شکلگیری ایده
چگونه یک تندیس میتواند نویسندهای را به سمت سوژه سوق دهد؟ فتاحی دراین باره به جامجم میگوید: هروقت این تندیس را میدیدم، به فرنگیس فکر میکردم و همیشه دوست داشتم درباره زندگی اش بنویسم. از طرفی من نویسنده دفاع مقدس بودم و میدیدم ماجرای فرنگیس سالها مطرح بوده، اما کسی خاطراتش را ننوشته است. وظیفه خودم میدانستم به عنوان یک نویسنده کرمانشاهی سراغ او بروم و داستانش را بنویسم. دیدن تندیس او این انگیزه را در من تقویت میکرد و مدام به خودم میگفتم داستان چنین بانوی بزرگی که کاری تاثیرگذار در جنگ انجام داده، چرا نباید نوشته شود. همزمان با این افکار، رهبر معظم انقلاب در مهر 1390 سفری به کرمانشاه داشتند و در جمع مردم گیلانغرب بر ثبت خاطرات این بانو تاکید کردند. این چنین بود که مصمم شدم، داستان زندگی فرنگیس حیدرآبادی را بنویسم.
واکنش فرنگیس برای نوشتن کتابش
تا اینجای کار، نویسندهای تصمیم گرفته خاطرات یکی از شیرزنان دوران جنگ را بشنود و براساس آن کتابی بنویسد، اما مجاب کردن فرنگیس، کار سادهای نیست. فتاحی در این باره میگوید: این مرحله سخت بود چون او صدها بار، خاطراتش را برای کسانی که میخواستند عکس و مصاحبه بگیرند، تعریف کرده بود. من هم که پیش او رفتم، فکر میکرد یک مصاحبه معمولی است مثل همیشه و قرار است فقط درباره ماجرای آن روز حرف بزنند، اما بعد دید این طور نیست و ما میخواهیم مراجعات مرتب داشته باشیم و قرار است از کودکیاش برای ما بگوید و تکه تکه زندگیاش را باز کند. دفعه اول قبول نکرد. میگفت کار دشواری است. محدودیت داشت. برخی چیزها را اصلا نمیتوانست تعریف کند. از آنجا که من خودم هم بچه جنگ بودم و پدرم هم در منطقه چغالوند خدمت میکرد، سعی کردم از این در وارد شوم که خانوادهام هم مبارزه کردهاند. بنابراین حس کرد از جنس خودش هستم و جنگ را لمس کردهام. همین همدلی که فکر میکرد من هم ماجراهایی شبیه او دارم و خودم هم زن هستم، باعث شد رضایت دهد. البته ابتدای کار باز هم مصاحبهها را مشروط کرد که مثلا از کودکی یا از ازدواجش نگوید. من هم ابتدا سراغ ماجراهای دفاع مقدس او رفتم و بعد که صمیمی تر و نزدیکتر شدیم و حس کرد با من راحتتر است، نکاتی را گفت که به باز شدن گرههای داستان کمک کرد.
چند ساعت مصاحبه؟
مسلما حرفهای فرنگیس شنیدنی بوده است؛ آنقدر شنیدنی که از دلش کتابی منتشر میشود که یکی از محبوب ترین کتابهای سال میشود، اما تعداد مصاحبههایی که برای شنیدن حرفهای فرنگیس در مقام راوی گرفته شد، چقدر بود؟ فتاحی در این باره توضیح میدهد: دفعات مصاحبه زیاد بود. البته برای نوشتن کتاب فرنگیس فقط با او مصاحبه نکردیم؛ با خواهر و برادران، با مردم روستای ایشان، با مردم گیلانغرب که او را میشناختند، با همسران برادرانش، دختر و همسایههایش هم مصاحبه کردم یعنی برای این کتاب بهجز فرنگیس از حدود 20 ـ 30 نفر دیگر مصاحبه کردم که این مصاحبهها حدود یک سال طول کشید. موقع پیادهسازی و ادامه کار در مرحله تدوین، جاهایی که نیاز میدیدم باز هم مصاحبهای لازم است، انجام میدادم. مثلا در عملیات مرصاد، آقایی به اسم نوربخش، او را از جاده نجات میدهد و از جاده فرعی به مقصد میرساند. آنجا نیاز دیدم آقای نوربخش را پیدا کنم و آن روز را از زبان او هم بشنوم چون میخواستم هر جای کتاب مستند و قابل دفاع باشد.
منقلب شدن نویسنده
جاهایی از خاطرات فرنگیس، نویسنده را هم منقلب کرده است. نویسنده کتاب فرنگیس بیان میکند: در جریان نگارش رمان، جاهایی بود که خودم منقلب میشدم، مخصوصا قسمتهایی که به فرنگیس مصیبت وارد میشد. قسمتهایی از خاطرات او که خواهر و برادرانش روی مین میرفتند؛ آن خاطراتی که یک برادر شهید و دو برادر جانباز یا خواهر ایشان که بچه کوچکی بوده و روی مین مینشستند. در این خاطرات، اوج مصیبت را برای این خانواده میدیدم یا جایی که فرنگیس ناچار بود روی کوه برود و برای خودش خانه درست کند تا سر بار کسی نباشد. وظیفه خودم میدیدم به عنوان یک زن که جنگ را درک کردهام، رنج زنانه فرنگیس را منعکس کنم. در گیلانغرب زن و مرد معنا ندارد. مردم گیلانغرب میمانند و دفاع میکنند، مثل فرنگیس که میماند، تبر دست میگیرد و با دو نظامی عراقی مبارزه میکند. من تلاش کردم این رنجها و دردها را همراه شجاعتها و رشادتها نشان دهم.
فرنگیس خوشحال شد
وقتی کتاب چاپ شد، فرنگیس چه حس و حالی داشت؟ فتاحی میگوید: سواد خواندن و نوشتن آن چنانی ندارد. حتی مصاحبهها را به زبان کردی انجام دادیم. سهیلا، دختر فرنگیس در نگارش کتاب به من خیلی کمک کرد. نسخه نهایی که آماده شد، قبل از چاپ فرستادم تا سهیلا برای فرنگیس بخواند. باز هم نگران بود مبادا جایی از کتاب به کسی بر بخورد. ولی حس خوبی داشت از این که سرگذشتش کتاب شده و مانده است. با او زیاد مصاحبه شده بود، ولی بازخوردی از آن همه مصاحبه ندیده بود. با این حال در برنامه رونمایی کتاب، حس خوبی داشت و به من میگفت هر چه سختی کشیدیم به ثمر نشست. میگفت حالا حرفت را باور کردم.
فرنگیس به روایت فرنگیس
سراغ فرنگیس حیدرپور، شیرزن کرمانشاهی را میگیریم. میگویند در روستایش زندگی میکند. برای گفتوگو با او از پسرش به عنوان مترجم کمک میگیریم. فرنگیس از انتشار کتابش اظهار خوشحالی میکند. از او میپرسیم آیا کتاب توانسته حرفهای دلت را منعکس کند. میگوید حرفهایی که میخواست بگوید، همگی در کتاب آمده است. بعد علت مقاومت اولیهاش برای انجام مصاحبه را جویا میشویم. درد دل میکند: اول خیلی موافق نبودم و مقاومت میکردم، چون بچههایم بیکار بودند و دولت از من حمایتی نمیکرد. خیلی با من مصاحبه کرده بودند و دیگر از این همه مصاحبه خسته شده بودم.
به فرنگیس میگوییم آن مصاحبهها با این کتاب چه فرقی دارد و جواب میدهد: همه حرفهایی را که در مصاحبههای پراکنده گفته بودم در این کتاب هم گفتم، اما فرقش این است که حرفهایم حالا کتاب شده که میماند. خوبیاش این است که این کتاب ماندنی است و هر وقت میخواهیم، میتوانیم به آن مراجعه کنیم.
آیا همسایگانت هم کتاب را خواندهاند؟ جواب فرنگیس تلخ است: همسایهها واکنشی نداشتند. کسی کتاب را نخوانده است . فکر نکنم کسانی در منطقه ما باشند که کتاب را خوانده باشند، چون اهمیت نمیدهند.
از دیدارش با رهبر معظم انقلاب در سال 90 میپرسیم و میگوید: به قدری خوشحال شدم که بیمارستان بالای سر برادرم بودم، برادرم را جا گذاشتم و به دیدار آقا رفتم. آرزو دارم هر چه زودتر این کتاب را در دست آقا بگذارم تا بخوانند. در آن دیدار، مشکلاتم را با ایشان درمیان گذاشتم. ایشان کاملا توجه کردند، اما مسئولان منطقه کمتوجهی کردند. فقط به دستور آقا و آقای قالیباف به من یک خانه دادند.
از فرنگیس میپرسیم اگر زمان به عقب برگردد، باز هم مقابل دشمن میایستد؟ میگوید: اگر نه یک بار که بارها به عقب برگردیم، حاضرم چند تا چند تا نیروهای متجاوز را با تبر بزنم. حاضرم جلوی دشمن بایستند و بجنگم.
سجاد روشنی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد