نازنین پس از دو سال به خاطر اینکه وضع مالی داوود خوب شده بود، به خواستگاریاش جواب مثبت داد، اما او فریب داوود را خورده بود. زندگی آنها سه ماه بیشتر دوام نیاورد. آن هم درست وقتی که نازنین متوجه شد ارثی در کار نبوده و همه این سه ماه با پولهای قرضی، داوود زندگی میکرده است. ارثی خیالی که داوود از این و آن قرض میگرفت تا پولدار به نظر بیاید. نازنین پس از اطلاع از این ماجرا راهی دادگاه خانواده شد تا برای همیشه به زندگی با داوود پایان دهد. آنها حالا روبهروی قاضی عموزادی،رئیس شعبه 268 دادگاه خانواده نشستهاند تا پرونده طلاقشان بررسی شود. وقتی قاضی علت این دادخواست را میپرسد، زن جوان میگوید: دو سال از روزی که داوود را دیدهام میگذرد. او هم دانشگاهی من بود. من همیشه دوست داشتم بعد از ازدواجم مشکل مالی نداشته باشم و به راحتی بتوانم پول خرج کنم. برای همین وقتی داوود در دوران دانشگاه از من خواستگاری کرد، به پیشنهاد او جواب رد دادم. چون داوود و خانوادهاش نه تنها پولدار نبودند، بلکه وضع مالی خیلی بدی هم داشتند و اگر با او ازدواج میکردم دچار مشکلات زیادی میشدم. برای همین خیلی صادقانه به داوود گفتم که به همین دلیل نمیتوانم در کنار تو زندگی کنم، ولی داوود دستبردار نبود. میگفت عاشقم شده. من هم که بر خواستهام پافشاری میکردم، به او گفتم نمیتوانم با مشکلات مالیاش کنار بیایم و اگر میخواهد با من ازدواج کند، باید پول زیادی داشته باشد.
او ادامه میدهد: داوود مرتب سراغم میآمد و به روشهای مختلف از من میخواست که به پیشنهاد ازدواجش جواب مثبت بدهم، ولی من حاضر نبودم. تا اینکه یک روز داوود با کلی اصرار، با من قرار ملاقات گذاشت. وقتی سر قرار رفتم دیدم سر و وضعش عوض شده و لباسهای گرانقیمت پوشیده است. از همه مهمتر یک ماشین مدل بالا هم زیر پایش بود. خیلی تعجب کردم. شوکه شده بودم. وقتی علت را پرسیدم، داوود گفت مادربزرگش فوت کرده و کلی ارث به او که تنها نوه بوده، رسیده است. داوود گفت دیگر مشکل مالی ندارد و میتواند یک زندگی راحت داشته باشد. داوود آن روز مرا به یک رستوران شیک برد و کلی پول خرج کرد. حتی برایم خرید هم کرد. وقتی دیدم وضع مالیاش خوب شده و دیگر مشکل مالی ندارد، از آنجایی که پسر خوبی بود و خیلی به من علاقه داشت، نظرم عوض شد و تصمیم به ازدواج با او گرفتم. داوود پس از عقد مرا به یک خانه شیک برد و گفت از این به بعد همینجا زندگی میکنیم. خیلی خوشحال بودم و تصور میکردم آن زندگی رویایی را که همیشه در ذهن داشتم، بهدست آوردهام، در کنار داوود شاد بودم. ما درست سه ماه پیش زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. همه چیز خوب بود و من بهراحتی میتوانستم پول خرج کنم. داوود هم در یک شرکت مشغول به کار شده بود، اما چند روز پیش چیزی را متوجه شدم که بشدت شوکهام کرد. مدتی بود که داوود دیگر مثل قبل پول خرج نمیکرد و خسیس شده بود. وقتی پیگیر شدم سعی میکرد بهانههای مختلف بیاورد. آنقدر اصرار کردم تا درنهایت حقیقت را به من گفت. او گفت که مرا فریب داده و هیچ ارثی به او نرسیده است. داوود گفت که با فروختن خودروی پدرش و قرض کردن از این و آن در این مدت پول خرج میکرده است. باورم نمیشد، در مورد ماشین و خانه از او پرسیدم که گفت ماشین را کرایه میکرده و خانه را هم از یکی از دوستان پولدارش برای مدتی گرفته و حتی به او پول کرایه هم میداده است. تمام خرجهایمان هم با پولهای قرضی بوده است. چون حقوق کارمندیاش جواب این همه خرج را نمیداده است. او گفت حالا دیگر اوضاع مالیاش به دلیل پول قرضی، از قبل هم بدتر شده و نمیداند چطور این پولها را پس بدهد. وقتی شنیدم نزدیک بود سکته کنم. باور نمیکردم که این مرد تا این اندازه فریبکار باشد. همیشه از این نوع زندگی متنفر بودم. بی پولی برای من یک کابوس وحشتناک است. برای همین دیگر نمیخواهم او را ببینم.
در این لحظه مرد جوان نیز با صدایی غمگین به قاضی گفت: آقای قاضی عشق من به نازنین آنقدر زیاد بود که دست به چنین کاری زدم. قبول دارم که اشتباه کردم، ولی نمیتوانستم دوری نازنین را تحمل کنم. الان هم از فکر جدایی با او دیوانه میشوم. برای همین به شما التماس میکنم همسرم را از جدایی منصرف کنید.
در پایان قاضی سعی میکند این زن را از جدایی منصرف کند، ولی وقتی اصرار او را میبیند، رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول میکند.
سیما فراهانی / ضمیمه تپش
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد