اگر حرف نزند، دهانش معلوم نیست؛ انبوهی از موهای مشکی و یکدست با خمی ملایم از زیر بینی کشیده و قوسدارش رُسته و روی لب پایین ختم شده است و مانند مشتی بسته دهان را در دل خود پنهان کرده است، اما وقتی حرف میزند، وقتی میخندد، مشتش باز میشود و دندانهایی درشت و زرد بیرون میافتند. صدایش بیپروا و دورگه است. گاهی با انگشت شست و اشاره، کف دور لبها را میچیند و انگار خط خاطرهای را در یادش دنبال کند، چشمانش را به جایی که هیچ جا نیست، میدوزد. میگوید از 15سالگی پای رفیق بد و زغال خوب نشسته و همان زمانها دستش با چاقو آشنا شده است. کمی بعد هم مردی را که رفتوآمدهای نامربوط به محلهشان داشته «کاردی» کرده و از هول این خط و خون، پاهایش برای اولینبار، راه فرار را تجربه کرده است.
کد خبر: ۶۹۰۷۵۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۴/۱۰