«شش ماه از زندگی مشترکمان میگذشت. سارا همیشه سرش در گوشی بود. فکر میکردم با مردی ارتباط پنهانی دارد.
چند بار تلفنش را جستوجو کردم، اما هیچ شماره یا پیام مشکوکی نبود. یک هفته مرخصی گرفتم و تعقیبش کردم اما باز هم چیزی پیدا نکردم. فکر میکردم زرنگتر از آن است که رابطه را لو بدهد.
دیگر از این شرایط خسته شده بودم. سرانجام تصمیم خود را گرفتم و او را کشتم. بعد هم خودکشی کردم اما ناکام ماندم.»
این اظهارات دو مردی است که در یک ماه گذشته پس از قتل زن مورد علاقهشان، خودکشی کردند. آن هم به اسم عشق اما به دلیل بیمنطقی. وابستگی در علم روانشناسی واژه بدی نیست، زیرا همه به هم وابسته هستند.
مادر به فرزند، زن و شوهر و گاهی دو دوست به هم وابستهاند، اما زمانی که این وابستگی به جایی میرسد که افراد نیاز دارند فرد دیگری را بهشدت به خود وابسته نگه دارند و به مرور این موضوع دوجانبه میشود، وابستگی، یک اختلال شخصیتی خواهد بود.
سوال اینجاست، علت رواج روزافزون قتلهای خانوادگی و بهخصوص قتلهایی با توجیه عشق چیست و چه باید کرد؟ سعیدهسادات مصطفوی، روانشناس بر این عقیده است که قتلهای ناموسی، نتیجه روابط بیمارگونه است.
او در این خصوص به «جامجم» میگوید: «گاهی عشق و علاقه بین همسران بیشتر بیمارگونه است تا آرامشبخش و در درازمدت و حتی شاید کوتاهمدت بر روحیه همسران و روابط زناشویی تاثیر منفی میگذارد و باعث خشونتهای خانگی و همسرآزاری میشود.
عشق میتواند انواع گوناگونی داشته باشد. عشق ایثارگرانه، وسواسگونه، بازیگرانه، احساساتی و رفیقانه.
جنون عشق حالتی افراطی است و در دوران سرمستی عشق به دو شکل شادی و افسردگی بیش از حد بروز میکند و میتواند تا سرحد خودکشی یا دیگرکشی برسد و این واژه مثبت و مقدس عشق را ویرانگر کرده و پا را فراتر از ارزشهای اجتماعی و اخلاقی بگذارد.
اغلب افرادی که تحمل شکست و جدایی در روابط عاطفی را ندارند و از طرد شدن میهراسند، واکنشهای غیراخلاقی نشان میدهند و در بدترین شرایط دست به خشونت میزنند.
حسادت بیمارگونه فرد را به سمت مالکیتطلبی میبرد و از خودکمبینی و عزت نفس پایین افراد نشات میگیرد، به طوری که فرد وابستگی شدیدی به معشوقش پیدا میکند و در صورت شنیدن پاسخ منفی، از طرف معشوق، احساس قربانی شدن میکند و طرف مقابل را ظالمی میپندارد که باید از او انتقام گرفت.»
مصطفوی درباره ارتکاب قتل توسط افرادی که در روابط عاشقانه هستند، اظهار میکند: «برخی افراد به دلیل فقدان مهارتهای ارتباطی (از قبیل مهارت شروع و انتخاب رابطه، تداوم و پایان دادن به یک رابطه بهصورت سالم) به سمت خیانت، طلاق و روابط عاطفی ناموفق سوق پیدا میکنند و عوامل مختلفی از قبیل تربیت خانوادگی و کیفیت روابط والدین، اختلالات روحی ـ روانی و زمینهای از قبیل انگ زدن در این باره میتواند تاثیرگذار باشد.
در واقع بهتر است بگویم تمام این اتفاقها پیش از ازدواج رسمی هم به وجود میآید و ربطی به پیوند زناشویی ندارد.
حس مالکیت شدید بین دو نفر، باعث میشود مشکلات زیادی به وجود آید. مشکل از همین جا بهوجود میآید که در یک رابطه دوستانه و عاشقانه، انتظار رفتارها و عواطف متعهدانه زناشویی بهوجود میآید و کسی که مشکل شخصیتی یا وابستگی عاطفی داشته باشد.
ضربات شدیدی میخورد که همین امر میتواند به رفتارهای تکانشی مثل خودکشی و دیگرکشی منجر شو.
این آدمها جانی یا خلافکار نیستند و قتلی که انجام میدهند به دلیل یکی شدن افراطی و مسخ شخصیت و هویتشان در طرف مقابل یعنی همان معشوق است و چون طرز فکر سیاه یا سفید دارند اینطور فکر میکنند که چون معشوق به او تعلق ندارد پس بهتر است اصلا زنده نباشد و حتی خود شخص هم نباشد.
چون خود فرد عاشق هم وجودش با معشوق یکی شده است و اغلب بعد از قتل پشیمان میشوند و احساس گناه شدید میکنند.
این افراد طرد شدن از طرف مقابل را به معنای بد بودن و ناکافی بودن خودشان تعبیر میکنند و چون تحمل این وضعیت روانی ناسالم برایشان غیرقابل تحمل است، دست به نابودی میزنند.
البته کسی که مرتکب قتل میشود، زمینه پرخاشگری و شخصیت ضداجتماعی در او هم بیشتر است و کسی که خودش را میکشد، زمینههای افسردگی، شخصیت وابسته و شخصیت مرزی را بیشتر از بقیه در خود دارد.»
قتل عاشقانه، نتیجه یک حالت هیجانی است
محمد زینالیاناری، جامعهشناس و پژوهشگر نیز درباره اینکه چرا قتل، راه حل نهایی قاتلان جانی است، به «جامجم» بیان میکند:
«معتقدم این حالت هیجانی که به آن عشق میگویند، فقط یک حالت استمرار در هیجان در خودبودن یا تنها نبودن و تعلق به جهان داشتن است و هیچ مفهوم غایی یا معرفت انسانی نیست.
انسانها به عشق باور دارند و وقتی به سوی این موضوع پرت میشوند، نمیدانند که این فقط یک حالت است و با ترشحاتی که در مغزشان انجام میشود نیز این حالت تبدیل به یک معرفت وجودی از ایثارگری یا شیدایی میشود.
خشونت وقتی اتفاق میافتد که فعل و انفعالات درونی اعم از جسمی و ذهنی، به تیرهترین وجه رخ میدهد.»
برای تو میمیرم، خطرناک است
این جامعهشناس در توضیح قتلهای عاشقانه اظهار میکند: «کشتن معشوق و خود، هیچ کار خاصی نیست، اصل کشته شدن وقتی رخ میدهد که فرد میگوید برای تو میمیرم، این مردن، شدت عشق را میرساند و اگرچه همه این واژه را میگویند ولی فقط عده خاصی میتوانند برای کسی بمیرند، یعنی قرار گرفتن در حالتی از اوج شور، برای هر کسی رخ نمیدهد.
برخیها هم بیمار و معتاد این حالت هستند. وقتی قاتل متوجه میشود که معشوق دیگر از آن وی نیست، تخلیه میشود و میمیرد و در آن حالت، دیگر او عاشق نیست و یک مرده محسوب میشود و فردی را که پیشتر درون او بود، همچون قاتل خود میبیند و انتقام میگیرد.»
همسرتان را بشناسید
دکتر غفرانی/روانشناس: «مرحله اول آمادهسازی خود است. برای ازدواج تا خودتان را نشناسید همسرتان شناخته نمیشود.
نبی اکرم(ص) تاکید فرمودهاند که حتما با هم کفو خودتان ازدواج کنید (توصیه به حضرت زهرا«س»). برای اینکه هم کفوتان را بشناسید باید بدانید که سمت و سوی خودتان کجاست. تا جهت زندگی شما مشخص نباشد همسوی شما پیدا نمیشود.
شما تحت تاثیر سخنان گویندگانی که در جامعه هستند، دنبال یک هدفی هستید؛ یعنی میخواهید به یک جایی برسید.
زندگی هدف و انتها ندارد، زندگی یک طراوت، شور و نشاط پیوسته است. زندگی یعنی هر لحظه نوشدن و هر روز نوروز داشتن یعنی با حال بودن و لازمهاش فقط جهتدار بودن است و نه هدفدار. اگر چنین جهتی را در خود پیدا کنید، تشخیص همسو خیلی ساده است.
در مرحله اول باید بدانید که مهمترین ویژگی شما برای ازدواج چه باید باشد. (یا خصوصیت همسر چه باشد) و برای این باید خودتان را برایش آماده کنید.
پس برای خودتان یک دوره بگذارید و آن خصوصیتها را اولا در خودتان پیدا کنید و بعد آنها را در خودتان بپرورانید.»
ثمین چراغی
ضمیمه تپش
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد