
«آسمان ارغوانی بود» رمانی است به قلم ناصر یوسفی که زمستان گذشته از سوی نشر مرکز روانه بازار شد.
اﯾﻦ رﻣﺎن داﺳﺘﺎن زﻧﺪﮔﯽ ﺟﻮاﻧﯽ اﺳﺖ ﺑﻪ ﻧﺎم آﺷﺮ ﮐﻪ از زﺑﺎن راوی داﻧﺎی ﮐﻞ رواﯾﺖ ﻣﯽ ﺷﻮد. آﺷﺮ ﯾﮏ دوره ﮔﺮد ﭘﺎرﭼﻪ ﻓﺮوش ﺑﻮد. ﺟﻮاﻧﯽ ﮐﻠﯿﻤﯽ ﺑﺎ ﻗﺪی ﮐﺸﯿﺪه، چهرهای ﺳﺒﺰ و ﭼﺸﻢ و اﺑﺮوﯾﯽ ﻣﺸﮑﯽ.
ﺟﻮاﻧﯽ ﺧﻮش ﺳﺨﻦ، ﺑﺎ رﻓﺘﺎری ﮔﺮم و ﻧﺮم و چهرهای دﻟﻨﺸﯿﻦ. ﺑﺮای ﻣﺸﺘﺮﯾﺎﻧﺶ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ دﺧﺘﺮان روﺳﺘﺎ ﺑﻮدﻧﺪ، دﻟﺒﺮی ﻣﯽﮐﺮد. آﺷﺮ در ﺧﻮرﺟﯿﻨﺶ ﭼﻨﺪ ﻗﻮاره ﭘﺎرﭼﻪ ﺧﺎص و ﮔﺮاﻧﻘﯿﻤﺖ داﺷﺖ. ﺑﯿﻦ آنها ﯾﮏ اطﻠﺲ ارﻏﻮاﻧﯽ ﺑﻮد. اطﻠﺲ ارﻏﻮاﻧﯽ را ﺑﺮای ﻧﺎرﮔﻞ ﮐﻨﺎر ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺑﻮد ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﻧﺎرﮔﻞ آن را ﺑﺨﺮد. ﻧﺬر ﮐﺮده ﺑﻮد اﮔﺮ ﻧﺎرﮔﻞ آن را ﺑﺨﺮد.
در قسمتی از کتاب میخوانیم: «صبح از همین جاده آمده بود. درست از همین جاده! هنوز خورشید کامل نشده بود و آسمان به رنگ خاکستری موهای مادرش بود. مثل هر روز همفاروت خود را خوانده بود که مجموعهای از نیایش صبحگاهی روزش بود. برکاتش را از یهوه خواسته بود و بیرون زده بود. او به سمت آبادیای میرفت که به تازگی شناخته بود. چند هفتهای میشد که راهش را یافته بود. مردمانش دارا بودند و دستشان به خوبی به جیبهایشان میرسید، به همین دلیل فروش خوبی در آن روستا داشت. یکی از دخترهای روستایی دورتر، نشانی آنجا را داده بود. گفته بود به آن روستا برو! زنان و دختران بسیاری منتظر پارچههای تو هستند. یک بقچه بزرگ از قوارههای پارچه و یک خورجین نیز به همراه داشت. در خورجینش چند قواره پارچه خاص و گرانقیمت داشت. در بین آنها یک اطلس ارغوانی بود. اطلس ارغوانی را برای نارگل کنار گذاشته بود تا شاید نارگل آن را بخرد. نذر کرده بود اگر نارگل آن را بخرد، ظهر به سراغش برود و خواستهاش را با او در میان بگذارد و بعد به زیارت استر و مردخای برود.»
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
گفت وگوی اختصاصی تپش با سرپرست دادسرای اطفال و نوجوانان تهران:
بهروز عطایی در گفت و گو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با حجتالاسلام محمدزمان بزاز از پیشکسوتان دفاع مقدس در استان خوزستان