به گزارش جام جم سیما ، یک روز صبح وقتی از اتاقم بیرون آمدم صدا کرد "پویا"( در خانه از روی تنبلی من را "پویا" صدا می کردند/همچنان می کنند. آخر جالب است خودشان اسم برایت انتخاب می کنند و بعد حوصله اش را ندارند و آرام آرام یک تکه ای از اسمت را برمی دارند "پوریا" می شود "پویا"! و بعد می گویند نمی دانیم چرا این بچه دچار دوگانگی شده!؟ خب از همین جاها می آید دیگر!!! اِ !) صدا کرد و من نشستم، گفت "می خواهی چکاره شوی؟" من هیچ برای گفتن نداشتم و حتی بلد نبودم در مورد این سوال فکر کنم.. گفت " دَرسَت هم که ضعیف است" هیچ نگفتم. سکوت شد، صدای تلویزیون زیادی بلند بود اما هنوز سکوت را حس می کردم. قصد داشتم شروع به مزخرف گویی کنم که این می کنم و آن می شود و فلانی این کرده و آن شده و من هم می توانم تجارت کنم و کار ساختمانی کنم و از این هجویات که یکباره تمام رشته ی جملاتم را در مغزم پاره کرد و گفت "من هم وقتی هم سن تو بودم همین حال را داشتم!." به یکباره پدری که جلادوار بر سرم با بزرگترین ساطورِ جهان ایستاده بود تبدیل به فرشته ای شد که تمامِ من را می فهمید...#پدر
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد