در این یادداشت به ضرورت و در حد ایجاز به اهمیت شعر در جامعه و خانه و خانواده مطالبی را میآوریم. وقتی زندگی هنری دیوید ثور، فیلسوف آمریکایی را مرور میکردم ناگاه در یک اثر از او به نام «صرفهجویی» چشمم به ترجمه یکی از حکایتهای بوستان افتاد.
فیلسوف یادشده پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه هاروارد به جنگل والدن پوند در ماساچوست رفت. یک اتاق خشتی برای خودش ساخت. در سال شش ماه به زراعت میپرداخت و محصول آن را در طول سال هزینه زندگی و معیشت خود میکرد.
به دولت آمریکا مالیات نمیداد و میگفت: کشوری که از بردهداری حمایت میکند، نباید به آن مالیات داد. این چند سطر را در صفت آزادگی این شاعر نوشتم و اینکه در اوج کتاب یاد شده، حکایتی از سعدی میآورد: حکیمی را پرسیدند چندین درخت نامور که خدای عز و جل آفریده است هیچ یک را آزاد نخوانده مگر سرو را که ثمرهای ندارد. در این چه حکمت است؟ گفت: هر درختی را ثمرهای معین است که به وقتی معلوم به وجود آن تازه گردد، گاهی به عدم آن پژمرده میشود و سرو را هیچ از این نیست و همه وقتی خوش است و این است حقیقت آزادگان.
گرت ز دست برآید چو نخل باش کریم
ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد
(گلستان سعدی)
آیا میتوان بهتر از این نقش آزادگی را تصویر کرد؟ ماجرای فیلسوف یادشده را آوردم تا بگویم سخن حکمتآمیز و معرفت ایرانی همه جهان را گرفته است. ادوارد براون گفته بود هرکجا سخن فارسی به گوشم میرسد، بوی عشق و دوستی از آن بلند میشود. آرتور پوپ، استاد هنر وصیت کرد که پس از مرگ، او را در ایران و مرکز آن، اصفهان به خاک بسپارند تا همه عالم بدانند ایران مرکز مهر و محبت و عشق و صلح و دوستی است. ویکتور هوگو گفته بود قلم من ایرانی شده است. هانری کربن، پدیدارشناس مشهور جهان از هزارها کیلومتر به ایران آمد تا آرامش خود را در کنار شیخ شهابالدین سهروردی بیابد.
ما در هر اثری شعر فارسی را بخوانیم، به نوعی ما را به آزادگی، جوانمردی و نوعدوستی دعوت میکند.
زمانی که سعدی تصویری از عاقبت به خیری در پایان یکی از حکایتهای بوستان به دست میدهد، انسان را تحت تاثیر قرار میدهد:
اگر بینوایی برم ور ستم/ گرم عاقبت خیر باشد، چه غم؟
زمانی که حافظ با پتک کلام چوب خشک غرور را میشکند، صدای شکستناش پس از شش قرن به گوش ما میرسد:
فکر خود و رای خود، در عالم رندی نیست/ کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
یا مولوی که کلید طلایی دوستیابی را به دست ما میدهد:
همنشینی مقبلان چون کیمیاست/ چون نظرشان کیمیایی، خود کجاست؟
روزگاری که قحطی دمشق را فرامیگیرد، سعدی یکی از دوستان غنی و متمکن خویش را نگران و روی زرد میبیند. به او میگوید اگر همه چیز کم است، تو که از ثروت و مکنت کافی برخورداری چرا اینگونه ضعیف شدهای؟ و پاسخی میشنود:
که مرد ار چه بر ساحل است ای رفیق/ نیاساید و دوستانش غریق
من از بیمرادی نیم روی زرد/ غم بیمرادان دلم خسته کرد
آیا این برای انسان خودخواه امروز که همه چیز را برای خودش میخواهد، یک درس نیست؟
در این یادداشت خواستم که گرچه عرصهای فراخ میخواهد، اما به کوتاهی مطلبی ارائه کرده باشم. در فرجام با دو بیت از مثنوی مولوی عطر امید را میپراکنیم و همه خوانندگان ارجمند را به مطالعه ادبیات و شعر فارسی دعوت میکنیم.
انبیا گفتند نومیدی بد است/ فضل و رحمتهای یارب بیحد است
هان مشو نومید خود را شاد کن/ پیش آن فریادرس فریاد کن
دکتر امیراسماعیل آذر - استاد دانشگاه
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد