کافه‌ میرداماد

محمدرضا علیمردانی: خسته شدن یعنی ناامیدی

محمدرضا علیمردانی ؛ صداپیشه مجموعه «دیرین دیرین». مردی که از نقطه ضعفش عبور کرده و آن را به ابزاری برای زندگی بهتر تبدیل کرده است. او که تا 14 سالگی «صدا» نداشته، سال‌هاست با «صدایش» به محبوبیت و شهرت رسیده است.
کد خبر: ۸۷۱۷۴۵
محمدرضا علیمردانی: خسته شدن یعنی ناامیدی

از همان زمانی که در سریال سقوط یک فرشته با صدای متفاوتش، شیطان را که حضور نداشت و دیده نمی‌شد، عینیت بخشید.

حالا هم با صداپیشگی مجموعه دیرین دیرین طرفداران زیادی پیدا کرده است. با علیمردانی درباره «امید» صحبت کردیم. نیرویی که باعث شد او از بیماری «لارنژیت» عبور کند.

درباره نقطه‌ آغاز برایمان بگویید، از لحظه‌ای که امید توانست بر بی‌صدایی شما غلبه کند؟

نداشتن صدا اذیتم می‌کرد، احساس می‌کردم با اطرافیانم تفاوت دارم و این موضوع آزارم می‌داد و بسیار ناامید، بی‌انگیزه و غمگین بودم. خیلی‌ها می‌گویند چقدر اراده پولادین داشتی که توانستی بر این بیماری غلبه کنی، اما به نظرم این موضوع ربطی به اراده ندارد. راستش را بخواهید من از «ناامیدی» خسته شدم و تصمیم گرفتم الکی امیدوار باشم، اما موضوع الکی الکی، جدی شد و من موفق شدم!

روان‌شناسان معتقدند وقتی خستگی از موضوعی به اوج خود می‌رسد، راهی برایت باز می‌شود که زندگی دیگری را می‌توانی تجربه کنی ...

البته این بستگی به انتخاب خود فرد دارد! وقتی به این نتیجه برسی که با ناامیدی، گِله کردن، غُر زدن و.. . موفق نمی‌شوی باید راه دیگری را انتخاب کنی و از راه دیگری بروی که تاکنون نرفته‌ای.

و این انتخاب در 14 سالگی خیلی دشوار و در عین حال قدرتمند بوده، چگونه ناامیدی را احساس کردید و تصمیم گرفتید با روش دیگری به زندگی ادامه دهید؟

به نظر خودم کار خاصی انجام ندادم. چون هر کسی بیمار باشد به دنبال معالجه می‌رود و راه‌‌های مختلف را برای درمان تجربه می‌کند. من ناامیدی را با همه وجودم احساس کردم. ناامید بودم چون در جمع مشکل داشتم و نمی‌توانستم با دوستان و اطرافیانم ارتباط برقرار کنم. از بچگی به تئاتر علاقه‌مند بودم، اما می‌دانستم یکی از مهم‌ترین ابزار یک بازیگر صداست و من صدا نداشتم، تارهای صوتی‌‌ام کار نمی‌کرد. این بیماری را از مادرم به ارث برده بودم. برای درمان پیش دکترهای زیادی رفتم، درمان‌های مختلف پزشکی را تجربه کردم، اما همه می‌گفتند مادرزادی است و درمان ندارد. وقتی دکترها می‌گفتند این بیماری درمان ندارد بیشتر ناامید می‌شدم، اما ترجیح دادم با متخصصان طب سنتی هم صحبت کنم. هر کدام هر چه می‌گفتند رعایت می‌کردم، اما جواب نمی‌داد و ناامیدی من بیشتر می‌شد. اما یک چیزی توی ذهنم مدام بهم می‌گفت باید راهی باشد.تا این‌که روزی پیاده از خیابان دزاشیب به طرف نیاوران می‌رفتم که یک گالری نقاشی دیدم. داخل رفتم و تابلوها را که بسیار زیبا بود تماشا می‌کردم و با خود می‌گفتم چه نقاش ماهری آنها را کشیده است. اما وقتی نقاش را دیدم، شگفت زده شدم؛ مردی بدون دست و پا دَمر روی تخت دراز کشیده بود، قلم مو را با دهانش گرفته بود و نقاشی می‌کرد. دیدن این صحنه خیلی متاثرم کرد. همان لحظه بود که احساس کردم از ناامیدی و گله‌مندی از شرایط خسته شده‌ام. آنقدر ناامید بودم که به نوعی به کفر رسیده بودم. اما بعد از دیدن آن مرد نقاش با خودم فکر کردم، شاید خدا مصلحتی دیده که این بیماری را به من داده، شاید قرار است این بیماری باعث اتفاق خوبی شود. این فکر حس خوبی به من می‌داد. بنابراین قلبا تصمیم گرفتم دیگر از حنجره‌ام گله نکنم، دیگر گلویم را نفشارم و در ذهنم فریاد نزنم چرا اینجوری هستی! تصمیم گرفتم از حنجره‌ام عذرخواهی و با او آشتی کنم. بهش گفتم بعد از این دوستت دارم و تلاش می‌کنم که خوب شوی، تا حالا بدون امید تلاش می‌کردم، اما بعد از این امیدوارانه سعی می‌کنم که خوب شوی ! بعد از این تصمیم راه‌ها به‌تدریج باز شد و من با روش سنتی مصری آشنا شدم و با همه سختی‌هایی که داشت آن را ادامه دادم تا به مرور و طی چند سال به نتیجه رسیدم و صاحب صدا شدم؛ صدایی که از آن برای رسیدن به علاقه‌مندی‌هایم استفاده می‌کنم؛ بازیگری، صداپیشگی و...

معمولا آدم‌ها در مراحل مختلف زندگی به نقطه امیدواری که شما از آن گفتید، می‌رسند و تصمیم می‌گیرند با بخش‌های آسیب‌دیده روح یا جسم خود آشتی کنند، اما این تصمیم ادامه پیدا نمی‌کند، شما چگونه این مسیر را تا بهبود کامل ادامه دادید؟

به نظرم دانستن راز شفا و آشتی باعث موفقیت نمی‌شود، پیگیری و تداوم است که ما را به موفقیت می‌رساند.آدم امیدوار، کاری را که شروع کرده، رها نمی‌کند. آدم‌ها برای رها کردن راهشان توجیهات گوناگونی دارند؛ آنها می‌گویند بله! این راز مهمی است، اما درباره من جواب نمی‌دهد! این‌گونه آدم‌ها با دلایل ذهنی خود را قانع می‌کنند که باید دست از امید و تلاش بردارند. و این، نقطه نابودی است. حتی اگر شک داری، راهی که انتخاب کرده‌ای مفید است یا نه، باید ادامه بدهی. عجله کردن همه چیز را خراب می‌کند. بی‌صبری و خسته شدن یعنی ناامیدی یعنی برگشتن به نقطه صفر.

برای ناامید نشدن توکل به خدا یا اعتماد به توانایی‌های فردی کدام مهم‌تر است؟

وقتی به قدرت خدا اعتماد می‌کنی خیلی مسائل حل می‌شود. علم ثابت کرده،‌ بدن ما قدرت ترمیم دارد و مدام و به شکل خودکار با انواع بیماری‌‌ها و آسیب‌ها مبارزه می‌کند، اما به کمک‌های بیرونی و مراقبت هم نیاز دارد. همه مسائل به همین شکل است، همه زندگی ما در دست ترمیم و ساخت است، اما خودمان هم باید کمک کنیم، این یعنی باور این نکته که خداوند بدن ما را توانمند خلق کرده است. وقتی به خداوند اعتماد کنیم که او ما را خلاقانه و توانمند آفریده به قدرت خدا و خودمان ایمان می‌آوریم. اگر ناامید شویم یعنی مقابل قدرت خدا ایستاده‌ایم، با او جر و بحث می‌کنیم و به عملکردش شک داریم. ریشه همه اینها در ناامیدی است.

مجموعه دیرین دیرین مملو از شادی ملایم و پنهانی است، این شادی تا چه میزان در خود شما وجود دارد؟

قطعا وجود دارد. کسی که تصمیم می‌گیرد، بخندد یعنی قرار نیست غم‌هایش را با خودش این طرف و آن طرف ببرد. آدم شاد زندگی را کامل پذیرفته و قبول کرده که شادی و غم در امتداد هم هستند و به هم معنی می‌دهند. مگر می‌شود مثلا همه‌اش روز یا شب باشد. زندگی با تضادها معنا پیدا می‌کند. ما آدم‌ها هم همین طوری هستیم، پر از تضاد‌هایی که یکدیگر را کامل می‌کنند و معنا می‌بخشند. وقتی تصمیم گرفتیم مجموعه دیرین دیرین را بسازیم، بنا را بر این گذاشتیم که پیام‌ها را ملایم و لطیف منتقل کنیم نه با توپ و تشر تا انرژی ملایمی را به مخاطب منتقل کنیم تا بیشتر و موثرتردر ذهن مردم بماند.

طاهره آشیانی - جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها