بهترین عکس «توماس هوپکر»

مشت باصلابت محمدعلی کلی

به عنوان عکاس در مجله استرن در آلمان کار می‌کردم و این شایعه پخش شده بود که قرار است کلِی در آلمان با کارل میلدنبرگر مبارزه کند. در آن موقع چندان در اروپا شناخته شده نبود (من هم هرگز در طول زندگی‌ام مبارزه بوکسی ندیده بودم)، اما شنیده بودیم علی یک بوکسور فوق‌العاده و قدرتمند است. مجله استرن از من و همسرم که خبرنگار بود، خواست برای ملاقات با او به لندن برویم که در آن زمان با برایان لندن مبارزه داشت.
کد خبر: ۸۳۷۱۶۰
مشت باصلابت محمدعلی کلی

او بسیار مودب بود، اما همیشه سرش شلوغ بود و به همین دلیل نمی‌توانستیم قرارهایمان را تنظیم کنیم. بنابراین تصمیم گرفتیم مصاحبه تکراری و عادی انجام ندهیم و فقط کارها و رفتارش را مشاهده کنیم.

چند روز با او بودیم و گاهی اوقات در اواسط شب با علی و دوستانش برای پیاده‌روی بیرون می‌رفتیم. بعد از چند روز او نیز به حضور من عادت کرده بود و مثل یک سایه دنبالش بودم.

ما در خیابان با هم راه می‌رفتیم و او بسیار صریح و سرزنده بود. او عاشق بچه‌ها بود و هنگام مشاهده آنها در خیابان با تردستی ساده‌ای یک قند از پشت گوش آنها بیرون می‌آورد. او با خوشحالی دائم این جمله را تکرار می‌کرد: من بزرگ‌ترین هستم و واقعا نیز این گونه بود. هنگام مواجهه با مردم بسیار خوشرو بود و براحتی با آنها صحبت می‌کرد؛ سپس به صورت ناگهانی رفتارش تغییر می‌کرد و سریع به هتل باز می‌گشت. این رفتار در واقع رمز و راز او بود و هیچ‌گاه ممکن نبود او را به درستی درک کرد. او همواره یک انسان متفاوت بود و همین موضوع در مبارزاتش بسیار به او کمک می‌کرد. بنابراین زمان یک غنیمت فوق‌العاده بود؛ هر چه بیشتر می‌توانستیم در کنارش باشیم، شانس بیشتری برای درک این مرد داشتیم.

علی یک مدل ایده‌آل برای عکاسی بود، اما ژست خاصی نداشت و خود خودش بود. او یک کار را دوبار انجام نمی‌داد، بنابراین لازم بود بسیار دقیق باشم. ممکن بود فقط یک شانس وجود داشته باشد و سپس او دوباره تغییر می‌کرد.

ما به هامبورگ برگشتیم و نتایج کار را به سردبیران نشان دادیم؛ آنها گفتند اگر فرصت دوباره‌ای هم وجود دارد این کار را انجام دهید. بنابراین شش ماه بعد به آمریکا رفتیم. آنجا فضای به مراتب بهتری داشت؛ خانه علی بود و همه او را می‌شناختند. این عکس را در جریان استراحت میان راندهای تمرین گرفتم. او از رینگ به سمت من آمد، مشتش را به سمت دوربین گرفت: مشت راست، مشت چپ، مشت راست و سپس زنگ رینگ زده شد و او دوباره بازگشت. این تنها عکسی بود که کاملا دقیق و خوب از آب درآمد و به همین دلیل به عکس معروفی تبدیل شد، اما سال گذشته نگاهی به آرشیوم انداختم و متوجه شدم عکس دیگری مربوط به همان سفر است که چندان دیده نشده است. هر دو عکس همنشینی فوق‌العاده‌ای را ایجاد کرده بود؛ مشت چپش که مشخص و قابل رویت بود و مشت راست او که در تاریکی قرار داشت. این دقیقا به شما می‌گفت چه حسی در علی وجود دارد. این عکس مردی با دوحالت بود؛ او می‌توانست فوق‌العاده مهربان و دوست داشتنی باشد، اما می‌توانست در مبارزه بسیار هم ترسناک باشد.

یک بار با هم در شیکاگو سوار ماشین بودیم که او از راننده خواست توقف کند و سپس وارد یک نانوایی شد؛ بسیار تعجب کردیم زیرا در آن زمان رژیم شدید غذایی داشت. چند بار دیگر نیز این اتفاق تکرار شد. یک بار او را دنبال کردم و متوجه شدم ربطی به تغذیه ندارد؛ او به دختر صاحب آن نانوایی علاقه پیدا کرده بود.

تصاویر بسیار زیبایی از آنها در نانوایی گرفتم. سال‌ها بعد او را در خانه اش که پر از پرده‌های طلایی و آینه بود، دیدم و همسر جدیدش وارد اتاق شد. او همان دختر صاحب نانوایی بود.

درباره عکاس

متولد: سال 1936 در مونیخ

تحصیلات: عکاسی نخواندم، فقط آن را انجام دادم. با دنیای آکادمیک سازگاری ندارم.

الگوها: هنری برسون، رنه بوری و الیوت ارویت

فراز: همیشه داستانی وجود دارد که روی آن کار می‌کنید.

فرود: سعی می‌کنم فراموش کنم.

پیشنهاد: مطلع و علاقه‌مند باشید. وارد موقعیت‌هایی شوید که پیشتر تجربه نکرده‌اید، سپس با آن هماهنگ شده و بهترین نتیجه را به دست آورید.

راوی: کارین اندرسون - گاردین

مترجم: حسین خلیلی

چمدان (ضمیمه پنجشنبه روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها