وقتی خواستم مشخصات شاکی را اخذ کنم، دیدم براحتی قادر به بیان مشخصات نیستند. گفتم چند دقیقهای در سالن مقابل دادگاه منتظر باشید، هر وقت به خودتان مسلط شدید بیایید تا از شما تحقیق شود. هر دو به اتفاق بلند شدند و به بیرون از دادگاه رفتند.
پس از چند لحظهای برگشتند. به پدر کودک گفتم از نظر قانون شما باید طرح شکایت کنید. اگر نتوانستید ماجرا را توضیح دهید همسرتان میگویند.
در برگ شکایت فقط یک جمله کوتاه نوشت: از کسی که این بلا را سر پسرم آورده شکایت دارم و میخواهم فقط اعدام شود. مادر کودک گفت: جمعه تعدادی مهمان از شهرستان برایمان آمد. برای مهمانان مشغول تدارک ناهار شدم. لیستی را برای همسرم نوشتم تا آنها را برای ناهار تهیه کند. همسرم با خودرو رفت و هر آنچه را قرار بود بخرد تهیه کرد. همه را آورد چید گوشه آشپزخانه و رفت نشست توی پذیرایی و با مهمانان که داشتیم مشغول صحبت شد. من هم داخل آشپزخانه سرگرم تدارک ناهار بودم. ناهار که آماده شد دیدم نوشابه نگرفتیم. ساعت حدود 30/14 بود. پسرم را که 11 سالش است صدا کردم، به او پول دادم تا برود از سوپری نزدیک نوشابه بخرد. او رفت. مدتی گذشت و نیامد. چون من و شوهرم هر دو سرگرم مهمانان بودیم متوجه تأخیر فرزندم نشدیم. موقع چیدن سفره که خواستم نوشابهها را بیاورم دیدم نوشابه نیست. پسرم هم که از آن موقع برای خرید نوشابه رفته بود هنوز برنگشته بود. سریع شوهرم را صدا زدم و خواستم برود دنبال آرش که دیر کرده بود. بعد از چند لحظه دیدم دست آرش را گرفته و به اتفاق برگشتند. از پسرم پرسیدم پس نوشابه چی شد؟ با ناراحتی گفت سوپری بسته بود. گفتم اگر بسته بود تو این نیم ساعت کجا بودی؟ یکدفعه زد زیر گریه. از شوهرم پرسیدم بچه کجا بود؟ گفت نشسته بود روی پلههای بیرون و سرش را گذاشته بود روی زانوهایش. تا من را دید بلند شد آمد خانه. من هم پیش خودم گفتم شاید مغازه بسته بوده آمده نشسته اینجا. چون گریه پسرم غیرطبیعی بود، من دستش را گرفتم بردم داخل اتاق. گفتم چی شده؟ گریهاش شدیدتر شد. گفتم آخه چه شده؟ گفت هیچی. پرسیدم اگر هیچی نشده پس برای چه گریه میکنی؟ گفت اگر یک چیزی بگم دعوام نمیکنید؟ گفتم نه که دعوا نمیکنیم. در حالی که گریه میکرد گفت پسر سوپری با من کار بد انجام داد. با شنیدن این حرف چشمم سیاهی رفت. یک جوری خودم را کنترل کردم. شوهرم را که بیرون در اتاق بود صدا زدم. سریع در را باز کرد آمد داخل. آرش گفت پیش بابا روم نمیشه بگم. شوهرم او را بغل کرد و بوسید و گفت هر چی شده بگو. پسرم گفت وقتی من رفتم داخل مغازه پول را دادم و گفتم نوشابه میخواهم. سوپری گفت برو خودت آن پشت از یخچال بردار. تا من رفتم در یخچال را باز کنم دیدم سوپری رفت در مغازه را از داخل قفل کرد و بعد با چاقویی که داشت آمد سراغ من. گفت در مغازه قفل است سر و صدایت به جایی نمیرسد. اگر هم به حرف من گوش نکنی با این چاقو گردنت را میبرم. بعد هم... تا این حرف را زد شوهرم مثل فنر از جایش پرید. بچه را گذاشت زمین و گفت باید بجنبیم چون زمان زیادی نگذشته ممکن است بتوانیم آن پسر را بگیریم. مهمانها هم که از موضوع مطلع شده بودند همه ناهار را رها کردند و از سر سفره بلند شدند. گفتند به پلیس 110 زنگ بزنید. تا آمدن پلیس ابتدا رفتیم در مغازه. دیدیم بسته است. دو مأمور پلیس موتورسوار هم سر رسیدند. پارک کوچکی که در آن نزدیکی بود و کوچه و خیابانهای اطراف، همه را زیر و رو کردیم. آن پسر انگار آب شده بود رفته بود توی زمین.
پس از اخذ شکایت شاکی، برای دستگیری متهم اقدام و سرانجام متهم با تلاش مأموران دستگیر شد.
دکتر محمدباقر قربانزاده - رئیس دادگاه کیفری یک استان تهران
ضمیمه تپش جام جم
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد