به همین دلیل است که کار و کاسبیشان بد نیست و به نظر راضی میرسند. وقتی مقابل کتابها میایستید، ابتدا به نظر میرسد با کتابهای دستدومی روبهرو هستید که چوب حراج خوردهاند و از کتابخانه شخصی یک نفر پایشان به کنار خیابان باز شده است.
کتابهای تاریخ ایران و جهان، فلسفه تاریخ غرب، کوری، هزار و یکشب، کتابهای کامو و صادق هدایت و دهها و شاید صدها کتاب دست دوم دیگر در راسته انقلاب حضور پررنگ و جدی دارند.
در میان این کتابها اما سر و کله ممنوعهها و چاپ افستها هم پیدا میشود. کتابهایی که البته بخش عمدهای از آنها در پستوها هستند و اگر طالب باشید میتوانید براحتی با حجم زیادی از آنها روبهرو شوید.
جلو میروم و سراغ یک کتاب ممنوعه را میگیرم. محسن، یکی از دستفروشها میگوید این کتاب را ندارد و چند کتاب دیگر از همان نویسنده را به من معرفی میکند. کمی که میگذرد شروع میکند درباره تک تک کتابهایی که معرفی کرده، توضیح میدهد. با تعجب میپرسم شما این کتابها را خواندهاید؟ محسن سیگارش را دود میکند، دستی به ریشهایش میکشد و به خاطرههای دور میرود... من و این نویسنده هر دو سلول انفرادی قصر را تجربه کردهایم، مگر میشود نخوانده باشم. من میفهمم این مرد چه نوشته... میپرسم کاسبی اینجا سخت نیست؟ کتابهای ممنوعه نداری؟ پاسخ میدهد نه، من کنار خیابان هستم اما اگر طالب باشی باید سفارش بدهی تا برایت بیاورم. فلاسک را برمی دارد، چای میریزد و از کتاب میگوید.
«زوال کلنل» محمود دولتآبادی که هنوز مجور نشر نگرفته در گوشه بساط نفر بعد توجهم را جلب میکند. میپرسم چند؟ براندازم میکند و انگار که از ظاهر آدمها وضع مالیشان را تخمین میزند و قیمت میدهد. میگوید 60 تومان. میگویم چه خبر است؟ پاسخ میدهد خانم عمرا این کتاب را پیدا کنی و شروع میکند در وصفیات اثری که نویسنده اش اعلام کرده جعلی بوده و اصل اثر نیست، برایم صحبت میکند.
ورق میزنم. چاپ افست یک کتاب خیلی راحت در انقلاب جولان میدهد و جوایزی را هم که دریافت کرده است، روی جلد درج کردهاند. هیچ کس هم نیست که از حقوق نویسنده و حقوق تضییع شده مردم دفاع کند و در مورد نبود نظارت بر کتابها و البته این اقدام غیرقانونی جلوگیری کند...
به مسیرم ادامه میدهم. چند قدم جلوتر مردی آرام میگوید: نایاب، ممنوعه، قدیمی... اسم یک کتاب را میگویم. براندازم میکند و میگوید دنبالم بیا... راه میافتم. به در ورودی پاساژ که میرسد، میگوید سوار آسانسور بشوم و فلان طبقه پیاده شوم. میروم تا به یک در کوچک میرسم. پیرمردی که خودش هم شبیه شخصیتهای عجیب و غریب داستانهاست، پشت میزی نشسته و تمام اطرافش را کتاب احاطه کرده است.
نام کتاب را که میگویم، سریع جواب میدهد 25 تومان. میگویم مسالهای نیست. کتاب را میآورد و پولش را میگیرد. بعد هم شماره تلفنش را میدهد و میگوید: از شیر مرغ تا جون آدمیزاد هرچی خواستی اینجا پیدا میشود.
درست در مرکز کتابفروشیهای این شهر در کمتر از یک ساعت میشود هر کتاب ممنوعهای را پیدا کرد و خرید. میشود خیلی راحت روی قانون چرخید و دور زد، آن را به بازی گرفت و هیچ نگرانی هم نداشت از اینکه پای خودت یا دیگران روی قانون است.
با این اوصاف، جای نظارت و معاونت فرهنگی و مجوز کتاب و... کجاست؟ اصلا هنوز این ادارهها وجود دارند؟!
زینب مرتضاییفرد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد