فوق العاده

مواد مخدر علاوه بر تاثیراتی که روی فرد مصرف‌کننده، خانواده و محیط اطراف دارد، در جامعه به بروز جرم در افراد منجر شود. بسیاری از معتادان امروز برای تامین هزینه مواد مخدر خود دست به ارتکاب جرایم مختلف می‌زنند. بسیاری از این افراد علاوه بر سرقت، برای به دست آوردن پول مواد دست به جنایت زده و اتفاق تلخی را رقم می‌زنند. حالا که الحمدلله زنده‌ام، بگذارید به خانه‌ام بروم، اگر تا یک ساعت دیگر اینجا بمانم و ناهار دیر شود جوانمرگ می‌شوم.
کد خبر: ۹۶۸۵۲۴

این اظهارات را دیروز پیرزن 80 ساله‌ای که به دادسرای ناحیه 2 تهران اعزام شده بود بیان نمود.

در کنار پیرزن، دانش آموز جوانی دیده می‌شد او به من گفت: این پیرزن که 80 سال از عمرش می‌گذرد مادربزرگ من است من نزد او زندگی می‌کنم دیروز موقعی که از مدرسه به خانه آمدم مشاهده کردم در اتاق بسته است، از پنجره به داخل اتاق نگاه کردم، دیدم رختخواب مادربزرگم پهن است و او در رختخواب خوابیده است، ولی هر چه در زدم او به من جوابی نداد. تصور کردم سکته کرده است لذا به کلانتری محل آمدم.

پاسبان گفت من اجازه ندارم در اتاق را بشکنم، به کلانتری می‌روم و گزارش می‌دهم. افسر نگهبان کلانتری جریان را به پزشکی قانونی محل اطلاع داد.

مامورین به خانه ما آمدند و منتظر ورود آمبولانس و نماینده دادستان بودند، همسایه‌ها بنای گریه و زاری را گذاشتند در همین موقع در خانه باز شد و مادر بزرگ من در حالی که چمدان حمامش را در دست داشت وارد گردید. وقتی از جریان با خبر شد بنای داد و فریاد را گذاشت و به سر و کله من زد که می‌خواهی ارث مرا بخوری.

وقتی همسایه‌ها و مامورین چنین دیدند زیر خنده زدند و چون گزارش‌های من و پاسبان‌ها وارد دفتر کلانتری شده بود برای ختم پرونده، مادربزرگم را به کلانتری بردند.

او که اول داد و فریاد راه انداخته بود و حاضر نبود، حرفی بزند سرانجام گفت به حمام رفته بودم و بالشت را در رختخواب گذاشته بودم که رختخواب گرم باشد.

پیرزن در دادسرا می‌گفت اصلا زیر پرونده‌ای که کلمه مرگ در آن نوشته شده انگشت نمی‌زنم من یک قرن زندگی کرده‌ام چطور زیر پرونده خبر مرگ خود را انگشت بزنم. 10 آذر 1341 / روزنامه اطلاعات

تله مزاحمین تلفنی

دستگاه جدیدی وارد تهران شد که پس از نصب بر روی تلفن، شماره مزاحم تلفنی را معین می‌کند. این دستگاه که فانک این ریشتونک نام دارد عجیب‌ترین دستگاهی است که مردم را از شر مزاحمت تلفنی راحت می‌کند.

امروز خبرنگار ما اطلاع یافت که دستگاه تعیین‌کننده مزاحمین تلفنی برای نصب در کنار تلفن‌ها به تهران وارد شده است. این دستگاه که در کارخانجات آلمان ساخته شده به نام دستگاه فانک این ریشتونک است که به فارسی تله مزاحمین یا به عبارت تندتر دزدبگیر ترجمه می‌شود. این دستگاه پس از نصب بر روی تلفن مورد مزاحمت فورا شماره تلفن مزاحم را ضبط می‌کند و صاحب تلفن مورد مزاحمت به استناد عملکرد همین دستگاه پس از شناختن شخص و تلفن مزاحم می‌تواند طرح دعوا کند. 20آبان1341

زنی می‌خواست آب کف پای مرده بخورد شوهرش بدهد

جواد که به زنش سوءظن پیدا کرده بود، تاکسی را تعقیب کرد. تاکسی مقابل گورستان شهر توقف کرد زن جواد از آن خارج شد و به داخل گورستان رفت و چند دقیقه بعد بازگشت و این بار سوار درشکه‌ای شد و به طرف هاشم‌آباد براه افتاد.

جواد بیش از این تحمل نکرد و با اتومبیل خود راه را بر درشکه بست و زنش را از آن پایین کشید و کتک مفصلی به او زد. درشکه‌چی که نمی‌دانست مسافر او همسر جواد است بنای داد و فریاد را گذاشت تا اهالی محل آمدند و جواد را به پاسگاه ژاندارمری بردند. در آنجا زن جواد که مریم نام دارد درباره علت مراجعه خود به مسگر آباد گفت: اخیرا شوهرم به من بی‌مهر شده بود، به طوری که تصمیم گرفتم از او طلاق بگیرم ولی جواد طلاقم نمی‌داد، از یک رمال چاره‌جویی کردم، گفت آب کف پای مرده اگر به خورد شوهرت بدهی، از تو متنفر خواهد شد و طلاقت را خواهد داد، من به غسالخانه آمدم تا آب کف پای مرده بگیرم ولی به من ندادند ناچار عازم هاشم‌آباد شدم تا آب کف پای مرده تهیه کنم که شوهرم مرا از درشکه پایین کشید جواد پس از این‌که حرف‌های زنش را شنید آنقدر ناراحت شد که تعهد کرد ظرف 24 ساعت او را طلاق دهد، به این ترتیب مریم نیز از شکایت خود صرفنظر کرد و با شوهرش روانه محضر شد. 6 دی 1341

کیسه‌ای در بیابان می‌جنبید

افسر نگهبان کلانتری6 حیرت زده به مردی که مقابلش ایستاده و دست پسر بچه‌ای راهم گرفته بود نگاه کرد و گفت: ببخشید،من درست مقصودتان را نفهمیدم لطفا یک بار دیگر از اول ماجرا را تعریف کنید، بفرمایید اینجا بنشینید. مردی که مخاطب افسر نگهبان بودروی یک صندلی نشست و گفت: متشکرم جناب سروان، همان‌طور که گفتم شکایت من این است که عده ای، پسرم را در کیسه کرده و آن وقت کیسه را که سر آن نیز بسته بود روی دوش خود گرفته به یکی از گود‌های جنوب فرح آباد برده در آنجا مثل یک گونی خاک دور ریخته‌اند. حالا بنده زاده و کیسه را آورده‌ام تا دستور رسیدگی بفرمایید. ستوان علیاری افسر نگهبان کلانتری ازاین مرد که حسین نام داشت پرسید: خوب، چطور پسرتان که در کیسه در بسته بود نجات یافت؟ آقای حسین جواب داد: دست بر تصادف پسرم شانس آورد و از این مهلکه نجات یافت. افسر نگهبان که موضوع را از هر جهت عجیب دیده بود درصدد برآمد علت این عمل را بفهمد تا آن وقت برای دستگیری مرتکبین در کیسه کردن یک بچه 12ـ10 ساله اقدام کند، از این‌رو رو به پسر بچه کرد و پرسید. بچه جان، حالا خودت تعریف کن، چه کسانی تو را در کیسه کرده و چرا این کار راکرده‌اند؟

حسن، پسر بچه‌ای که در حدود 10 تا 12 سال داشت نسبت به سنش خیلی کوچک نشان میداد جواب داد:آقا رفیقم حسن از من طلب داشت یعنی من از او قرض کرده بودم ساعت 7 صبح دیروز حسن ما را دید و گفت پسر دو زارو (اخ)کن بیاد گفتم من الان پول ندارم، چند روز صبر کن، حسن گفت صبر بی‌صبر تا حاجیت را عصبانی نکردی طلبت را ((برفست))آقا ما هم چون پول نداشتیم حسن یک چک به ما زد و بعدش گفت: خوب چند روز دیگه مهلت داری.

حسن در حالی که با انگشتانش بازی می‌کرد و چشمش را به گونی بزرگی که دست پدرش بود دوخته بود، ادامه داد: بعد حسن مارا برداشت، رفتیم با یکی دوتا از بچه مچه‌های محل بازی کنیم، این دوتا بچه یک کیسه همراهشون داشتن که می‌گفتن یکی از وسایل بازی امروزه.وقتی پرسیدم این بازی چطوریه گفتند یادت می‌دیم. اول دست‌های ما را با یک تیکه طناب از پشت بستند و اونوقت دهنمون راهم با دستمال بستند اون جایی که ما بازی می‌کردیم خلوت بود ومن هنوز فکر می‌کردم این‌ها دارند بازی جدید را به من یاد میدن.وقتی دست و دهانم را بستندکیسه را به سرم کشیدند و اون‌وقت با یک «تیپا» مرا زمین انداختن،من درست توی کیسه افتاده بودم و کاری نمی‌توانستم بکنم. حسن سر کیسه را با یک نخ بست و به بچه‌های دیگه گفت: حالا این نسناس را ببریم مثل یک بار زباله بریزیم توی بیابون. مدتی گذشت آنها کیسه را که من توش بودم روی دوش گرفته بودن و می‌رفتن نمی‌دونستم که مرا به کجا می‌برن و حتی می‌خوان چکارم کنن. بالاخره یه وقت دیدم که از یک بلندی پرتم کردن پایین. مدتی روی زمین غلتیدم تا کیسه واستاد نمی‌دونستم چطوری از کیسه که درش بسته بود بیایم بیرون بعلاوه دهنم هم بسته بود و نمی‌تونستم داد بکشم بالاخره یکی دو ساعت بعد یه نفر که از اونجا عبور می‌کرد وقتی دید یک کیسه پر، روی زمین افتاده و هی تکون می‌خوره، به سراغم آمد و در کیسه را وا کرد و منو بیرون کشید. وقتی دست و دهنم را باز کرد و پرسید پسر این چه وضعیه داری؟ جواب دادم که بچه‌ها با من بازی می‌کردند. بالاخره کیسه خالی را ور داشتم واومدم خونمون و به بابام گفتم،بابام گفت که با هم بیاییم کلانتری. افسر نگهبان کلانتری پاسبانی همراه این پسر بچه فرستاد. پاسبان با راهنمایی او حسن را که پسر 16 ساله‌ای است گرفت و به کلانتری آورد حسن در کلانتری می‌گفت: چون حسن دو زار طلب منو نداد،من هم اذیتش کردم. حسن بنا به شکایت پدر پسر بچه با پرونده به دادسرا فرستاده شد و سپس حسن همراه پدرش با کیسه‌ای که او ساعتی در آن حبس بوده به خانه خود در خیابان مولوی برگشتند. 10 آبان 1341

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها