هنوز آفتاب چند ساعتی تا غروب فاصله داشت که با یک دوربین ساده وارد اتاقش شدم؛ در میان انبوه کتابهای روی میز در آن اتاق کوچک داشت دنبال مقالهای میگشت که یکی از دانشجویان خواسته بود تصحیحش کند. مثل همیشه لبخند زد و با این که سختش بود، از روی صندلی بلند شد تا با من یعنی دانشجویی که بیش از نیم قرن با او اختلاف سنی داشت، دست بدهد.
کد خبر: ۶۲۳۱۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۹/۱۶