگی نسل جدید و قدیم از یکدیگر منتهی شود. مکس شخصیتی است سادهدل که واسطهای میشود برای ایجاد گفتوگوی بین آدمهایی که کمتر با هم حرف میزنند و از با هم بودن فراری هستند.
خونبازی(1386)
یکی از تاثیرگذارترین و البته تلخترین فیلمهایی که به نمایش قربانی شدن نسل جدید پرداخت، همین فیلم رخشان بنیاعتماد بود. قربانی شدن شخصیت سارا به دست اعتیاد از یک سو نمایش معضل خردکننده اعتیاد بود و از سوی دیگر نمایش این که تا چه حد محروم ماندن از نعمت خانواده کامل، میتواند رها شدن جوانان و نسل جدید را به بحرانی غیرقابل حل تبدیل کند. فیلم خونبازی شرایطی را به تصویر میکشد که سوءمدیریت در اختلافات میان نسلی و انزوای والدین در مقابل فرزندان چگونه هر دو نسل را با شکست و تراژدی روبهرو میکند.
مرهم (1389)
داستان دختری به نام مریم و مادربزرگش به نام اشرف سادات است؛ مادربزرگی شبیه همه مادربزرگهای ایرانی، مهربان و پذیرا. فیلم، داستان جستجو و حمایت این مادربزرگ یعنی اشرف سادات از نوهاش است. نوهای که از همه چیز فرار کرده و حالا مادربزرگ همچون حامی، نجات بخشی او را دوباره میپذیرد. پذیرش و شنیدن یکدیگر، حق قائل بودن برای هم مهمترین درس فیلم مرهم است؛ فیلمی متعهد به معنای واقعی کلمه که از ارائه راه حل فرار نمیکند و در عین جذابیت آموزنده و اثرگذار است.
قاعده تصادف (1391)
حالا آن نسلی که با خانواده خود در کشمکش و تضاد بود، در فیلم بهنام بهزادی به نوعی مستقل شده بود و ادامه خود را در نسل متولدان دهه 70 میدید که جداافتادهتر شده بود و در تضاد بیشتری با نسل گذشته قرار داشت. یک سری جوان که مشغول تمرین تئاتر هستند وارد اختلافات یکی از بازیگران نمایش با پدرش میشوند. فیلم نه چندان قانعکننده بهزادی از این نظر اهمیت دارد که در ادامه سینمای اجتماعی ایران تلاش میکند معضل را دقیق نشان دهد و نسبت به یافتن راه حلی برای تضاد نسل جدید و قدیم بیتفاوت نباشد.
رخ دیوانه (1393)
فیلمی جذاب و خوشساخت با روایتی متفاوت که ابزار و دنیای نسل جدید را نزدیک و دقیق نشان میدهد و تصویری است از اختلاف کشدار و ادامهدار بین نسلی که به بحرانی عمومی و همهگیر بدل شده است. افرادی که یکدیگر را نمیبینند و متوجه احساسات و عواطف یکدیگر نیستند. فیلم رخ دیوانه برخلاف فیلم 13 سال پیش داوودی (نان و عشق و موتور 1000) که سرشار از امید بود، آنچنان امیدوار نیست. اگر راهحل فیلم «نان و عشق و موتور 1000» آشتی عمومی بود، معضلی که رخ دیوانه نشان میداد راهحلهای پیچیدهتر و دشوارتری میطلبید، چراکه هر معضل در ابتدا سادهتر حل میشود و درست مانند گرهای است که امکان باز شدنش با دست وجود دارد. سینمای ایران هیچ گاه نسبت به معضلات جامعه خود بیتفاوت نبوده است. موفقترین و پرطرفدارترین فیلمها و فیلمسازان سینمای ایران همانهایی بودند که به نوعی تلاش کردند به جامعه نزدیکتر شوند و با جذابیتهای دراماتیک روی مسائل جامعه انگشت بگذارند. این جامعه را مهیا میکند تا راهحلهای بهتر برای مشکلات خود پیدا کند و حتی از پی طرح درست مساله در سینما، راهحل را خود از مواجهه با فیلمها بیابند. فیلمها شاید درمان نباشند، اما وسیلهای خوب برای شناخت هستند و شناخت درد خود مهمترین قدم در یافتن مرهم و درمان است.
علیرضا نراقی
دین و زندگی
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد