در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
اگر با آنها همکلام شوید حسرتی عمیق وجودتان را میگیرد که چه زود از دوران کودکیشان میگذرند و با یک قطار سریعالسیر روانه دنیای بزرگسالی هستند. آنها حرفها و رفتارهایی میآموزند که بسیار دور است از کودکی و معصومیتشان. انگار سختیهای زندگی معصومیت و کودکی آنان را یکجا قورت داده است.
آرزوی بازگشت مادر به خانه
با شبنم و ثریا در محوطه مترو گفتوگو میکنم؛ دو خواهر 9 و 8 سالهای که در مترو دستمال کاغذی میفروشند. شبنم میگوید دو تا بسته دستمال را میفروشد 2000 تومان، اما ثریا اصرار دارد از او دستمال بخرم. میگوید شش بسته دستمال را میدهد 2000 تومان.
پدر و مادر شبنم و ثریا جدا از هم زندگی میکنند. آنها یک خواهر و برادر کوچکتر هم دارند که خواهرشان در کنار مادر و برادرشان در کنار پدرشان زندگی میکند. خود شبنم و ثریا نیز با پدرشان زندگی میکنند. شبنم و ثریا آرزو دارند روزی برسد مادرشان به خانه برگردد.
شبنم که یک سال بزرگتر است دلش میخواهد وقتی بزرگ شد مهندس شهرسازی شود و ثریا میخواهد رئیس باشد. آنها حدود یک سال است کار میکنند و تاکنون چند بار توسط شهرداری دستگیر شدهاند، اما هر بار مادرشان آستین بالا زده و آزادشان کرده است.
وقتی از آنها میپرسم شغل پدرتان چیست؟ شبنم میخواهد جواب بدهد که ثریا حرفش را قطع میکند. شبنم با خشم به او میگوید: میگذاری حرف بزنم یا نه؟! و ادامه میدهد: این روزها با چرخ بار جابهجا میکند.
ساعت حدود هشت شب است. هوا تاریک و بشدت سرد است. یحیی در محوطه مترو ایستاده و کفی کفش میفروشد، جفتی هزار تومان؛ کاپشنی با رنگ روشن به تن دارد و کلمات را کمی بیش از اندازه میکشد و روی آنان تاکید میکند.. جفتی هزار!
یحیی 13 سال دارد و حدود شش ماه است کفی میفروشد. کلاس نهم است و فقط در محوطه مترو کار میکند. میگوید هیچ وقت داخل واگن نمیرود، چون همینجا فروش خوبی دارد و روزی حدود 20 تا 22 تومان میفروشد. یحیی میگوید تاکنون پنج شش بار توسط شهرداری دستگیر شده، اما هر بار آنقدر زاری کرده تا آزادش کردهاند؛ البته جنسهایش را هم گرفته و هر بار به او پس دادهاند. یحیی آرزو دارد دکتر شود.
او میگوید دانشآموز خیلی درسخوانی است و علت کار کردنش هم همین است که خرج مدرسهاش را دربیاورد. پدر یحیی هم قبلا تعمیرکار کولر گازی بوده، اما این روزها خیاطی دارد.
اولین روز کاری در مترو
فاطمه کوچکترین کودکی است که در مترو میبینم. حدود پنج سال دارد و حتی نمیتواند از دستمال کاغذیهایی که برایش در پلاستیک دستهدار گذاشتهاند به خوبی مراقب کند. دستمالها از دستش روی زمین میریزد و او دوباره آنها را جمع میکند. ریختن و جمع کردن دستمالها درست مثل ریختن موهای لختش جلوی چشمانش او را کلافه کرده است.
یکی از مسافران مترو به او نزدیک میشود. میپرسد دستمال هایت چند؟
دخترک میگوید: بستهای 2000 تومان. میخری؟ میگوید: اگر میخواهی بخری باید اول صبر کنی تا من آدامسم را پیدا کنم.
آدامس فاطمه در کیسه دستمالهایش افتاده است. دخترک دستش را میکند داخل نایلونش تا آدامش را پیدا کند، اما تمام دستمالهایش دوباره روی زمین میریزد.
مشتری از او میخواهد کمکش کند، اما دخترک جواب میدهد کمک نمیخواهد.
فاطمه اولین روزی است که برای کار به مترو آمده، خواهر و برادری ندارد و مادرش نیز در مترو دستمال کاغذی میفروشد. پدرش هم پیک موتوری است. فاطمه از اولین تجربه کاریش ناراضی نیست با این که هنوز چیزی نفروخته است.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سخنگوی کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در گفتگو با جام جم آنلاین هشدار داد
روایتی از انقلاب اسلامی در گفتوگو با قاسم تبریزی، استاد تاریخ معاصر
چند کلام با بهادر زمانی، بازیگر نقش سهراب