«لیلا 21 ساله ساکن زعفرانیه. عاشق کوه و کتاب. اهل ورزش و مهمانیهای شاد.» شاهماهی در تورش گرفتار شده بود. میدانست برای فریب او کار سختی ندارد.
نصف مسیر را لیلا خودش آمده بود و بقیه مسیر هم کار سختی نبود. جواب سلامش را داد و گفتوگوی آنها آغاز شد.
- آقای دکتر یه سوال دارم؟
بفرمایید در خدمتم؟
- میخواهم هشت گام موفقیت را که در مقالاتتان به آن اشاره کردهاید همراه شما طی کنم. هزینهاش هر چه باشد قبول.
خوشحال میشم بتونم به دختر زیبایی مثل شما کمک کنم. من گاهی در خانه کلاس خصوصی برگزار میکنم میتوانید برای شرکت در این کلاسها اینترنتی ثبتنام کنید.
- من میخواهم کلاسها در خانه ما برگزار شود. این طوری راحتم. اغلب مواقع هم تنها هستم. راستی چقدر واریز کنم؟
برای هر جلسه 100 هزار تومان.
- چقدر خوب. الان واریز میکنم.
مجید مشغول بررسی تلگرام شد که پیامکی دریافت کرد. 800 هزار تومان به حسابش واریز شده بود. تا به حال اینقدر پول یک جا نگرفته بود. به تیغ زدن 50 یا 100 هزار تومان از هر طعمه راضی بود. همین پول کافی بود تا وسوسه شود. افسوس خورد که چرا کم گفته بود، اما هنوز فرصت برای تیغ زدن بود.
- استاد واریز کردم. از چه زمانی شروع میکنید؟
امروز که کلاسهایم فشرده است، اما برای فردا عصر ساعت شش خوب است.
- عالیست من هم آن ساعت تنها هستم و تمرکزم بیشتر است. زعفرانیه خیابان 18 .... آدرس خانه ماست، فردا منتظرتان هستم.
مجید آدرس را یادداشت کرد و از خانه بیرون رفت تا بعد از مدتها یک دل سیر غذا بخورد. فردا عصر هم کت و شلواری زرشکی پوشید و با برداشتن کتابچهای که از اینترنت کپی کرده بود راهی خانه لیلا شد. وقتی به آدرس مورد نظر رسید باورش نمیشد؛ برجی 30 طبقه با تمام امکانات. زنگ واحد 18 را زد و چند ثانیه بعد در باز شد. با آسانسور به طبقه چهارم رفت و واحد 18 را پیدا کرد. در آپارتمان نیمهباز بود. چند بار با دست به در ضربه زد. صدایی شنید که میگفت: دکتر بفرمایید تو.
وارد آپارتمان شد. سالنی حدود 80 متر مقابلش بود. مبلمان استیل طلایی، تلویزیون 50 اینچ و فرشهای نفیس. مطمئن بود با این طعمه بارش را بسته و از ایران خواهد رفت.
از داخل یکی از اتاقها صدایی شنید و به طرف صدا رفت. میدانست لیلا تنهاست، پس شکارش در آن اتاق منتظر اوست. در را باز کرد و با صدایی بلند گفت: سلام بر لیلای عز....
با دیدن مردی در مقابلش، حرفش قطع شد. باورش نمیشد. خواست فرار کند، اما دیر شده بود. دو روز بعد ماموران پلیس آگاهی تهران از کشف جسد مرد مجهولالهویهای در یک دره در فرحزاد با خبر شدند. تیم جنایی راهی محل کشف جسد شدند. مردی با کت و شلوار زرشکی که با ضربههای چاقو به قتل رسیده بود. معلوم بود قتل در محل دیگری رخ داده و جسد را به آنجا منتقل کردهاند.
سه روز بعد از کشف جسد با مراجعه مردی به پلیس آگاهی هویت مقتول فاش شد. او به کارآگاهان گفت: برادرم به نام مجید چند روزی است که ناپدید شده است. او در آپارتمانی اجارهای در جنوب تهران زندگی میکرد. چند بار به خانهاش رفتم، اما کسی در را باز نکرد. تلفن همراهش هم خاموش است.
با بررسی این شکایت مشخص شد جسد کشف شده در دره متعلق به مجید بوده است. با شناسایی هویت مقتول روند رسیدگی به پرونده وارد مرحله تازهای شد. با دستور قضایی راهی آپارتمانش شدند. در آنجا یک لپتاپ و چند دست لباس و یک میز کار بود. ماموران با بررسی لپتاپ با اسامی دهها دختر رو به رو شدند که مقتول با آنها چت میکرد. بررسی چتها یک هفته زمان برد تا به لیلا رسیدند. آخرین نفری که با مجید چت کرده بود. آخرین بار هم مقتول با این دختر قرار داشت. راهی خانه لیلا شدند. پسر جوانی در را باز کرد و گفت: اشتباه میکنند و آنجا کسی به اسم لیلا زندگی نمیکند.
لیلا و آن آدرس تنها سرنخ ماجرا بود و تحقیقات روی آنها ادامه داشت. بررسیها نشان میداد، صاحبخانه مرد جوانی به نام شاکر است. او همراه خواهرش که دانشجو بود در این خانه زندگی میکرد. چهار ماه قبل، خواهر شاکر به خاطر یک شکست عشقی خودکشی میکند و از آن زمان برادرش به دنبال انتقام بود.
قتل برای انتقام
چیدن پازلهای خودکشی، دوستیهای اینترنتی، اخاذی و قتل، شاکر و مجید را روبهروی هم قرار داد تا این که مرد جوان لب به اعتراف گشود.
او درباره انگیزه اش از قتل گفت: بعد از این که خواهرم خودکشی کرد، تصمیم گرفتم عامل این کار را شناسایی کنم و از او انتقام بگیرم. با بررسی فیسبوک خواهرم متوجه شدم، پسر جوانی معروف به دکتر آرش، او را فریب داده و بعد از سوءاستفاده، اخاذی از خواهرم را شروع کرده بود. خواهرم که دیگر تحمل اخاذیهای آرش را نداشت دست به خودکشی زد. برای انتقام تصمیم گرفتم از راه خودش وارد شوم. آیدی با اسم دختر ساختم و طرح دوستی ریختم. از چتهایش با خواهرم متوجه شدم به دنبال پول است. همین خاطر با وسوسه پول او را به خانهام کشاندم و نقشه قتل را اجرا کردم. او وقتی با من به جای لیلا روبهرو شد، شوکه شده و قصد فرار داشت، اما امانش ندادم و با چاقو چند ضربه به بدنش وارد کردم. نیمههای شب جسدش را به پارکینگ برده و در صندوق عقب گذاشتم و در منطقه فرحزاد به دره انداختم. از جنایت پشیمان نیستم و مرگ حق او بود که به سزای عملش رسید.
محمد غمخوار - جام جم
ضمیمه تپش
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد