در واقع به یک معلول در ارتباط با این سازمان پرداخته شده و به علتیابی و ریشهیابی در ارتباط با این سازمان و شناخت عمیق مبانی فکری، سیاسی و حکومتی این سازمان کم پرداخته میشود. از این نظر نکاتی که مطرح شود جای تامل بیشتری در شناخت این سازمان بخصوص در مطبوعات دارد.
آنچه که به اجمال میتوان در زمینه مبانی فکری سیاسی سازمان مجاهدین خلق به آن اشاره کرد این است که، اولا مبنای اعتقادی این سازمان که خیلی روی آن اصرار دارند، التقاطی فکر کردن است که به نوعی از ابداعات و اختراعات خودشان میدانند. به این معنی که بخشی از مبانی اعتقادی اسلام را دارند و بخشهایی از مبانی ماتریالیسم و مارکسیسم را به آن اضافه و ترکیبی درست میکنند که نه اسلام است و نه مارکسیسم. به همین دلیل است که مارکسیستها هم به این سازمان نظر خوشی ندارند و معتقدند که این فرقه، نوعی شارلاتانیسم علمی دارند. این امر باعث شده که این سازمان به لحاظ فکری نتواند پایبند به هیچ یک از موازین دینی باشد. نه به لحاظ اخلاقی، نه به لحاظ برنامه و رفتار و نه به لحاظ برخورد با دوست و دشمن. این فرقه هیچ یک از موازین دینی را نه تنها پایبند نیستند بلکه اعتقادی ندارند، خیلی راحت دروغ میگویند و تهمت میزنند و آدم میکشند. در مسائل آموزشی این تشکیلات، روی این مساله پافشاری میکنند که افراد بعد از مدتی در سازمان تبدیل به آدمی میشوند که فقط برای رسیدن به اهداف سازمان هر کاری را لازم بدانند انجام میدهند، چون هیچ پایبندی و هیچ مانعی را در مقابل خود نه میبینند و نه قبول دارند.
اصل دوم، اصل بسیار مهم این سازمان این است که هدف وسیله را مباح میکند. میگویند ما میخواهیم به مقصد برسیم و مهم نیست چه چیز سر راه ما باشد، هرچه هست باید برداشته شود. اگر اخبار اعلام کند این سازمان، صدها بچه شیرخواره را کشته است من باور میکنم. چون آنان اگر احساس کنند برای رسیدن به مقصد لازم است این کشتار باید انجام شود و هیچ محدودیتی برای خود نمیبینند. نمونه آن، این است که از سال 60 به بعد، بیش از 15هزار آدم را در حالی که هیچگونه دلیل و توجیه و منطقی برای قتل آنها نداشتند، کشتند. مواردی وجود دارد که این فرقه به شکل عجیبی آدم کشتند. با گلوله زدهاند، تکه تکه کردهاند، پوست افراد را کندهاند و... کارهایی که در هیچ جایی دنیا نظیرش پیدا نمیشود. همچنین کمترین مخالفت و اعتراض داخلی نسبت به سازمان در حکم اعدام است.
اصل سوم که این سازمان روی آن تکیه دارد بحث غرور و تکبر و خود برتربینی است. اصرار دارند که از همه بالاترند و مطالبی که مینویسند در هزار سال گذشته در هیچ مکتب و دین و فرقهای وجود نداشته است. معتقدند که حقایق جهان را کشف و علم مبارزه و شناخت اسلام را کشف کردهاند. این مسائل خیلی جدی در کلاسها برای افراد مطرح میشود و افراد هم چون جوان، کم سواد و بیتجربه هستند، باور میکنند. وقتی باور کردند تسلیم محض سازمان میشوند. نتیجه این است که افراد خود را مغرور و متکبر بار میآورند و خود نیز هم در رأس این هرم غرور و تکبر نشستهاند.
اصل چهارم این است که مرکزیت سازمان باید پرستش بشود یعنی اصل عبودیت مرکزیت، به عبارت دیگر منافقین برای رهبران سازمان در حد الوهیت اعتقاد ایجاد کردهاند. هرچه آنها میگویند باید بدون چون و چرا پذیرفته شود و غیر از آن ارتداد، کفر و شرک است. این اصطلاح عبودیت مرکزیت از مسائلی است که در هیچ سازمانی در دنیا به این تعبیر و شکل شنیده و دیده نشده است. اعضای سازمان باید اعتقاد داشته باشند آنچه را که مرکزیت سازمان میگوید تکلیف است و بنابراین احکامی وضع میکنند که با موازین اسلامی در تضاد صریح و آشکار است. بالاتر از آن، حتی خیلی از این احکام با مبانی اخلاقی فطری هم در تضاد است و بلافاصله اعضا خواهند گفت که مگر میشود مخالف مرکزیت فکر کرد و خلاف دستور رهبران عمل کرد. این عین عبارتی است که اعضا میگویند. اصل عبودیت مرکزیت یک دیکتاتوری بدون چون و چرا در سازمان به وجود آورده و حتی اعضا با آن که رفتارهای سیاسی، اخلاقی، اعتقادی، تحلیلها و پیشبینیهایشان به فضاحت کشیده شده، باز جرات نمیکنند با سازمان مخالفت کنند، چراکه ذهنیت عبودیت مرکزیت برایشان تعیینکننده شده است.
اصل پنجم، فرصتطلبی در سازمان و فریب و منافقگونه عملکردن است. به عبارت دیگر سازمان در برخورد با افراد دقیقا سعی میکند به گونهای حرف بزند و برخورد کند که مخاطب صددرصد جذب و تسلیم بشود و بعد که تسلیم شد دستوراتشان را اجرا کند. بنابراین از روز اول حرفهایی که با افراد میزنند مرحله به مرحله تغییر میدهند و مرحله به مرحله افراد را نزدیک به تفکرات مادی و شرکآلود خود میکنند. در نتیجه افراد بعد از یک سال که در سازمان هستند برای خود دیگر هیچ هویت، استقلالی و هیچ ارادهای قائل نیستند. ضمنا باید طوری وانمود کنند که مسلمان هستند در حالی که اعتقاد ندارند، طوری تبلیغ کنند در حالی که اعتقاد ندارند. مساله فرصتطلبی سازمان در طول تاریخ موجودیت این گروهک بارها خود را نشان داده و حتی در عراق هم این مساله به گونهای بود که صدام از همین خصلت سازمان برای مقاصد خود استفاده کرد. در مقاطعی که لازم داشت این سازمان را به کار گرفت و سازمان برای بقای خود با صدام همکاری کرد. در حالی که علیالقاده هیچگونه اعتقادی به صدام به لحاظ ارزشی نداشتند، ولی برای حفظ موقعیت خود این فرصتطلبی را اصل میدانستند و به همین دلیل است که به این سازمان منافق گفته میشود چون بسیاری از حرفهایی که میزنند خودشان به آن اعتقادی ندارند و برای بهرهگیری از شرایط و فریب مخاطب است.
اصل ششم مربوط به بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و اصل اتکا به حمایتهای خارجی است. منافقین میگویند برای از بین بردن رقیب یا دشمن فرضی یا برای رسیدن به حاکمیت، اگر لازم باشد با شیطان هم متحد میشویم. این همان بحثی است که برای جلب حمایت خارجی هرکاری میکنند. در همان ماههای اول بعد از انقلاب با سفارت شوروی در تهران با سفارت فرانسه با چندین سفارت خارجی در تهران ارتباطات گستردهای برقرار کردند. در جریان فرار رجوی و چند نفر دیگر از سران این سازمان به فرانسه، با همکاری سفارت فرانسه و چندین سفارت دیگر این کار انجام میگیرد.
در پایان هم نکتهای درباره زنده بودن یا مرگ مسعود رجوی اضافه میکنم. چند سالی است که زنده بودن رجوی، رئیس گروهک منافقین در هالهای از ابهام است. به احتمال قوی مسعود رجوی مدتی است که این فرد فوت کرده، چرا که برخی منابع مریم رجوی را تحت عنوان بیوه یا زوجه مرحوم رجوی معرفی کردهاند. احتمال دیگر اینکه در جریان حمله سال 83 به پادگان اشرف، رجوی به طرز فجیعی زخمی و معلول شده که دیگر بهدرد سازمان نمیخورد و نمیتواند ریاست کند بنابراین تمام کارها را مریم رجوی انجام میدهد. حتی در جلساتی که اخیرا برگزار میکنند پیامی از مسعود رجوی قرائت میشود، اما با کمی دقت مشخص میشود که ادبیات بهکار رفته در متن پیامها برای سالهای گذشته است و امروزی نیست.
جواد منصوری - پژوهشگر تاریخ
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد